همانطور که در وبلاگ «فریدون و
فرانسیس» گفتیم، دیدار حسن روحانی از
دو کشور ایتالیا و فرانسه، نگرشهای شبهفلسفی و ضداجتماعی و انسانستیزی
حکومت اسلامی را بیش از پیش در افکارعمومی غرب علنی نمود. در
عمل، حمایت ضمنی روحانی از استبداد رسانهای
و «سانسور» تحت عنوان «عدم تهاجم به اعتقادات مردم»، آنهم در همصدائی با پاپ، و همزمان
با آن تحمیل «آدابورسوم» حکومت اسلامی بر پروتکل دیپلماتیک طی دیدار با رهبران دیگرکشورها، افکارعمومی اروپا را به شدت بر علیه حکومت
اسلامی تحریک نمود. در پی این سفر «ضد دیپلماتیک»، خودباوری و خودشیفتگی مقامات حکومت اسلامی، یعنی مأموریت به اصطلاح «جهانی» در پرانتز افتاد
و اینان به صراحت دریافتند که تنظیم سیاست یک کشور، روضهخوانی و موعظة شبجمعه نیست. حضرات با این واقعیت رودررو شدند که اگر تاکنون به
دلیل حمایت بیوقفة واشنگتن از «اسلام سیاسی»، هم
تریبونهای غرب در سایهروشن سفارتخانهها برویشان باز بود، و هم فرصت مییافتند تا با استفاده از استبداد
سنتی در کشورهای واپسمانده، هر آنچه دلشان
میخواهد به عنوان «موضع سیاسی» از تریبونهای «اسلامزدة منطقه» تحویل خلقالناس
بدهند، این شرایط دیگر نمیتواند در وضعیتی
که حمایت واشنگتن از اسلام سیاسی علنی شده، ادامه یابد. ولی
اشتباه نکنیم، این بیداری «دیرهنگام» از خواب خوش کربلائی، نه
پایان کار که نقطة آغازین است. نقطة آغازین کابوسی است هولناک که طی ماههای
آینده، دولت خیابانی «اسلام سیاسی» میباید با آن دستوپنجه
نرم کند. در وبلاگ امروز نگاهی هر چند شتابزده به این
«کابوس» میاندازیم. کابوسی که آمریکا میکوشد
با ابزار «انتخاباتی در ایالاتمتحد» از آن خارج شود، و موضع دیگر قدرتهای جهانی در برابر آن هنوز
روشن نشده.
این کابوس از دو لایة داخلی و خارجی
برخوردار است. لایة
خارجی آن بر روابط «استثنائیای» سایه میاندازد که حکومت اسلامی از روز نخست با
جهانیان برقرار کرد. روابطی که تحت عنوان «برخورد انقلابی»، عاری
از هر گونه مشروعیت و قانونیت، بر عربدهجوئی،
باجگیری و باجدهی تکیه دارد. به عبارت دیگر،
جمکران از روز نخست با باجدهی به آتلانتیسم، رخصت یافت تا از دیگر سیاستهای منطقهای «باجگیری»
کند؛ باجی که نهایت امر ابزاری جهت تحکیم سیاستهای اربابان
فرامرزیاش بوده. پروسة «باجدهی» ملایان از هنگامة کودتای 22
بهمن 57 آغاز شد. از لحظهای که ارتش
شاهنشاهی به فرمان سازمان سیا و در پی نامة فدایت شوم روحالله خمینی برای کارتر
در کنار «انقلاب اسلامی» نشست، و ملا در
ازاء «پیروزی» سهلوساده باج مفصلی به آمریکا پرداخت که اقساطآن هنوز به پایان نرسیده.
روشن
است که این باجدهی، بدون باجخواهی
آخوند امکانپذیر نمیشود. باجیخواهیای که در قالب حضور نظامی و امنیتی
یک حکومت دستنشانده و پادرهوا، در مقام
«طرف صحبت» در لبنان، سوریه، عراق و دیگر مناطق استراتژیک خاورمیانه به
منصة ظهور رسید، و با همیاری و کمک ایالاتمتحد
همچنان ادامه دارد. از این مفر، حضور «انقلاب اسلامی» در منطقة خاورمیانه نهایت
امر به یکی از شاهکلیدها در حفظ سیطرة آتلانتیسم در روابط جهانی تبدیل شده.
ولی همانطور که گفتیم، این باجدهی و باجخواهی از لایة درونمرزی نیز
برخوردار است. برای حکومتی که هر گونه
وابستگی طبقاتی، اقتصادی و حتی حزبی را «نفی»
میکند، وابستگیهای درونمرزی روشن
است؛ وابستگی فاشیسم است به اوباش و لاتولوت.
همان حضرات که طی سالیان اخیر «یونیفورمپوش»
هم شده، در قالب سپاه پاسداران، ارتش جمهوری اسلامی، نیروهای انتظامی، بسیج و ...
از قافلة لاتها به تدریج خارج شده،
«پشتمیزنشین»، مقام دولتی، سردار و احیاناً «فیلد مارشال» شدهاند! در
روابط درونمرزی، حکومت ملائی جهت حفظ
موجودیت ضدایرانیاش بر همین اوباش تکیه دارد،
و همزمان با باجدهی به یانکی در صحنة بینالمللی، در
داخل نیز «باج» همین اوباش را تأمین میکند.
وظیفة اینان حفظ و صیانت و حفاظت از «بیرق امام حسین» است که ظاهراً در دست
«گُندهلات» حکومت اسلامی، ولیفقیه قرار گرفته! حکومت اسلامی برای حفظ رابطة «مقدس» لات با
آخوند، وزنة اصلی را بر دوش ملت ایران
سنگین کرده، و در فهرست وظائفی که دستگاه
مسخرة ولایتفقیه برای ملت ایران نوشته، وظیفة
«نانبشتهای» وجود دارد که بر اساس آن باج اوباش را دولت اسلامی از جان و مال و
ثروتهای ملی ایرانیان تأمین خواهد کرد.
به همین دلیل است که ایرانیان روز به روز فقیرتر و درماندهتر شدهاند، و حکومت اسلامی روز به روز وقیحتر، دریدهتر،
وحشیتر و پرمدعاتر!
حضور گستردة پاسدارجماعت در هیئتهای
«سیاسی ـ نظامی» اسلامی و تأکید روزافزون بلندگوهای ولیفقیه در اهمیت حضور
«نیروهای مخلص انقلابی» در تصمیمگیریها،
چیزی نیست جز به ارزش گذاردن همین اوباش. و در همین چارچوب است که عربدة «مرگ بر آمریکا»
و دیگر دشمنشناسیهای علی خامنهای و گندهلاتها، که
اوباش حکومت همچون قبائل وحشی صدراسلام در اطرافاش جشن و سرور «دینی ـ عقیدتی»
برپا میکنند روز به روز از اهمیت بیشتری برخوردار شده. این واقعیت را،
خامنهای در ملاقات با اعضای محفلکی که «شورای عالی امنیت ملی» میخوانند، چنین تصریح میکند:
«[...] فضای شورای عالی امنیت ملی باید
حزباللهی باشد»
منبع: دویچهوله،
3 فوریه 2016
ولی خامنهای هرگز نگفته و نخواهد گفت
که ترکیب گنگ «حزباللهی» فاقد هر
گونه چارچوب «حقوقی» است! هر کس را میتوان بدون هیچ دلیلی حزباللهی
تلقی کرد، و در هجمة همین امواج «گنگ و مبهم»،
هر فرد دیگری را نیز بدون هیچ دلیلی، میتوان
از جرگة «احترامبرانگیز» حزباللهی به بیرون پرتاب کرد. خلاصه، فراموش نکنیم که «ابهام در گفتار و کردار سیاسی»
مهمترین منبع تغذیه فاشیسم به شمار میرود؛
فاشیست فاقد «شفافیت» است. و به
همین دلیل اعتقادات و تخرخرهای احمقانة تودههای تحریکشده، در تمامی نمونههای فاشیستی مهمترین پناهگاه
این نوع دستگاه سیاسی به شمار میرود. در کمال تأسف تا آنجا که به سیاستهای داخلی
حکومت اسلامی مربوط میشود، تلاش جهت حفظ این «ابهام» و حراست از موجودیت
آن در مراودات دولتی و تشکیلاتی، هر روز
بیش از پیش تبدیل به مهمترین وظیفة دستگاه «ولیفقیه» شده. ولی این
«دستگاه» مشکل بتواند «شتر» را همچون گذشته در محل مطلوب بخواباند؛ اگر چنین شترسواریهائی امکانپذیر میبود
کار علی خامنهای به «نرمش قهرمانانه» نمیرسید. خامنهای در سوراخ بیترهبری واقع در خیابان پاستور عین
مار غاشیه از سپیدهدم تا شبانگاه به دور خود میپیچید، و به
حساب خوشخیالها «زهر» به کام آمریکای جنایتکار میریخت! ولی این
صحنهآرائیها و «خوشخیال فریبیها» دیگر امکانپذیر نیست، چه
خامنهای بخواهد، و چه نخواهد.
در عمل، اگر شاهدیم که سیاست خارجی حکومت اسلامی به
دلیل فشارهای شدید مسکو در کشورهای سوریه،
عراق، ترکیه و بسیاری نقاط دیگر
جهان، از مسیر «سنتی» ـ بخوانیم از مسیر عربدهجوئی «انقلاب اسلامی»
ـ خارج میشود، و تهران
آخوندزده دیگر امکان ندارد همچون گذشته،
به صورت زیرجلکی آب به آسیاب واشنگتن بریزد، سیاستهای استعماری تلاش دارند به هر قیمت ممکن
قلب این سیاست استعماری، یعنی رابطة
احمقانة یک دستگاه فاشیست با شهروند ایرانی را تا حد امکان دستنخورده نگاه دارند.
باشد که از این مفر تا حد امکان منافع منطقهایشان
حفظ شود. و اینجاست که قضیة «برخورد مسکو» با ایران پای
به بحران خواهد گذارد. جهت بررسی «روابط
مسکو» با تهران آخوندزده لازم است یک پرانتز بازکنیم.
همانطور که شاهد بودیم، بازگشت مسکو به روابط بینالمللی پس از فروپاشی
اتحاد شوروی، حداقل در اروپا و خاورمیانه بسیار
مسئله برانگیز بوده. روسیه جهت تحکیم مواضع تعیینکنندة نویناش، الگوئی
جز دوران «پیشبلشویسم» ارائه نکرده، و نقش نوین مسکو در مراودات جهانی بر اساس حذف روابطی
شکل گرفته که پیروزی کودتای بلشویکها در واپسین روزهای جنگ اول جهانی، بر روسیه تحمیل کرده بود. همان
روابطی که نتیجهاش طی بیش از 8 دهه چیزی نبود جز سیطرة بیقیدوشرط بریتانیای
«کبیر.»
به همین دلیل است که طی دهة اخیر، دولت بریتانیا با حرص و ولعی بیمانند، اگر نگوئیم به شیوهای بیسابقه پای در همگامی
با ماجراجوئیهای مختلف ایالاتمتحد در عراق،
افغانستان، ترکیه، و ... گذارد،
بدون آنکه بلندگوهای لندن، لحظهای
ریشة این ماجراجوئیها را به زیر سئوال برند.
این همراهیهای جانانه به این دلیل پیش آمد که بریتانیا خود را در عمل
شکار اصلی مسکو در صحنة بینالمللی میدید،
و در این جنگ نابرابر چه سنگری برای بریتانیا «مستحکمتر» از سنگر
واشنگتن! در همین راستا، دولت بریتانیا که طی دههها و در دوران جنگسرد، در مقاطعی بسیار حساس حتی «نقاد» سیاستهای
واشنگتن به شمار میرفت، در عمل تبدیل شد
به پیشکار رسمی و سخنگوی کاخسفید.
ولی همانطور که دیدیم این همنشینی آنقدرها
نتوانست مسکو را در دستیابی به اهداف استراتژیکاش ناکام کند. در آغاز
کار دیوید کامرون تلاش کرد تاچریسم را احیا کند. در وبلاگی تحت عنوان «سودای تاچر ـ 14 ماه مه 2010» نوشته بودیم که اهداف کامرون
دستنیافتنی مینماید و بیشتر یک سوداست تا واقعیت. در همین راستا، پس از قدرتنمائی حزب محافظهکار در
انگلستان، دیدیم که کار سیاست تاچریستها
بالا گرفت؛ باراک اوباما و سپس فرانسوا اولاند، که در
آنگلوفیل بودنشان تردیدی نیست پس از پیروزی در انتخابات به نوبة خود به صف
هواداران 10 داونینگستریت پیوستند. ولی این رزمایش که با حمایت بیسابقة واشنگتن و
پاریس از اسلامگرائی ـ بهارعرب ـ تقارن یافت،
ابتر ماند. روسیه با تکیه بر ابزاری
که لندن در عمل از آن بیبهره است، گام به گام انگلستان را به عقب راند. و آخرین عقبنشینی قطعی انگلیس در برابر روسیه
چیزی نبود جز رها کردن الگوی «ملای اتمی!» پروژة وحشیانهای که در دوران محمد خاتمی توسط
محافل انگلیسی، به قول حزباللهیها «کلید خورده بود!» شکست
این پروژه، خاتمی و محفل انگلیسی «خط
امام» را با تمام برنامههایشان در گور خواباند و صحنه بکلی از دست انگلستان خارج
شد.
تا اینجای کار، برنامهریزیهای استراتژیک مسکو تا حدودی روشن بود.
روسیه اسلحهای را که آتلانتیسم جهت سرکوب
کرملین در دست این و آن میگذارد، و در
خاورمیانه چیزی جز «اسلام سیاسی» نبوده و نیست، از دست طرفهای مربوطه خارج کرده، به نوبة خود آن را به ابزاری جهت سرکوب سیاستهای
غرب تبدیل میکرد. و بیدلیل نیست که امروز در سراسر جهان گروههای
تروریست اسلامگرا میبینیم که ظاهراً از هیچ سیاستی پیروی نمیکنند؛ «مستقل» هستند و در هر میعاد سر از سوراخی
بیرون میآورند. پیام مسکو به واشنگتن در
این میانه روشن است، «اگر میخواهید
روسیه را با تکیه بر اسلامگرائی بکوبید،
اسلامگرائی در انحصار شما نیست؛ ما هم میتوانیم برایتان اسلامگرا
بفرستیم!» به عبارت بهتر، مسکو از همان زهری استفاده میکند که سرمایهداری
پس از پایان جنگ اول با گسترش پوپولیسم در اروپا به کام بلشویسم میریخت. با این
وجود، نمیباید این مطلب را از نظر دور
داشت که هنگام سرازیر کردن آب به آسیاب فاشیسم این امکان همیشه وجود خواهد داشت که
کنترل نطفة فاشیسم از دست یک سیاست مشخص خارج شده، در دست سیاستهای غیرقابل کنترل قرار گیرد. خطری که با در نظر گرفتن شرایط کنونی جهان، امروز مسکو را تهدید میکند. خلاصه از این مرحله به بعد، به قول
رندان کار «بیخ» پیدا خواهد کرد.
غرب در سوریه شکست خورده؛ این
شکست از هم امروز قابل پیشبینی است و هیچ تردیدی در آن نمیتوان داشت. به همین دلیل است که به استنباط ما، انتخابات ریاستجمهوری در آمریکا منطقاً میباید
به نفع جناح جمهوریخواه تمام شود. و به
این ترتیب، با تکیه بر نتایج این
«انتخابات»، واشنگتن میتواند بر دو لایه از سیاستگزاریهای
دهة اخیرش نقطة پایان بگذارد. لایة نخست شامل نزدیکی استراتژیک غیرمنطقی
واشنگتن به لندن خواهد بود؛ لایة بااهمیت
دیگر نیز وابستگی شدید سیاست خاورمیانهای واشنگتن به «اسلام سیاسی» است. وابستگیای که به تدریج، میرود تا در تمامی ابعاد استراتژیک، اقتصادی و خصوصاً سیاسی به ضرر ایالاتمتحد
تمام شود. اگر امروز باراک اوباما دوان دوان به مساجد
رفته، بر منابر سخنرانیهای «سیاسی ـ
عقیدتی» تحویل خلقالله میدهد، هم از
پوچی زندگی سیاسی در ایالاتمتحد که فاقد هر گونه تشکیلات سیاسی قابل اعتناست پرده
برمیدارد، و هم نشان میدهد که جناح
«کارتر ـ برژینسکی» در حزب دمکرات برای جهانیان طرحهائی در سر داشته! طرحهائی که اگر در دروازههای دمشق به «گِل»
نشسته، امروز ظاهراً در حومة واشنگتن قرار
است به «گُل» بنشیند!
ولی واقعیت این است که طرحی در میان
نبوده، آمریکا سعی میکرد با بهرهگیری از تعصبات و
پیشداوری تودههای تحریکشده در مناطق مسلماننشین برای مسکو دردسر درست
کند؛ همین و بس! اما اگر
سیاستهای «اسلامنوازی» واشنگتن به دلیل تغییر سیاست کلاناستراتژیک از مسیر فعلی
خارج شود ـ خروجی که عنقریب خواهد بود ـ یک پرسش اساسی با دولایه مطرح میشود. و آن اینکه کدامیک از سیاستهای تعیینکنندة
جهانی ـ مسکو و یا واشنگتن ـ از مهرههای نوین جهت برنامهریزی در سیاستهای
«غیراسلامی» برخوردارند، و کدامیک از ایندو سیاست به دلیل عدم برخورداری
از همین «مهرهها» مجبور خواهد شد در خیمة اسلامگرائی «باقی» بماند؟ در چنین
میعادی، اردوگاه اسلامگرائی نصیب بازنده
میشود، حال آنکه برنده، در جایگاه معتبر مدافع حقوق بشر، دمکراسی و آزادیهای انسانی مینشیند.
به استنباط ما، واشنگتن خود را برای حضور در خیمة برنده از هم
امروز آماده کرده، و منبر رفتنهای باراک
اوباما، و برشمردن «ابعاد انسانی دین
اسلام» تلاشی است جهت مطمئن کردن اردوگاه دمکرات که هنوز «سیاستی» در کار است؛ و
همزمان ریختن آب به آسیاب راستگرایان جمهوریخواه! اگر مروری بر سرفصل خبرهای چند روز اخیر داشته
باشیم: «اوباما: حمله به اسلام، حمله به همه ادیان است ـ دویچهوله.»
و یا به طور مثال: «اوباما: اسلام دین صلح است ـ ایرنا!» و ... به صراحت درمییابیم که این نوع سخنوریهای
تدافعی نشان میدهد که سیاست اسلامنوازی
دیربازی است جان به جانآفرین تسلیم کرده. مسلماً این مطلب را باراک اوباما بهتر از هر کس دیگری
میداند. از سوی دیگر،
جناح جمهوریخواه که خود را برای به دست گرفتن قدرت آماده کرده، در برابر این «اسلامپروریها» موضعگیری کرده.
جمعیت قلیل مسلمانان آمریکا ـ حدود 8 میلیون نفر
ـ که اکثرشان نیز برای فرار از سیاست اسلامگرائی دولتهای متبوعشان ترک دیار کردهاند، مسلماً
آنقدرها برای مسجد و ریشوعبا دل نمیسوزاند، این سخنوریهای بیپایه و اساس و پوچگوئیهای
مسخره و ملائی در واقع آب به آسیاب جمهوریخواهان میریزد.
در چنین شرایطی است که میباید سیاستهای
مسکو در برابر واشنگتن را خصوصاً در ایران دنبال کرد. همانطور که گفتیم برای حکومت اسلامی هیچ
تفاوتی ندارد که چه کسانی در واشنگتن حکومت کنند؛
جمکرانیان دستنشانده و خدمتگزارند! هر نوع دستوری از واشنگتن صادر شود، مطیع خواهند بود؛ حتی دستور «خودکشی» سیاسی. ولی برای مسکو سرنوشت ایران اهمیت دارد، و هیچگونه چشمپوشی در اینمورد خاص صورت نخواهد
گرفت؛ ایران عمق استراتژیک روسیه در مرزهای جنوبیاش
به شمار میرود. این یک واقعیت مادی و
غیرقابل تغییر است. حال این سئوال مطرح میشود، که اگر واشنگتن از اسلامگرائی با سرعت هر چه
بیشتر فاصله میگیرد، و در آیندهای بسیار
نزدیک قشرهای غیراسلامی ایرانیان را مورد حمایت سیاسی قرار خواهد داد، مسکو چگونه میتواند در این میانه سیاست
جایگزینی در ایران اتخاذ کند؟
پرواضح است، «قشرهای غیراسلامیای» که مورد حمایت ایالاتمتحد
قرار خواهند گرفت الزاماً «روسستیز» و خدمتگزار واشنگتن خواهند بود. در
نتیجه، مسکو جهت مقابله با سلاح جدید واشنگتن
در ایران، الزاماً میباید یک جبهة
«غیراسلامی» در ایران بگشاید. ولی اگر به
دلائلی که از موضوع این وبلاگ فراتر میرود سیاست مسکو در این زمینه موفق
نباشد، روسیه در مرزهای جنوبیاش پای به
بنبست خواهد گذارد و تبدیل میشود به حامی یک رژیم ضدحقوق بشر، اسلامگرا و سرکوبگر. در چنین شرایطی تحمیل انزوای سیاسی بر ملت ایران
نیز به شیوة اوکراین و بلاروس آنقدرها امکانپذیر نیست چرا که، تجربة تاریخی نشان داده موجودیت ملت ایران را مشکل
بتوان در پرانتز انداخت. پس این روسیه است
که به بنبست میافتد.
آنچه بالاتر گفتیم نهایت امر تبدیل به
چالشی خواهد شد که در روزهای آینده در صحنة سیاست کشورمان به نمایش در میآید. سفر شتابزده و 4 روزة علیاکبر ولایتی به
مسکو، مسلماً جهت روشن کردن همین «صحنه»
صورت گرفت. حکومت اسلامی حمایت آمریکا را از دست میدهد، و میکوشد خود را به روسیه نزدیک کند. ولی حملات شدید نظامی روسیه بر علیه
اسلامگرایان سوریه، هم ریشة اینان را در سوریه سوزانده و هم
«نمایندگانشان» را که از «در» به مذاکرات ژنو وارد شده بودند از پنجره بیرون
انداخته. امروز حامیان اسلام سیاسی در
مراکز تصمیمگیری غرب از تعداد انگشتان دست کمتر شده. فقط میماند
اینکه، روسیه در پاسخ به تغییر سیاست
آمریکا در ایران چه آلترناتیوی ارائه خواهد کرد.
با توجه به وقوقهای اخیر علی خامنهای که در عمل ابراز عشق واژگونه به
آمریکاست، و نقش تاریخی حکومتها در
ایران طی سدة اخیر که در روسستیزی خلاصه شده،
چنین آلترناتیوی از دسترس مسکو خارج مینماید. در نتیجه،
سرنوشت انتخابات مجلس و خبرگان را تفاهم آمریکا و روسیه در ایران تعیین
خواهد کرد، و به استنباط ما سفر اخیر هانری کیسنجر به مسکو
جهت دستیابی به همین تفاهم صورت گرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر