سرانجام «شی جین پینگ»، رئیسجمهور چین پس از دیدار از عربستان و مصر
به ایران آمد و آنچنان که انتظار نیز میرفت،
جمکرانیها از وی استقبال گرمی به عمل نیاوردند. از سوی دیگر ایالاتمتحد، در شرایطی که دو دورة 4 سالة ریاست جمهوری
باراکاوباما رو به پایان دارد، عملاً
پای به مبارزات انتخاباتی گذارده، و این مبارزات،
هم از نظر سیاست داخلی و هم از نقطه نظر بینالمللی
بسیار پراهمیت است. بازتاب این انتخابات
را در تمامی زمینهها، خصوصاً در سیاست
منطقهای کاخسفید به سرعت شاهد خواهیم بود.
پس در فرصت امروز نیمنگاهی به مسائل جدیدی بیاندازیم که سفر «پینگ» در
کنار اطلاعیة وزارتامور خارجة عربستان پیرامون تاریخچة «تحرکات» حکومت اسلامی
جمکران به وجود آورده. و در همین راستا سیری شتابزده داشته باشیم به
نقش آمریکا در مناطق کردنشین سوریه، عراق
و ترکیه، و اهداف درازمدت هیئت حاکمة
ایالاتمتحد در منطقه. پس نخست برویم به
سراغ تاریخچهای از روابط چین با کشورهای مسلماننشین و سفر «پینگ!»
رئیس جمهور چین، پیش از سفر به کشورمان، خطاب به حسن روحانی نامهای نگاشته بود که در
روزنامة ایران به چاپ رسید. در این «نامه» بیش از هر چیز به ذکر روابط «کهن»
ایران و چین اشاره شده. «پینگ» از ایران
باستان شروع کرده، به احوالات سعدی شیرازی در ارتباط با چین و
روابط «دوستانه» دو ملت رسیده، ولی همچون دیگر نامههای «دیپلماتیک» مشکل بتوان
با قرائت آن به اهداف واقعیای پیبرد که در قفای سفر وی نشسته. به
صراحت بگوئیم، تغییرات سیاسی و استراتژیک، هم در
آسیای جنوبی و هم در قلب نظام دولتی چین به این گمانه دامن میزند که، برخلاف
آنچه در این «نامه» عنوان شده، اهمیت سفر
اخیر «پینگ» به ایران را نه در روابط کهن ایران و چین، که در «نخنما» شدن سیاستهای اسلامگرایانة معاصر
پکن میباید جستجو نمود. سیاستهائی که پس
از پیروزی کودتای 22 بهمن 57 در ایران در راستای نزدیکی هر چه بیشتر چین به آمریکا
به شرکت فعال مائوئیسم در سرنگونی اتحاد شوروی انجامید و در ایران و افغانستان و پاکستان
نیز گام به گام دنبال شد.
نیمنگاهی به سیاستهای معاصر چین این
ویژگی را مشخص میکند که مائوئیسم، برخلاف
بلشویسم آنقدرها در «نبرد با امپریالیسم» از خود جدیت نشان نمیداد. و طی دوران جنگ دوم و حتی پس از آن، اگر چه مائوئیسم در کره و ویتنام آمریکا را عقب
راند، از هماهنگی مقطعی با واشنگتن هم
رویگردان نبود. دقیقاً به دلیل مخمصة
ویتنام بود که چین توانست عملاً با بهرهگیری از همکاریهای واشنگتن پای به میدان
سیاست جهانی و عضویت دائم در شورای امنیت سازمان ملل بگذارد. در نتیجه،
آمریکا که نتوانسته بود از پس چینیها در جنگلهای آسیای جنوب شرقی
برآید، تصمیم گرفت از مائوئیسم اسب
شاهوار نبرد با بلشویسم بسازد. در راستای همین سیاست دیدیم که از طریق نزدیک
کردن پکن به اسلامآباد و تهران دوران آریامهر، واشنگتن با چه سرعتی بلشویسم را در افغانستان به
تله انداخت و کلکاش را کند.
ولی پس از فروپاشی اتحاد شوروی فصل
جدیدی در همکاریهای مائوئیسم با امپریالیسم گشوده شد. و به دنبال سرمایهگزاری گستردة شرکتهای
غربی، چین به سرعت تبدیل شد به مرکز
جهانی تولید «خنزرپنزرهای» مورد استفادة غربیها.
از پستانبند گرفته تا دمپائی، و
از کامپیوتر تا جغغه و پردة بکارت پلاستیکی،
ویژة کشورهای مسلماننشین، همه
چیز را غربیها با قیمت نازل در چین تولید کرده،
در مقیاسی جهانی بازارها را اشباع نمودند. خلاصه دولت مائوئیست علاوه بر حمایت از تروریسم، با تولید تنبان و دمپائی و ... زمینهای فراهم
آورد تا سرمایهداری غرب دست به انباشت ثروتی بزند که طی تاریخ بشر سابقه نداشته، و خود
نیز تبدیل شد به پیشکار غیرقابل تغییر سیاستهای اقتصادی مغربزمین!
همگام با این همراهیهای اقتصادی، پکن که
خود را به هیچ عنوان از سوی اسلامگرایان در خطر نمیدید، در
زمینه استراتژیک نیز از گسترش وحشیگری «اسلام سیاسی» در چارچوب سیاستهای غرب حمایت
همهجانبه صورت میداد. و بسیاری از
مشکلاتی که مناطق مسلماننشین طی چند دهة اخیر با آن روبرو شدهاند، نتیجة
همکاری مستقیم پکن با واشنگتن در گسترش تروریسم اسلامگراست. فهرست
همکاریهای پکن با تروریسم اسلامگرا به مراتب گستردهتر از آن است که بتواند در
یک فصل بگنجد. به سیاق مثال، فقط به
«بمب اسلام» در پاکستان، تلاش جهت اتمی
کردن جمکرانیها در دوران محمد خاتمی،
اعزام تروریستهای اسلامی از چین به افغانستان، و حمایت از تجزیهطلبان شمال هند اشاره میکنیم. اگر نخواهیم در این میانه، نقش پکن در آفریقا، آسیای جنوب شرقی و حتی سرزمینهای مسلماننشین
روسیه را مطرح کنیم. بله،
چین مائوئیست، تا پیش از قدرتگیری
مجدد مسکو در فضای بینالمللی، برای
سرمایهداری غرب نه فقط دمپائی و پستانبند و تنبان، که تروریست،
گروگانگیر، شیخ و آخوند و مفتی هم
در مقیاس جهانی تولید میکرد.
ولی بازگشت روسیه به معادلات جهانی بر
ماهعسل عموسام و مائو نقطة پایان گذارد. در سال 2013،
هیئت حاکمة جدیدی در پکن از درون حزب کمونیست سر برآورد، و این
گروه در درون کادرهای دولتی دست به تصفیهای بسیار گسترده زد. تصفیهای
که از بالاترین مقامات امنیتی و نظامی آغاز شده تا کادرهای پائین حزبی امتداد یافت. مجازاتها همتراز با «اتهامات» بسیار سنگین
بود؛ اعدام، حبسابد،
محرومیت از هر گونه فعالیت دولتی، تبعید، و ...
از این برهه به بعد، چین به آرامی
از روند اتخاذ شده توسط روسای جمهور سابق ـ
جیانگزمین و هوجینتائو ـ که با
یانکیها نردعشق میباختند فاصله گرفت. و نهایت امر،
با اعلام رسمی سیاستهای نوین پوتین در آسیای مرکزی، افتتاح بانک جهانی بریکس، و خصوصاً نقشپذیری صریح و به دور از مجاملة
مسکو در بحرانهای خاورمیانه، چین بالاجبار برای نخستین بار پس از پیروزی در
جنگ ویتنام دست از نتایج «گهربار» ملاقات تاریخی «نیکسون ـ چوئنلای» شسته، جبهة حامی واشنگتن را رها کرد، و به
مسکو نزدیک شد.
بله،
اگر امروز «پینگ» را در تهران میبینیم،
و ملاحسن روحانی از استقبال وی در فرودگاه سر باز میزند، بیدلیل نیست. برای
اسلامگرا و تروریست، این چین دیگر آن چین
«عزیز» سابق نیست و نخواهد بود. همانطور که گفتیم رابطة مائوئیسم با تروریسم اسلامی
از دیرباز برقرار بود، و حکومتهای دستنشاندة
آریامهری و جمکرانی در ایران در واقع جادهصافکنهای نقشپذیری چین در خیمة خاورمیانهای
غرب به شمار میروند.
راه نفوذ چین به درون خیمة غرب به
دستور آمریکا از طریق ایران آریامهری گشوده شد.
و شاهد بودیم که در سال1351، چوئنلای،
حاکم بلامنازع چین از فرح پهلوی و امیرعباس هویدا، نخستوزیر
وقت جهت دیداری رسمی از چین دعوت به عمل آورد.
دیداری که با بوقوکرنا در رسانههای داخلی و خارجی انعکاس یافت. و دو سال بعد زمینهساز حضور چین کمونیست در
بازیهای آسیائی 1353 تهران بود. بازیهائی که در دوران آریامهر با هیاهو و
سرمایهگزاریهای کلان سازمان یافت، و ظاهراً به «قهرمانی» ایران در آسیا نیز
انجامید! به این ترتیب،
چین اجازه یافت تا پس از سالها
غیبت از صحنههای ورزشی جهانی، پرچم سرخ مائوئیسم را خارج از مرزهایاش به
اهتزاز درآورد. با این وجود، مسئلة روابط «چین ـ ایران» بیش از آن دنباله دارد که به دولتها و ورزشکاران
محدود شود. تقریباً همزمان با همین
«تحولات» ظاهراً معصومانه، در دفاتر کنفدراسیون دانشجویان «ناراضی» ایرانی ساکن
خارج، که ظاهراً در کنترل «نیروهای چپ»
بود، دفترچههائی جهت توجیه اقدامات
انقلابی مائو در چین، و خصوصاً سیاست لباس
متحدالشکل انتشار یافت. در این «دفترچهها»
چادرسیاهی که شبکة آخوند برای زنان ایران پیشبینی کرده بود، با
لباس متحدالشکل اجباری مائو در ترادف قرار گرفته، مائو را از طریق چادر و روبنده و ریش و پشم و
سجاده به شبکة امامان شیعه، از قماش علی و حسین و تقی و نقی وصل میکرد! بله، در این
مقطع دست پرمهر سازمان سیا ارتباط چین را نه تنها با آریامهریسم که به تدریج با
پروژههای اسلامگرائی آمریکا در جنوب آسیا نیز برقرار مینمود.
با این وجود، نخستین نقشپذیری عملی چین در دنیای «اسلامگرائی»
را نه در ایران که در پاکستان دیدیم. در اینکشور علی بوتو، یکی از مهرههای شناخته شدة انگلستان با شعار
«دینمان اسلام است، و مَشرَبمان
سوسیالیسم»، قدرت را ظاهراً در یک
انتخابات «آزاد» به دست گرفته بود. خاندان
بوتو وابسته به همان محافلی بودند که سالها بعد با کمک چین «بمب اتمی اسلام» را به
دلیل حمایت سیاسی و استراتژیک واشنگتن سر هم کردند. هر چند
بعدها واشنگتن مجبور شد علی بوتو را که از «حَبّ» سوسیالیسم بیش از اندازه استفاده
میکرد، توسط یک دولت کودتائی به قتل
برساند، و پروژة محاصرة هند را به کام
پکن تلخ نماید، زمینة ایجاد شده در منطقه به چین امکان داد تا
رسماً از طریق سرزمینهای شرقیاش پای به درگیریهای نظامی بر علیه ارتش سرخ در
افغانستان گذارده، و تبدیل شود به عامل نظامی پنتاگون در آسیای
مرکزی.
ولی همانطور که بالاتر گفتیم، با فروپاشیهائی که طی چند سال اخیر در سیاستهای
جهانی به وقوع پیوسته چین مجبور شده تغییر مسیری استراتژیک در دستور کار خود قرار
دهد. تغییری که در «ظاهر»، حمایت
پکن از لاتولوتهای اسلامگرا را منوط به پیروی اینان از مجموعه مقررات و مقاولههای
بینالمللی میکند. ولی در «واقع» زمانیکه اهرم لاتبازی را از لات
بگیریم، در عمل او را خلعسلاح کردهایم. به
عبارت سادهتر، اینبار هم دست ایالاتمتحد
در حمایت از لاتبازیهای اسلامی بسته شده،
و هم دوستان نزدیک واشنگتن و چین،
که در رأسشان ملاهای جمکران و لاتهای طالبان و القاعده و داعش نشستهاند
در عمل از حیزانتفاع ساقط شدهاند. این است دلیل سفر «پینگ» به ریاض، قاهره و تهران.
میدانیم که حکومت ریاض، به دستور ایالاتمتحد دهههاست از شبکة
القاعده، طالبان و دیگر اسلامگرایان حمایت
مادی و لوژیستیک به عمل میآورد، و از
سوی دیگر، علیرغم قمپزهای ضدتروریستی ارتش
مصر، تشکیلات نظامی اینکشور از دیرباز با بودجههای
«التفاتی» خارجی امرار معاش میکند، و
ارتباطاتی گسترده با گروههای اسلامگرای شمال آفریقا و خاورمیانه برقرار
کرده. در نتیجه، با در نظر گرفتن شرایطی که بالاتر به آن اشاره
کردیم، سفر «پینگ» به ایندو کشور نشان میدهد
که چین قصد دارد سیاست تجدیدنظر خود در مورد حمایت از تروریسم اسلامی را به اطلاع
«طرفهای» مربوطه برساند. چین از سوی
دیگر، در تهران نیز مسلماً همین «مضامین» را در ارتباط
با گروههای تروریستی مورد حمایت جمکرانیها به اطلاع محافل دستاندرکار
رسانده. ولی اینکه پس از ورود «پینگ» به عربستان
دولت ریاض اعلامیهای کوبنده بر علیه تحرکات جمکران منتشر میکند و به دنبال آن
جان کری، وزیر امور خارجة آمریکا سراسیمه
به ریاض میشتابد شاید نیازمند توضیح بیشتری باشد.
اطلاعیة وزارت امور خارجة عربستان که
فهرستی بلندبالا از تحرکات غیرقانونی و تجاوزات نظامی و امنیتی حکومت جمکران به
همسایگان و حتی شهرونداناش، چه در داخل
و چه خارج از مرزها را ردیف کرده، در
واقع تلاشی است از سوی ریاض در مسیر توجیه مواضع ضدایرانیاش. ریاض
قصد دارد در درجة نخست به چین و به صورتی فراگیرتر به جهانیان نشان دهد که در همسایگی
با ایران چه «مصائبی» متحمل شده. و اینکه
مقصر اصلی تهران است که برای دولت عربستان دردسر درست میکند و نه برعکس. تلاشی
که به استنباط ما فقط به این دلیل صورت گرفته که چین دست از حمایت ریاض در تحرکات
اسلامگرایانهاش برداشته و اینکشور خود را در برابر تحرکات تهران خلعسلاح شده میبیند.
از سوی دیگر، جان کری روز شنبه 23 ژانویه سالجاری، پس از
دیدار پینگ از تهران به ریاض شتافت و به بهانة تلاش جهت فراهم آوردن زمینة «صلح»
در سوریه با مقامات عربستان به رایزنی مشغول شد.
به استنباط ما، کری در این دیدار تلاش کرده تا خلاء خروج چین از
معادلات اسلامی منطقه را با قولوقرارهای برادرانه «پُر» کرده، آلسعود را مطمئن سازد که در برابر «طاعون
شیعه» تنها نخواهد بود. ولی این تلاشها
به نظر بیفایده و پوچ میرسد چرا که،
مسلماً چین همزمان دست از حمایت از مواضع اسلامگرایانة تهران نیز برداشته، و دلیل
استقبال سرد از «پینگ» در تهران جز این نمیتواند باشد. در نتیجه،
تلاش کری به این معنا خواهد بود که
در تحولات نوین منطقهای واشنگتن از فروافتادن ریاض به دامان سیاستهای روسیه نگران
است.
بله،
به دلیل ناکارآمدی روزافزون سیاستگزاران واشنگتن، سیاست آمریکا سریعاً به سوی نوعی انزوای پانآمریکن
پیش میتازد؛ علی خواهد ماند و حوضاش! و در این راستا، باقی
ماندن عراق و عربستان در اردوگاه غرب نیز آنقدرها قابل پیشبینی نیست. در این
مقطع است که سفر اخیر بایدن به ترکیه از اهمیت برخوردار میشود. همچنانکه بالاتر در مورد عربستان نیز
گفتیم، واشنگتن تلاش دارد پایگاههای
«سنتی» خود را در منطقه از گزند سیاستهای نوین ـ
نفوذ روسیه ـ محفوظ نگاه دارد. و
بازگشت کوماندوهای آمریکائی به عراق و یا سفرهای دیپلماتیک به ریاض نمیتواند این
واقعیت را پنهان دارد که در بیانات دولتمردان بغدادی، متحدان منطقهای واشنگتن و در رأس آنان ترکیه
رسماً به عنوان «دشمن اشغالگر» شناسائی شدهاند.
و از سوی دیگر، عربستان در بحران
بابالمندب به صراحت دریافت که تکیه کردن به ستون آمریکا در منطقه دیگر نمیتواند
همچون گذشتهها آلسعود را از گزند تحولات مصون دارد، خصوصاً که به گزارش «دیفنسنیوز»، مورخ 4
دسامبر 2015، ارتش چین اخیراً اعلام داشته که در جیبوتی، در همسایگی بابالمندب پادگان نظامی تأسیس میکند!
از تمامی چشماندازهای بالا به این نتیجه
میرسیم که پروژة «کردستان بزرگ» بیدلیل از سوی آمریکا روی میز گذارده نشده. البته
این «کردستان» آن نیست که برخی کردها فکر میکنند و یا خواب و خیالاش را میبینند؛ نوعی اسرائیلسازی است در هزارة سوم. در این اسرائیل جدیدالتأسیس جائی برای گروههای
غیروابسته به سیاستهای غرب پیشبینی نشده.
در عمل، ایالاتمتحد گروهی از
کردها را قتلعام میکند تا بتواند با کردهای سرسپرده و مطیع و آمریکاپرست که
«دوستشان» دارد، دولت مستقل «کردستان
بزرگ» تشکیل دهد. در این قضیه دم خروس
آنچنان از زیر عبای عموسام بیرون زده که نوآم چامسکی، شارلاتان و اندیشهفروش حرفهای پنتاگون نیز
سروصدایاش درآمد که، «نمیتوان برای کمک
به کردها، کردها را قتلعام کرد؟» البته همچون دیگر میعادها چامسکی کارش را خوب
بلد است. یک شعار فریبنده را به کار میگیرد تا هزاران فریب
و جنایت را پشت آن پنهان دارد. ولی جهت
اطلاع چامسکی بگوئیم، پروژة آمریکا به هیچ عنوان «کمک» به کردها
نیست؛ کمک به استراتژیهای استعماری
واشنگتن در همسایگی اسرائیل و ترکیه است. در نتیجه، اگر در این راه «ثواب» همة کردها هم قتلعام
بشوند، هیچ اهمیتی ندارد. یک جمعیت خلقالساعه را درون مرزهای «کردستان
بزرگ» تخلیه کرده، از آنان «ملت کرد» میسازد.
در همین راستاست که جو بایدن در دیدار
اخیرش از ترکیه، دست به یک زورآزمائی ایدئولوژیک
زده، و حضور نظامی ایالاتمتحد در جنگ
سوریه را نیز پیشبینی کرده! اظهارات وی
که حساسیتهای دیپلماتیک جهانی را برانگیخت، هر چند
سریعاً از سوی کاخسفید تکذیب شد، بازتاب نگرشی در واشنگتن است که به قولی «دلواپس»
اوضاع در خاورمیانه شده. بله، همانطور که گفتیم، آمریکا پای به مبارزات انتخاباتی گذارده؛ و سخنان جو بایدن هر چند با در نظر گرفتن شرایط
جهانی بیش از آن احمقانه به نظر میرسد که قابل بحث باشد، به صراحت نشاندهندة یک خط فکری در حزب دمکرات
آمریکاست. بایدن در مقام رئیس سنای
آمریکا و شخص دوم کشور، در وضعیتی نیست که
عین علی خامنهای دهاناش را باز کند و هر چه شب پیش خواب دیده به عنوان «وعظ» به
خورد مخاطبان بدهد. راستش را بخواهیم چنین
کاری هم نکرده.
جو بایدن گزینة اشغال نظامی سوریه، یا
حداقل قسمتی از اینکشور را به میانة میدان پرتاب نموده، تا به «طرفهای» درگیر تفهیم کند که آمریکا در
خاورمیانه هنوز کارتهائی در آستین دارد! کارتهائی که هر چند در منطقه باطل شده، میباید در داخل مرزهای آمریکا وسیلهای جهت
داغتر کردن مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری به نفع جناح دمکرات بشود. ولی همانطور که گفتیم این کارتها سوخته است، و پیش بردن نگرش بایدن و اینگونه سیاستگزاریها
به مراتب مشکلتر از آن به نظر میرسد که بتواند عملی شود. این
اشکالات فراوان، گسترده و پرشمار
است، ولی در این مقطع فقط به بررسی چند نمونه از آن
بسنده میکنیم.
نخست اینکه، دولت بعث سوریه بیش از آنچه آمریکائیها فکر
میکردند پوستکلفتی از خود نشان داده و شکار این حزب، حداقل در شکارگاهی که پنتاگون به راه انداخته
کار سهلوسادهای به نظر نمیرسد. از سوی
دیگر، ترکیه، مهمترین شریک نظامی پنتاگون در خاورمیانه، به هیچ عنوان در مناطق کردنشین «سمبل» دوستی و
همسازی و همراهی به شمار نمیرود؛ رابطة
کردها با ترکها خصوصاً پس از حملات نظامی اخیر به شدت تیره شده. و ایدة «همسرائی» کرد و ترک در قلب یک دولت
نظامی وابسته به آمریکا، که پیشتر آب به
دهان یانکیها میانداخت و کشتزار استعماریشان را حسابی سیراب میکرد، امروز از واقعیات منطقهای بسیار فاصله گرفته. از سوی
دیگر، عراقیها هم چشم دیدن ارتش ترکیه
را ندارند، و کافی است که جرقهای «امنیتی
ـ نظامی» ارتش عراق را در برابر پنتاگون قرار دهد، امری که
غیرممکن نیز نمینماید. در واقع بایدن
کارتی را بازی کرده که حداقل در شرایط فعلی منطقهای امکان برد نخواهد داشت.
در پایان نگاهی به شرایط جمکران نیز میاندازیم. با در نظر گرفتن آنچه بالاتر عنوان کردیم وضعیت
جمکرانیها وخیم است. اینان از هر سوی
حمایتهای آشکار و پنهان آمریکا و چین را از دست میدهند، و همانطور که دیدیم اینبار نوبت به «پینگ» رسید
تا زیر پایشان را خالی کند. امروز از
حکومت جمکران فقط پوستهای پوک و توخالی بجای مانده، مجلس پیشنهادی حکومت و دولت «انتخابی» بیترهبری
نمیتواند مشکلات مملکت را حل کند، و
بازگشت به صورتبندیهای معمول «شیخوشاهی» و جایگزینسازیهای یکشبة استعماری نیز
به شیوة کودتای 28 مرداد و 22 بهمن دیگر عملی نیست. از سوی دیگر،
رویای رونق یکشبة بازار به دلیل «تعامل» با جهانیان که از سوی دولت آخوندی
کم در بوق انداخته نشد به کابوسی طولانی و بیانتها تبدیل شده. دولت، نه میتواند
در سیاستهای گذشتة خود سیر کند، چرا که
زمینة حمایتهای بینالمللی را از دست داده،
و نه میتواند به دوران رونق آریامهری و تاراج نفت بازگردد، چرا که هم زیرساخت سیاسی لازم برای اینکار را
در اختیار ندارد و هم شرایط جهانی تغییر کرده. حال باید پرسید، اگر با کنار کشیدن چین از جبهة
اسلامگرائی، سفر اخیر روحانی به اروپا
سرانجام «عملی» میشود، جمکرانیها با
نفتی که به مرز 20 دلار نزدیک شده، چگونه
خواهند توانست مالیخولیای ولایت و فقاهت و شریعت را سیراب کنند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر