منطقة «دیرالزور» از منظر استراتژیک خط
حائل جغرافیائیای تلقی میشود که بین دو کشور عراق و سوریه قرار گرفته. دیربازی
بود که این منطقة حساس، توسط مزدوران مسلح
ارسالی از جانب دولتهای اروپای غربی، و
با حمایت ارتش ناتو، از کنترل دولت مرکزی
سوریه خارج شده بود. شرایط منطقه از ماهها پیش به صراحت نشان میداد
که میبایست منتظر پیروزی تمام و کمال ارتش سوریه در جنگ باشیم، و هر چند فروپاشی سنگر آتلانتیسم در دیرالزور محتوم
مینمود، در مقطع فعلی نمیتوان اهمیت فروپاشی سنگر اوباش
را در این منطقه نادیده انگاشت. پس از آزادی حلب، این «فروپاشی» که با حمایت روسیه از عملیات
زمینی ارتش سوریه و حزبالله لبنان صورت گرفت،
مسلماً نقطة عطفی است در تحولات
منطقه. ولی سادهانگاری است اگر جبهة «دیرالزور» را
صرفاً یک جبهة نظامی تلقی کنیم. چرا
که، فروپاشی لشکر اوباش، به
سرفرماندهی سازمان آتلانتیک شمالی در سوریه، که در دیرالزور به اوج خود رسید، پیامدهای بسیار گستردهای از منظر استراتژیک و
سیاسی در خاورمیانه به همراه خواهد آورد. پیامدهائی که عقبنشینی آتلانتیسم از منطقه فقط
قسمت نمایان کوه یخ تلقی میشود.
جهت به دست دادن «دریافتی» روشنتر از
پیامدهای پیروزی نیروهای «لائیک» حزب بعث بر اسلامگرایان در سوریه، شاید
نیمنگاهی به تاریخ معاصر خاورمیانه الزامی شود.
چرا که، اگر
ملتهای خاورمیانه از جمله کهنترین ملل در تاریخ بشر به شمار میروند، موضوعیت ملیت در این منطقه، تحتتأثیر خلافتهای اموی، عباسی و سپس عثمانی، آنچنان مخدوش و لگدمال دین اسلام شده
بود، که فقط پس از پایان جنگ اول جهانی و
فروپاشی آخرین امپراتوری دینی ـ امپراتوری عثمانی ـ شاهد حضور ملتهای خاورمیانه در صحنة بینالمللی
هستیم.
با این وجود، نمیباید فراموش کرد که پس از جنگ اول
جهانی، «حضور» ملتهای این منطقه در دادههای
بینالمللی به هیچ عنوان ارتباط مستقیمی با ملیتها و تاریخ ملتها نداشته. همانطور که گفتیم، از یکسو از منظر تاریخی در این منطقه مفهوم
«ملت» تا حد افراط تحتتأثیر پیشفرضهای «امپراتوری دینی» قرار گرفته بود، در نتیجه،
دین از ملیت مشکل مجزا میشد. و از
سوی دیگر، شرایط پساجنگ اول به صورتی شکل
گرفت که ملتهای این منطقه ـ عراق، سوریه،
لبنان، اردن، عربستان و ... ـ در آستین «حمایتگر» استعمار غرب زندگی یافتند، نه از طریق تکیه بر موجودیتهای تاریخی و
فرهنگی خودشان.
در همین راستاست که پس از جنگ
اول، تبلیغات گستردة آخوندیسم ـ شیعی و سنی و بهائی و ... ـ در منطقه اوج میگیرد. خلاصه
بگوئیم، ارتباط اندامواری که به دلائل تاریخی در این
سرزمینها میان «ملیتها» و حضور استعمارگران به وجود آمده بود، نهایت امر به مالیخولیائی جان داد که در مخیلة
عوام رشدی سرطانی داشت. در این مالیخولیا، «اسلام»
حبلالمتینی تصور میشد که رهانندة «امت» از سلطة استعماری بود که گویا ناشی از
باور «ملیت» بود!
ولی برخلاف لغزخوانی بسیاری «صاحبنظران» ـ
خصوصاً آندسته که در حوزههای علمیة نجف و کربلا و قم شک میان دو و سه سخت
گریبانشان را گرفته ـ مالیخولیای اسلام، در ویراستهای سیاسی، عقیدتی،
حزبی و تشکیلاتی به هیچ عنوان «اختراع» علمای دینی نبوده و نیست، ارتباطی هم با الهامات صدراسلام، و به قول شیعهها حسین «شهید» ندارد. اسلام
سیاسی معاصر اختراع همان استعمارگرانی است که ملیتهای منطقه را نیز پس از جنگ اول
جهانی از زیر خروارها خاک بیرون کشیده بودند.
و اگر نخواهیم در این مبحث خود را به زنجیر افاضات تاریخسازانی از قماش
«آلاحمد» فرواندازیم، با تکیه بر شواهد واقعی، و نه «ساختگی» مشاهده میکنیم که حداقل در کشور
مصر، تشکل تروریست و اسلامگرای اخوانالمسلمین، نزدیک به یک سده تاریخچة فعالیت سیاسی دارد. فعالیتی
که همیشه مورد تأئید همهجانبة کاخ سلطنتی انگلستان بوده، و شمار
قابل توجهی از «اخوانها»، به دلیل خدمات
شایسته به تاج و تخت انگلستان، به
دریافت لقب شوالیه و «سِر» نیز نائل آمدهاند.
خلاصة کلام، آنها که با تکیه بر قرآن و نهجالبلاغه و کتابدعا
و زیارتنامه و ... ملیت را نفی میکنند و
ملیگرائی را غربی و خصوصاً «انگلیسی» میخوانند، فقط
نیمی از واقعیت را میگویند. چرا که
خودشان نیز عاریهایاند و همزمان با ملیگرایان از آستین استعمار بیرون آمدهاند.
بیدلیل نیست که در این وبلاگ همواره سخن از
محفل «شیخوشاه» به میان آوردهایم. محفلی که بیش از یکصدسال است همچون شمشیر دولب
بر سرنوشت ملت ایران سنگینی میکند، و استعمار
در هر مقطع تاریخی میکوشد تا صحنة سیاست کشور را در ید اعضای علیالبدل همین محفل
نگاه دارد.
باری، نتیجة این «نصفه نیمه» دیدنها، و
«نصفه نیمه» گفتنها، حداقل در ایران، کار را نخست به حاکمیت «شاه کودتاچی»
کشاند، و اینک نیز حکومت «شیخ هوچی» سرکار
آمده! ولی نه محمدرضا پهلوی جانشین کورش
بود، و نه خمینی، پسرامام حسین؛ هردو خدمتگزاران استعمار بودند و بازماندگان و
پیروانشان نیز جز این راهی نخواهند رفت. با این وجود،
مسئلة «شیخسازی» و «شاهبازی» ـ سرکوب لائیسیته ـ فقط به ایران محدود نمیشود. پس از
پایان جنگ اول در تمامی کشورهای خاورمیانه همین سناریوی استعماری به روی صحنه رفت.
با این تفاوت که این به اصطلاح «شخصیتها» در هر
کشور نام و نشان و شنل و ردای متفاوتی یافتند.
در برخی کشورها سخن از درگیری «آقای رئیسجمهور» با فلان ملای محله به
میان میآمد؛ در برخی دیگر سخن از مخالفت یک حزب سیاسی با ارتش
دستنشانده بود؛ و کم نبودند کشورهائی که
در آنها کار به درگیری اقوام «حاکم» و اقوام «محکوم» و یا مذهب حاکم و مذهب محکوم
میکشید. با این وجود،
تمامی بازیگران این سناریو سر در آخور مشترکی داشتند؛ همان آخوری که پس از فروپاشی امپراتوری
عثمانی، یکصدسال است لندن از آن تناول میکند.
ولی با شکست محاصرة دیرالزور، سقف
آخور یکصدسالة بریتانیا ترک برداشت! طبق سناریوی «آخورنواز» در سوریه، قرار بر این بود در یک پروسة «نواستعماری»
شاهد جایگزینی شیخ سنی با شاه بعثی باشیم.
بله، قرار بود «آخوند»، ناجی
مردم و رهانندة آنان از استبداد «اسد» باشد. ولی
برخلاف دیگر نمونهها ـ ایران سال
57، لیبی، تونس، و ... ـ استعمار غرب در راستای اعمال این سیاست در
سوریه مجبور میشود پای به جنگ بگذارد.
جالبتر اینکه، در این جنگ شکست میخورد و نتیجتاً جامعة سوریه
پای در روابط نوین اجتماعی میگذارد. این همان روابط نوینی است که کل منطقه و به ویژه
حکومت اسلامی جمکران را تحتالشعاع قرار خواهد داد.
روشنتر بگوئیم امروز به دلیل فروریختن
سقف «آخور» یکصدسالة بریتانیا بر سر پیروان و همداستاناناش در سوریه دو مطلب مهم
و اساسی علنی شده. نخست اینکه،
پروسة دوقطبیسازیهای کاذب اجتماعی و سیاسی به بنبست اوفتاده؛ دوم آنکه،
حداقل در سوریه، هم ملای مسجد که
قرار بود مردم را از استبداد نجات دهد و فرماندة
کل قوا باشد متواری شده، و هم بشار اسد
که پیروز صحنه است بالاجبار میباید ردای دیکتاتور و رهبر حزب واحد بعث را از دوش
بردارد. خلاصه بگوئیم، جامعة سوریه در پایان این دورة هولناک پای در
روابط نوینی گذارده، که هم بازتاب جنگی
استعماری است، و هم نتیجة مستقیم شکست
استعمار در پروسة «نواستعماری.»
حال در سایة تحولات سوریه، بدنیست نیم نگاهی به افق سیاسی کشورمان نیز بیاندازیم. از چند سال پیش، دقیقاً
به دلیل اهمیت مصاف «استراتژیک» در کشور سوریه بود که دست استعمار ملایان جمکران
را نیز به میدان سوریه کشاند. فراموش نکردهایم که ملایان سالهاست در نبردهای
سوریه به صور مبهم «حضور» دارند، هر چند
در هر مقطع تلاش کردهاند با توسل به ترفندهای متفاوت حضور غیرقانونی نیروهای مسلح
خود را در یک کشور دیگر «بزک» کنند. در آغاز کار،
زمانیکه گند کار ملایان درآمد و معلوم
شد اینان نیروی نظامی به سوریه فرستادهاند،
سخن از «داوطلبان» مسلمانی به میان آوردند که صرفاً جهت حراست از حرمین
«مطهر» شیعیان به سوریه رفتهاند! ولی
زمانیکه چند سردار پاسدار و ارتش ملایان نیز در درگیریها تلف شدند، موضعگیری
جمکرانیها آناً تغییر کرد؛ در رسانهها اعلام شد که جمکران علاوه بر حراست
از حرمها، به ارتش سوریه «مستشاری» میدهد!
چند صباح بعد،
زمانیکه مشتی از «داوطلبان» کذا به
قتل رسیدند، و معلوم شد که اکثراً متشکل
از مستمندان عراقی، افغان و پاکستانیاند
که به ایران «پناهنده» شدهاند، مسئلة
«داوطلبان» به طور کامل تحتالشعاع قرار گرفت!
دیگر روزینامههای جمکران از
«داوطلب» سخن نمیگفتند، در عوض عربدة ملایان به آسمان رفته بود که در جبهة
مقاومت بر علیه اسرائیل نشستهاند! جبههای
که ظاهراً در گسترة تمامی سوریه و عراق «فعال» شده، چرا که
حتی در مرزهای اردن نیز نیروهای اعزامی جمکرانی دستگیر شده و به قتل میرسند!
خلاصه بگوئیم، موضعگیریهای مسخرة جمکران در سوریه بازتابی شد
از هیبت مسخرة همین حاکمیت، و هر روز، هماهنگ با آهنگ روز رنگ و روئی به خود گرفت. ولی حضور جمکران در جبهة سوریه، دقیقاً در راستای همان «نصفه نیمه» گفتنها بود
که بالاتر عنوان کردهایم. واقعیت جز آن بود که اینان میگفتند؛ جمکرانیها
در عمل، به عنوان لایة دوم اسلامگرائی پای
به سوریه گذارده بودند. چرا که، غرب از عکسالعمل روسیه در سوریه به شدت نگران
بود ـ
امروز به صراحت میتوان دلیل این نگرانی را در نتایج درگیریهای سوریه
مشاهده کرد ـ به همین دلیل نیز جهت حفظ
اسلامگرائی در رأس مطالبات سیاسی جاری، غرب دفاع از جبهة دوم اسلامگرائی را به جمکرانیها
محول نمود. در این طرح ظاهراً «ذکاوتمندانه»، اگر بشار اسد شکست میخورد، غرب میتوانست در سوریه با استفاده از جمکرانیها
تمامی تحرکات خارج از سناریوی اسلامگرائی را در چارچوب مطالباتاش سرکوب کند! اگر هم اسد پیروز میشد، دولت
بعث میبایست تحت فشار تهران همچنان در زنجیر نوکری لندن باقی بماند! خلاصه، دلیل
واقعی حضور تهران در این درگیریها پاسداری از منافع لندن و واشنگتن بود و بس.
ولی طرح «ذکاوتمندانة» حضرات نیز همچون
بسیاری طرحهای زیرکانة غرب، که طی دهة اخیر
شکست خورده، تو زرد از آب درآمد. به عبارت دیگر، جمکرانیها پای در همان تلهای گذاردند که برای
بشار اسد در سوریه تعبیه کرده بودند. اینان که قرار بود نقش اهرم کنترلکنندة بشار
اسد و اسلامگرایان سوری را ایفا کنند، خود
تبدیل شدهاند به نخستین طعمة «پیروزی» بشار اسد. به همین دلیل نیز حامیان فرامرزی ملایان یکی
پس از دیگری صحنه را ترک میکنند. آمریکا
که قصد داشت ملایان را «اتمی» کند، و از
دیرباز دل در گرو حکومت ملائی داشت، پس از
ورود ترامپ به کاخسفید بالاجبار داستان عشقودلدادگیاش را با ملا از دستور کار
خارج کرد. کشورهای اروپای غربی که از
دیرباز مشتریان پروپاقرص ملابازی بودند،
به دلیل عقبنشینی آمریکا سخت متزلزل شده،
سعی کردهاند در چارچوب منافع صرفاً «اقتصادی و مالی» روابط نوینی با روسیه
و نیروهای روبهرشد منطقهای برقرار نمایند،
هر چند این نوع رابطة اقتصادی مستلزم ثباتی سیاسی است که اینان بدون آمریکا
قادر به تأمیناش نخواهند بود. در
نتیجه، حکومت ملایان «تنها» شده. به هر
دری میکوبد تا از خرد شدن توسط جبهة پیروزمندان منطقه ـ روسیه،
سوریة بعثی و حزبالله ـ و تبعات
اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن خود را در
امان نگهدارد. ولی اربابان و حتی نوکران
اربابان در منطقه به تهران روی خوش نشان نمیدهند؛ جمکران راه بجائی نمیبرد؛ منزوی شده. و نمونههای
انزوا در این میانه فراوان است.
به طور مثال، شاهد بودیم مراسم حج امسال برخلاف دیگر مناسک بدون
درگیری و «مرگ بر آمریکا» اجراء شد! احدی
نیز نگفت که عربدة «مرگ بر آمریکا» در مراسم حج، فتوی
روحالله خمینی بوده؛ رهبر
فرهیختة ملایان که قرار نیست از فتوایاش تبری جست! ولی با
وجود این «کوتاهآمدنها»، تماسهای ممجواد
ظریف با طرف عربستانی هیچ نتیجهای نداده؛ طبق آخرین گزارشات، عربستان گسترش روابط با حکومت اسلامی را «رد»
کرده! از سوی دیگر، شاهد نامهنگاری «برادرانة» علی خامنهای با
مولوی عبدالحمید، یکی ملایان اهل سنت
هستیم. نامهای که در آن رهبر اوباش
جمکران برای به دست آوردن «دل» عبدالحمید رسماً مفاد «قانونک» اساسی جمهوری اسلامی
را زیر پای گذارده، و برخلاف نص صریح آن
خواهان برابری تمامی ادیان و مذاهب در چارچوب حکومت اسلامی شده! ولی اینجا نیز با وجود این «کوتاه آمدنها»، مشکل بتوان برای روابط آیندة بیت رهبری با
اقلیتهای قومی و مذهبی در ایران آیندة
درخشانی متصور شد. همزمان با کرنشهای غیرمنتظرة
علی خامنهای در راه به دست آوردن دل سنیها،
شیعیان عراق را هم میبینیم که به فرستادة ویژة علی خامنهای، هاشمی شاهرودی اعتنای سگ نمیکنند؛ نه سیستانی او را به حضور میپذیرد، و نه
مقتدی صدر!
اگر به تمامی این دادهها، مسابقة
فوتبال «ایران ـ سوریه» و تماشاگران بیحجاب سوری در ورزشگاه آریامهر را اضافه
کنیم، و نامة «عذرخواهی» حسین شریعتمداری
برای ظریف را با صدای بلند بخوانیم متوجه میشویم که حکومت اسلامی جمکران سخت در
تله افتاده. این حکومت که تنها راه فرار
از تحولات داخلی و خارجی را پناه گرفتن در آغوش آمریکا و آتلانتیسم میدید، اینک به دلیل خوردن مهر «پیروزی بشار اسد» بر
پیشانیاش، در غرب مأوائی ندارد. از سوی دیگر، حضور در میان «پیروزمندان» شرق ـ روسیه،
حزبالله لبنان، سوریة بعث ـ مستلزم قبول مسائلی است که هر کدام به معنای
صدبار مرگ برای این حکومت خواهد بود. خلاصه تعجبی نخواهد داشت که در این هیهات، بعضی مقامات جمکران به شیوة سنتی عملة استعمار
دست به «فرار» زده، در عراق و عربستان و
... پناه بگیرند. ولی میباید یک اصل را نیز در نظر آورد، و آن اینکه دوران فروپاشانی «شیخوشاهی» در
رژیمهای منطقه دیگر گذشته. اینک ملتها
پای در دوران پاسخگوئی حقوقی رژیمها گذاردهاند، و این همان مقطعی است که حداقل در خاورمیانه، آمریکا تمامی تلاشاش را به خرج داد تا آغاز
نگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر