در آخرین سالهای دوران باراک اوباما،
شاهد حرکتهای نوینی در سیاست خارجی ایالات متحد، خصوصاً در منطقة خاورمیانه هستیم. در عمل،
آمریکا که به دلیل تغییرات استراتژیک ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی، پای در حیاتی نوین گذارده، بیش از هر منطقة دیگر این تغییرات را در
خاورمیانه، آسیای مرکزی و ترکیه، یعنی در دروازههای شرقی اروپا و مدیترانه
متحمل میشود. به طور مثال، مسکو اگر خواستار حضوری معنادار در معادلات
جهانی است، ناگزیر میباید در خلیجفارس، دریای سیاه،
آسیای مرکزی و خاورمیانة عربی از لاکی که بلشویکها برای کرملین ساخته
بودند خارج شود؛ چراکه انزوای منطقهای روسیه
به معنای پذیرش سیطره و تفوق غرب خواهد بود.
و به همین دلیل نیز مسکو در ارتباط با دولتهای ایران، ترکیه و حتی شیخنشینهای خلیجفارس پنجههای
آهنیناش را در دستکش مخملین پنهان داشته و سعی دارد که سیاستهائی بسیار محتاطانه
اتخاذ کند.
از سوی دیگر، واشنگتن نیز نمیتواند
بدون برخورداری از یک استراتژی قدرتمند،
هم کنترل بر مناطق مذکور اعمال کند؛
هم در برابر حضور مسکو قد علم نماید،
و هم آیندة اهرمهای محلی، محافل و
شبکههائی را تأمین نماید که از سیصد سال پیش نخست توسط انگلستان پایهگزاری شدند،
و سپس دست در دست «پرمحبت» امپریالیسم
آمریکا منطقه را در ید سیاستگزاری غرب فروانداختهاند. به همین دلیل نیز همزمان بابحرانهای علنی در
سوریه، مصر و لبنان، شاهد بروز بحرانهای «زیرجلکی» در ترکیه و
ایران هستیم. پس نخست نگاهی داشته باشیم
به بحرانهای علنی یا بهتر بگوئیم تقابلها و جنگها.
مصر و سوریه اینک پای در مرحلة بسیار حساسی از حیاط سیاسیشان گذاردهاند. تاریخچة معاصر مصر ویژگیهای پیچیده
ندارد، چرا که اینکشور پس از خروج از
دوران «فاروقها»، و از سر گذراندن
هیجانات انقلابی «افسران جوان»، تا به
امروز توسط کودتاچیان نظامی وابسته به انگلستان اداره شده، هر چند در مسیر همیاریهای استراتژیک «واشنگتن
ـ لندن» بخشی از هزینة نگاهداری «حکومت نظامی» در مصر را آمریکا بر عهده گرفته.
با این وجود، جغرافیای طبیعی و انسانی
مصر اینکشور را از عراق و افغانستان کاملاً متمایز میکند. مصر به فاصلة چند ده کیلومتری از ایتالیا و
فرانسه، عملاً بر شاهرگهای دروازههای
آبی اروپا اشراف دارد؛ همسایة جنوبی قارة
اروپاست؛ جغرافیای انسانی آن با دیگر
کشورهای آفریقائی و خصوصاً مناطق مسلماننشین کاملاً متفاوت است؛ و روابط گستردة مصر با جهان غرب و رگههای
اجتماعی و فرهنگی انقلاب صنعتی اروپا از اواخر دوران ناپلئون حدود یک سده پیش از
ارتباط نزدیک ایرانیان با ایدههای «مستفرنگ» دوران مشروطه آغاز شده بود. خلاصه
بگوئیم، پیشینة تاریخی، تعدد مذاهب،
ادیان و اقوام در مصر شرایطی به وجود آورده که یککاسه کردن اینکشور در «دکترین
اسلامگرائی» که غرب در تمامی نقاط مسلماننشین با شتاب تمام به آن دامن میزند
غیرممکن شده. در نتیجه،
همانطور که شاهد بودیم، سر سیاستگزاران
غرب در مصر به سنگ خورد.
طی غوغاسالاری «بهارعرب»، دیدیم که
چگونه دستهای استعمار غرب یکشبه محمد مُرسی،
یک آخوند فکلکراواتی و پشمالو را تحت عنوان «رئیسجمهور» منتخب از
ناکجاآباد بیرون کشیده، بر اریکة قدرت
نشاندند. اهداف غرب مشخص بود؛ بازتولید شرایط ایران در مصر! و همان روزها گفتیم که این گزینه خندهدارتر
از آن است که جدی تلقی شود. زمانیکه بنبست
«مُرسیگرائی» برای غرب روشن شد، و دیگر
امیدی به حفظ اهرمهای نگاهبان رئیسجمهور «منتخب» متصور نبود، باز هم
غرب به دامان ارتش مصر متوسل شده با یک کودتای مثلاً «مردمی» یک گام به عقب
برداشت؛ ارتش باز هم با تکیه بر گفتمان
«امر میکنم!» کار را به دست گرفت، باشد
که به دلیل بنبستهای سیاسی اخوانالمسلمین و ندانمکاریهای رئیسجمهور «منتخب»
ستونفقرات دکترین غرب، یا همان
«ایدئولوژی اسلامگرا» محفوظ بماند. همان موقع نیز گفتیم که این کودتا نه برای رهائی
ملت مصر از چنگال آدمخواران اسلامگرا که فقط جهت تأمین حاشیة امن برای همین
اسلامگرائی به راه افتاده.
البته این عقبنشینی، نتوانست آمریکا
را به مواضع «برتر» سابقاش در دوران «پیشمُرسی» بازگرداند. غرب در
این میانه خیلی چیزها از دست داد؛ و
پرواضح است که امروز مصریان این امکان را خواهند داشت تا با نگرشی عمیقتر به
ایدئولوژی سیاسیای بنگرند که محافل آنگلوساکسون از دین اسلام برای آنان ساخته و
پرداخته بودند. جالب اینکه، ارتش مصر نیز دیگر قادر به دنبالهروی
کورکورانه از سیاستهای معمول آتلانتیستها نیست. دست ارتش مصر نه در مورد بحرانسازیهای اسرائیل
باز است، نه پیرامون مسئلة فلسطین. این ارتش دیگر نمیتواند با عملیات ایذائی و
عمدی و با تکیه بر هیاهوی «انساندوستانة» غربیها برای اخوانالمسلمین و اسلامگرایان
مصر «سنگرحق» بسازد، و دست اینان را برای سربازگیری در سطوح مختلف
اجتماعی، مالی و صنعتی باز بگذارد. خلاصه بگوئیم، اهدافی که غرب از نخستین ساعات این کودتا دنبال
میکرد جملگی نقش بر آب شده، «نه از تاک نشان ماند، و نه از تاکنشان!» هم مرسی و دارودستة اخوانالمسلمین رنگ و رویشان
پرید، هم ارتش قافیه را باخت. نهایت امر اخوانالمسلمین که با هر گونه مذاکره
مخالف بود، اینک پای میز مذاکره آمده!
به دلیل همین شرایط متزلزل است که واشنگتن میکوشد برای کاخسفید «ندائی» مجزا
از اروپائیان در بحران مصر «خلق» کند. به
طور مثال، لندن خواهان قطع کمکهای مالی
به ارتش مصر میشود، ولی واشنگتن با
اینعمل به شدت «مخالفت» میکند! این نوع «سیاستسازیها» فقط به این دلیل به راه
میافتد که به قول آمریکائیها «تمام تخممرغها توی یک سبد نیفتد!» ولی چه تخممرغها در یک سبد باشد و چه
نباشد، همزمان با باخت استراتژهای غرب
در مصر نتایج گستردة این فروپاشی را در تونس و سوریه نیز شاهدیم. دولت «خیابانی» اسلامگرا در تونس به سرعت حمایتهای
محلی خود را از دست میدهد، و میبینیم
که در اینکشور مخالفت گسترده با حضور آخوندها در رأس حکومت عملاً تبدیل به نوعی
ایدئولوژی سیاسی «نوین» شده! در درگیریهای
سوریه نیز، هیئت حاکمة کودتائی مصر به
رهبری ژنرال «السیسی»، برای پر کردن خلاء سیاست غرب دست به هماهنگی با
دمشق پیرامون «مبارزه با تروریسم» زده!
این مختصر را عنوان کردیم تا روشن شود،
جدا کردن سیاستبازیهای جاری در مصر، سوریه، تونس و دیگر مناطق خاورمیانه و آفریقای شمالی
از منافع استراتژیک غرب، حداقل در مرحلة
فعلی یک اشتباه محاسبه خواهد بود. در بحرانی که در این مناطق به راه افتاده هدف
غرب کاملاً روشن است. غرب میخواهد با به
کار گیری کارتهای «اسلامگرائی،
کودتا، دولت متخصص، همراهی و نهایت امر مخالفت با غرب» بتواند سیطرة
خود را بر استراتژیهای منطقه حفظ کند؛ از
حضور رقبا ـ هند، چین و روسیه ـ در این مناطق جلوگیری به عمل آورد و وابستگی
«سنتی» اقتصادهای منطقه به واشنگتن و لندن را دستنخورده نگاه دارد. در این
راستا لازم است افکارعمومی را به هر قیمت ممکن، از هیاهو پیرامون «کودتای لائیک» گرفته تا «بهبهوچهچه»
در مورد «انقلاب اسلامی»، با سیاست
آتلانتیستها همساز کند.
ولی همانطور که میبینیم در هر گام، غرب مجبور میشود قدمی به عقب بردارد. و این پسروی
نشان میدهد که دخالتهای استعماری غرب در این کشورها نمیتواند جز این پیامدی داشته
باشد؛ ملتهای منطقه به سرعت بندهای سیطرة سیاسی غرب
را شناسائی کرده خود را از آن آزاد میکنند؛ چه این بندها اسلامی و دینی و بومی باشد و چه
غیر!
ولی در این میان وضعیت ایران و ترکیه ویژگی دیگری دارد. این دو
هم همسایگان مستقیم روسیه به شمار میروند،
و هم مهمترین مراکز «فرهنگی ـ تاریخی» آسیای غربیاند. بدون هماهنگی با ایندو کشور روسیه هیچگاه نخواهد
توانست محاصرة دریائی غرب را در دریای عمان و دریای سیاه دور زده، به ایفای نقشی تعیینکننده در اقتصاد و صنعت
منطقه دست یابد. و در عمل تمامی بحرانهائی که اخیراً در
یونان، عراق، سوریه،
لبنان و حتی کویت و قطر به راه افتاده چیزی نیست جز «پشتجبهة» ایران و
ترکیه!
از ترکیه آغاز کنیم که طی چند ماه گذشته،
پای در یک بحران خیابانی پیرامون تخریب یک «پارک» نیز گذارد! سیاست غرب در ترکیه از دیرباز بر پایة مشخصی
استوار شده: تأمین حاکمیت به اصطلاح
«دمکراتیک» برای یک دولت ظاهراً منتخب، و
نهایت امر سلب مسئولیت از عملکرد همین دولت با استفاده از اهرم کودتای نظامی! به
عبارت دیگر، آنزمان که عملکرد ضدانسانی
دولت به اصطلاح «دمکراتیک» ترکیه علنی میشد،
و جامعه در صدد دستیازیدن به گزینشی خارج از فضای سیاست «آتلانتیستها»
برمیآمد، ارتش پای به میدان میگذاشت تا به
قول خودشان «حیاتی نوین» برای ملت ترک و «آتاترکیسم» فراهم آورد! پرواضح است که «حیات نوینی» در کار نبود، همه چیز در «حیاطخلوت» سازمان ناتو حلوفصل
میشد.
دولت اردوغان نیز پس از شکست استراتژیهای آنکارا در سوریه منتظر ماند تا چنین
«حیات نوینی» طبقة حاکمة ترکیه را از بیاعتباری منطقهای نجات دهد؛ چنین نشد.
هر کودتائی که برنامهریزی کردند پیش از موعد «لو» رفت، و نهایت امر اردوغان مجبور شد برای اجتناب از
«لو» رفتن ارتباطات اسلامگرایان با کودتاچیان و «گرگهای خاکستری» و دیگر چماقکشهای
آتلانتیست، تعداد قابل توجهی از افسران
بلندپایة ارتش را با هیاهو به زندان بیاندازد، تا گفتهها و دادههای اینان به دست خبرنگاران نیافتد.
ولی زندانی کردن ژنرالهای چهارستارة آتلانتیست
اگر ارتباط اردوغان را با کودتا «پوشش» داد،
مشکل دولت اسلامگرا را حل نکرده. دولت اردوغان به طور خلاصه اگر بگوئیم، هم در
بحران سوریه صحنه را باخته، هم در
لبنان، هم در ارتباط با ایران، و هم در ارتباط با سیاستهای اتحادیة
اروپا.
از سوی دیگر، اسلامگرائی ترکزبان که
در دفترچههای «ایدئولوژیک» آتلانتیستها قرار شده بود «پلی» باشد بین جمهوریهای
ترکزبان و مسلماننشین شوروی سابق با مرکزیت تصمیمگیری نظامی ناتو، از پایه
و اساس فروریخته. در سایة این
فروپاشی، منطقة گستردهای از ترکیه که کُردنشین به شمار
میرود عملاً از سیطرة دولت آنکارا خارج شده،
و اسلامگرائی اردوغان نیز در دیگر مناطق ترکیه نفسهایاش به شماره افتاده!
در چنین شرایطی است که پلهای ارتباطی دولتهای اسلامگرای ترکیه و ایران با
مناطق مختلف قفقاز و ترکزبانان آسیای مرکزی یکی پس از دیگری فرو می ریزد. برقراری مجدد ویزای ورود به گرجستان برای
ایرانیان، «لو» رفتن قضیة اسلامی بودن «نظامی گنجوی» در
جمهوری آذربایجان، و دیگر سرفصلهائی که
جملگی تحت نظارت غرب بین تهران با طرفهای «مربوطه» در جمهوریهای پساشوروی برقرار
شده بود از دست میرود. بدیهی است که غرب
در برابر این بیتکلیفی، هم تهران را از
دست خواهد داد و هم آنکارا را. خلاصه اگر
وضع به همین منوال ادامه یابد، هیئتهای
حاکمه در ایندو پایتخت، تا چند صباح دیگر
در برابر هجوم گستردة فرهنگی، صنعتی و
نهایت امر تجاری و مالی روسیه تنها خواهند ماند.
حال نگاهی داشته باشیم به ایران که در آن کارت «سنتی» انگلستان، با دولت «منتخب» روحانی بار دیگر به روی میز
افتاده! البته هر چند خوشباورهائی پیدا شدند
که دلشان را برای «اصلاحات» روحانی صابون زده بودند، با
اظهارات وزیر ارشاد حکومت، که از قضای
روزگار پسر جنتی، عضو فعال محفل آخوندهای
اصولگراست، خطقرمز کودتای 22 بهمن 57 یکبار
دیگر از زبان به اصطلاح وزیر منتخب «ترسیم» شد. خلاصه کنیم،
اظهارات جنتی، وزیر ارشاد به صراحت
موضع کودتائی «شاهنشاهی ـ آخوندی» 22 بهمن 57 را یکبار دیگر مورد تأئید قرار
داد. و بر اساس این موضعگیری
ضدایرانی، گویا ملت ایران قرار است تا ابد
وامدار آخوند و مکه و کعبه و کربلا باشد!
ملتی به قول ایشان انقلاب کرده تا کتابها و اینترنت و روزنامهها را
«سانسور» کند! این دیدگاه مهلک کودتائی
که از نخستین روزهای نکبتبار حضور خمینی دجال و حواریون خودفروختهاش بر فضای
جامعة ایران سنگین شده بود، عملاً مبارزه با آزادی بیان را تبدیل به نوعی
«ایدئولوژی» کرده! فقط و فقط نازیهای آلمان
و فاشیستهای ایتالیا با چنین دریدگی،
وقاحت و بیشرمیای «ممیزی» را توجیه کرده بودند.
از سوی دیگر، حضور یک آخوند پروندهدار
به نام پورمحمدی در رأس وزارت دادگستری پیام دیگری است از جانب همین امپراتوری
بریتانیا به ملت ایران. پیامی که مشخص میکند
در راه حفظ منافع این امپراتوری، دولت
دستنشاندة جمکرانیها از جاری کردن خون ایرانیان ابائی نخواهد داشت. پورمحمدی با حضور در کابینههای متفاوت عملاً در
سیاست سرکوب استعماری در ایران نقش «آچار فرانسه» را بازی میکند. ولی طوطیان
شکرشکنی که برای روحانی و خاتمی و «جنبش سبز» سینه چاک میدهند، و امروز برای مخالفت با پورمحمدی آدمکش حنجره
پاره میکنند، نمیگویند که این مردک بیسروپا
در دوران میرحسین موسوی معاون وزارت اطلاعات بوده، و مسئولیت قتلعامها بیش از آنچه بر گردن
پورمحمدی باشد، از منظر حقوقی بر گردن
میرحسین موسوی، نخستوزیر خامنهای، و
خصوصاً هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس جمکران سنگینی میکند.
البته ما از این خودفروختگیها هیچ تعجبی نمیکنیم، اگر نان خوردن از قِبَل خون به اصطلاح
«شهدا»، یکی از ترفندهای آخوندهاست، ایادی
دفترودستکهای سیاسیون که جملگی در قعر منجلاب روابط «جنگسرد» دست و پا میزنند نیز
آن را خوب یاد گرفتهاند. ولی چه
بگوئیم، که هم این جنگ لعنتی تمام
شده، هم کار بازیگراناش به پایان
رسیده، هر چند نسیم آزادی و دمکراسی برای وزیدن در سرزمین
ایران، میباید از توفانها و درهها، قلل و دشتهای سترگ بگذرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر