با به پایان رسیدن دورة ریاست «جمهوری» محمود احمدینژاد، و ابهام حاکم بر فضای کشور این سئوال به درستی
مطرح میشود که نهایت امر سرنوشت ملت ایران در کدامین میعاد و توسط چه نیروهائی میباید
رقم زده شود. برگزاری انتخاباتی نوین جهت
تعیین ریاست جمهوری در جمکران، حتی اگر
پس از افتضاحات 1388 نیز قابل تصور باشد،
حکم بر این خواهد افتاد که این نوع «انتخابات» اصولاً فاقد اعتبار
است، و عمرش در این حکومت به پایان رسیده.
پس ادامة وضعیت فعلی، به تبع اولی، نه تنها در چارچوب مسائل داخلی، که حتی در ارتباط با نیروهای استعماری که
موجودیت حکومت اسلامی را آینة تمام نمای منافع بینالمللیشان میبینند، غیرممکن شده است. در نتیجه مشکل میتوان برای مدت زمانی طولانی
در مسیر فعلی گام برداشت. از سوی دیگر،
حذف مقام ریاست جمهور از این حکومت،
هر چند که تمامی مقامات آن صرفاً ظاهری و صوریاند، به این سادگیها نمیتواند امکانپذیر گردد. تشکیل مجلس خبرگان و یا مؤسسان، تغییر قانون اساسی، و ... کاری نیست که به قول معروف درد این «شبجمعه»
را درمان کند؛ پروسهای است گسترده و
سنگین که حکومت آشوبزدة اسلامی مشکل میتواند در آن پای گذارده، خر لنگ به سر منزل مقصود برساند. پس ببینیم
چه آلترناتیوهائی وجود دارد.
گزینة نخست، همان روند معرفی فردی است
به عنوان «ریاست جمهوری» از جانب «حاکمیت!» روندی که نهایت امر به انتصاب «رسمی» یک
«شخصیت» رژیم، از طریق تأئیدات و آراء اعضای
سپاه و بسیج منجر خواهد شد! نوعی انتصاب «کولژیال» که طی دوران جنگ
سرد، در برخی کشورهای اروپای شرقی رایج بود. ولی
چنین گزینهای نه میتواند وجهة حکومت اسلامی را در منطقة آشوبزدة خاورمیانه
افزایش دهد، و نه قادر است بر بحرانهای
داخلی نقطة پایان بگذارد. در نتیجه، حکومت اگر در این مسیر گام بردارد مسلماً شاهد
بحرانهای فزایندهتر پیرامون مسائل داخلی و خارجی خواهیم بود. بحرانهائی
که مهارشان غیرممکن خواهد شد.
گزینة دوم چیزی نیست جز آنچه میرحسین موسوی و طرفداران آشکار و پنهان وی طی
بحرانسازیهائی که به «جنبش سبز» معروف شده بود، در خیابانها عربده میزدند: «بازگشت به دوران نورانی امام خمینی!» ولی این
چرخش نیز غیرممکن است، نه ایران و ایرانی در دوران آیتالله خمینی قرار
گرفتهاند، و نه صورتبندیهای
استراتژیک، نظامی و سیاسی پیرامون ایران و
مسائل مبتلا به کشور در چنین مقطعی «یخ» زده. کاملاً
بر عکس، روابط بینالملل طی بیش از سه دهه دچار آنچنان تحولاتی
شده که در تاریخ معاصر، حتی در دوران پساجنگ دوم نیز چنین تغییراتی را
شاهد نبودهایم. خلاصه بگوئیم،
«بازگشت» نه در محتوی شعار، و نه در مقام «معنا» به هیچ عنوان امکانپذیر
نیست، جامعه بالاجبار میباید به پیش تازد و راه دیگری
جز آزمودن تجربیات نوین در پیش نخواهد داشت.
آنچه میرحسین موسوی، «خطامام» و
اصلاحطلبان، طی سه دهة اخیر پیشرو، انقلابی و نوآورانه ارزیابی میکردند، امروز
از جمله خنزرپنزرهائی به شمار میرود که در اذهان عمومی جائی جز سمساری برایشان
در نظر گرفته نخواهد شد. شعارهائی همچون اسلام انقلابی، حکومت مستضعفان، و ... مشکل میتواند امروز به عنوان موتور
تحولات مورد استفادة سیاستبازان قرار گیرد.
گزینة سوم نیز همانطور که میتوان حدس زد «خروج» از حکومت اسلامی است. و این «خروج» در عمل به معنای پایان یافتن
رژیم فعلی در تمامی ابعادش میباید تلقی شود.
با این وجود، به استنباط ما
فدراسیون روسیه در برابر فروپاشانی ساختاری و هیاهوسازیهائی که آمریکا و انگلستان
حامیان اصلی آن در ایران به شمار میروند،
مقاومت خواهد کرد. چرا که خطر سرایت
این آشوبسازیها به درون مرزهای جنوبی روسیه وجود دارد، و این مسئله از منظر کرملین تهدید منافع
استراتژیک روسیه تلقی میشود. در
نتیجه، «خروج» از این رژیم بر خلاف آنچه
طی دهههای اخیر بارها و بارها توسط عوامل انگلستان در ایران سازمان یافته بود، اینبار میباید با گامهای آهسته و با سرعت
قابل کنترل عملی گردد. به همین دلیل نیز شاهد صفبندیهای سیاسی عوامل
غرب در برابر ملت ایران هستیم؛ وبلاگ
امروز را به بررسی اجمالی همین صفبندیها اختصاص میدهیم.
از آنجا که پس از جنگ اول جهانی،
انگلستان به نیروی اصلی استعماری در منطقه تبدیل شد، جای تعجب ندارد که امروز نیز این صفبندی تحت
نظارت لندن سازمان یابد. به عبارت دیگر، این صفبندی
را میباید تلاشی تلقی کرد از جانب لندن جهت حفظ وزنهها و گزینههائی که به
بهترین وجه ممکن نیازهای استراتژیک و منطقهای انگلستان را بازتاب میدهد. و در رأس این تلاشها مسئلة تداوم سیاست «شیخوشاه»
نشسته.
این موضوع جای بحث ندارد؛ بازیگران سیاسی در ایران قرون وسطی، همچون دیگر کشورها، جملگی در قلب پدیدة «شیخوشاه» دست به نقشآفرینیهای
خود میزدند. در عمل،
زمینة دیگری در جوامع دوران قرونوسطی وجود نداشته. ولی
مشکل از آنجا آغاز شد که با رشد شهرنشینی و آغاز تنشهای اجتماعی و انقلاب مشروطه
در ایران، جایگاه «شیخوشاه» متزلزل شد. استعمار در این مقطع، جهت سرکوب نهائی نهضت
مشروطیت ایران، و تحت تأثیر برآیند
تغییراتی که پایان جنگ اول جهانی در کشورمان به وجود آورده بود، تغییراتی ماهوی در «شیخوشاه» به وجود آورد. بریتانیا با ایجاد انسداد در برابر رشد تفکر
شهروندی، ایندو جایگاه سنتی را که از
قرون وسطی به هماهنگیهای مقطعی «شاه مستبد» با «شیخ مزور» اختصاص یافته بود از
میان برداشت، و آنها را با صورتکهای «شاه
مدرن» و «شیخ حقطلب» جایگزین نمود.
آنچه بعدها به عنوان «بنیانگزار ایران نوین»، انقلاب
شاه و ملت، و انقلاب اسلامی به خورد ملت
ایران داده شد، جملگی مدیون همین جایگزینی
سطحی و مزورانهای است که استعمار در تاریخ ایران به وجود آورده بود. در این چارچوب، مدرنیتة ادعائی پهلویها به همان اندازه مسخره و
توخالی و پوچ است که «حقطلبی» شیخ و آیتالله. سلطنت نمیتواند «مدرن» باشد، چرا که ریشة پادشاهی به تاریخ کهن و قرونوسطی
بازمیگردد. در واقع پادشاه «مدرن» همان
استالین، مائو، صدام حسین و قذافی هستند؛ مستبدینی که جهت توجیه قدرت سیاسی خود آنقدرها
نیازمند توجیهات «مشروعیتساز» شیخ نمیشوند.
از سوی دیگر، شیخی که استعمار انگلستان «خلق» کرده نیز نمیتواند
تعریفی انسانی از «حق» مورد نظر خود ارائه دهد.
چرا که این «حق»، به دلیل «طبیعت آخوندیاش» ، خارج از چارچوب
نظام فئودال جائی نخواهد داشت. این نظام بازتابی
است از تاراج نیروی کار، سرکوب و بهرهکشی،
رانتخواری، زنستیزی، کودکآزاری
و نهایتامر دینفروشی و دکانداری به «خاطر خدا!» مجموعهای
انسانستیز که جامعة بشری و زندگی انسانها را فدای نیکبختی فرضی در «بهشت» میکند. بهشتی
که گویا آخوندها از چندوچون آن آگاهی دارند! این نوع «بهشت فروشی» که در قرونوسطی از سوی
ارباب کلیسای کاتولیک «مدروز» شده بود، امروز توسط همانهائی در ایران تبلیغ میشود که
خود را برخاسته از «خط مترقی امام» معرفی میکنند! بر این نوع ترقیخواهی استعماری جز تحجر چه
نامی میتوان گذارد؟
ولی اگر انگلستان در ساختار قدرت سنتی ایران،
یعنی «شیخوشاه» این تغییرات ماهوی را به وجود آورده، برای خاطر چشمان شهلای «میرپنج» نبوده، استعمار در دنبالة منافعی پای به این میعاد
گذارده. و از آنجا که راستگرائی با منافع
بنیادین غرب همیشه هماهنگی بیشتری نشان داده،
با آنچه در بالا آمد به یک نتیجهگیری میتوان رسید. نخست اینکه،
راستگرائی اگر یک مرض نیست، مسلماً
یک غرض هست، و کسانیکه تحت نظارت سیاستهای
بینالمللی مبلغ نگرش راستگرا در جامعهاند،
در وحلة نخست منافع اربابان و شخص خودشان را مد نظر قرار میدهند، هر چند این منافع را تحت عناوین مختلف «آرایش»
کنند.
در بررسی آسیبشناسی دیالوگ سیاسی ایران،
این سئوال مطرح میشود که آیا میتوان از پدیدهای به نام «راستگرای لائیک»
نام برد یا خیر؟ بیرودربایستی
بگوئیم، فرد راستگرا نمیتواند «لائیک»
باشد، نه در ایران و نه در هیچ کشور
جهان. احزاب راستگرا در تمامی کشورهای
دنیا، چه دمکراتیک و چه غیر، لائیسیته را مردود میدانند. ولی در ساختارهای دمکراتیک اجازه داده میشود، که
همین افراد «غیرلائیک» به نقشآفرینیهای «لائیک» در چارچوب الزامات ساختارهای
حاکم بپردازند. در نتیجه، این
لائیسیتة «حاکمیت» است که از اهمیت برخوردار میشود، نه لائیسیتة افراد که حریم خصوصی آنان به شمار
میرود. پس نخست میباید تفاوت میان عملکرد ساختارها و
بنیادها، و حریم خصوصی افراد را شناخت. به طور مثال، «جامعه» هرگز نمیتواند لائیک باشد؛ و برای رسیدن به یک حاکمیت لائیک الزامی ندارد
که انسانها همگی لائیک باشند؛ این
ساختار حاکمیت است که میباید در چارچوب منافع خود لائیسیته را تأئید کند.
در کمال تأسف، گفتمان سیاسی در کشور
ایران بیمار است؛ همانطور که دیدیم یک
شیخ پوسیده و متحجر به خود اجازه میداد که سخن از «انقلاب» به میان آورد. نوچههایاش
هم امروز «خط مترقی» ایشان را میخواهند دنبال کنند! این طرز
برخورد به صراحت بیماری گفتمان سیاسی کشور را نشان میدهد، ولی
این ضعف و ناتوانی به هیچ عنوان مختص به شیخ نیست؛ گریبان شاه را هم گرفته. همانطور
که گفتیم «شیخوشاه» هر چند تفاوتهای ظاهری با یکدیگر دارند، در واقع
مجموعهای واحداند. هم نوع سنتیشان و هم نوع دستساز و استعماریشان.
امروز که شیخ فرسوده شده، مجموعهای پیرامون شخص رضا پهلوی به وجود آمده
که قصد دارد به صورت خزنده از طریق ارتباط و ساخت و پاخت با سازمان مجاهدین
خلق، حزب توده، و با جمعآوری زبالههای فراری جنبش سبز، فدائیان و ملایان و نوچههایشان و ... خود را
به عنوان یک آلترناتیو به جامعة ایران تحمیل کند. و در چارچوب این سیاست که همچون دیگر سیاستسازیهای
معاصر فتیلهاش را «باکینگهام پالاس» روشن کرده،
بسیاری مطالب، که اگر «کذب» نباشد،
حداقل مبهم و گنگ باقی مانده، از زبان
رضا پهلوی و نزدیکاناش به خورد ملت ایران داده میشود. مطالبی که اگر پیرامونشان بحث و گفتگو صورت
نگیرد، چه بسا که همچون «حقطلبیهای» روحالله
خمینی بلائی برای ایران و ایرانی بشود.
«لائیسیتة» ادعائی رضاپهلوی به کنار،
حرف و سخن پیرامون این به اصطلاح «آلترناتیو» کم نیست، هر چند فرصت و مجال ما محدود.
اگر به بنبست سیاسیای که در بالا به آن اشاره کرده بودیم، شکلگیری
«حلقة پهلوی» را نیز اضافه کنیم به صراحت میبینیم که غرب برای پیشبرد یک براندازی
در ایران آماده شده. و این سئوال مطرح میشود که چرا در این مقطع
زمانی ویژه غرب به این صرافت افتاده؟ به
استنباط ما پاسخ بسیار ساده است. حکومت
اسلامی به پایان خط خود رسیده، و همچون
دوران مظفرالدین شاه قاجار پس از امضاء فرمان مشروطه، و یا
دورة محمدرضا پهلوی پس از آغاز فروپاشی اقتصاد نفتی وی، تحولات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در جامعة ایران غیرقابل
اجتناب شده. و از درون همین تحولات است که نهایت امر میباید
به پدیدههائی همچون مسئولیت دولتی، شکلگیری
تشکلهای سیاسی و صنفی و حرفهای، و
تحولات مثبت در ارتباطات اجتماعی دست یافت.
از اینرو، غرب اینبار نیز به شیوةگذشته
قصد دارد با به راه انداختن «خردجال» و «شبیهسازی» در برابر این تحولات انسانی قد
علم کند.
غرب، ابتدا از طریق تحمیل محاصرة
اقتصادی بر ملت ایران، قصد داشت به
اقتصاد دولتی قدرت سرکوب تعیینکننده اعطا کند.
ولی اکنون که محاصرة اقتصادی
واشنگتن نیز به بنبست کارورزانهاش رسیده،
انگلستان با به راه انداختن «حلقة پهلوی» میخواهد با ایجاد گسست، بار
دیگر استبداد تازهنفس را بر جامعة ایران حاکم نماید.
چنین آرزوئی را اینبار انگلستان با خود به گور خواهد برد؛ بازگشت سلطنت به کشور یک مطلب است، برقراری حکومت رضاپهلوی و حواریون و «باند» وی
مطلب دیگری است. اگر ایرانی بازگشت سلطنت
را در مقام یک سنت به یادگار مانده از گذشتة دور بپذیرد، حکومت «آریامهر» را نخواهد پذیرفت. آنها
که برای بازگشت آریامهریسم پستان به تنور چسباندهاند، و در
مطالبشان نیشقلم به «روشنفکر» میزنند، بدانند که بدون روشنفکر دمکراسی وجود ندارد و
دمکراسی با اجماع بیگانه است. خلاصه، اگر خیلی دمکرات هستید، چشمتان کور وجود،
حضور و بیان روشنفکر را نیز در جامعه تحمل میکنید، در غیراینصورت ماسک دمکرات را از چهرة پلیدتان
بردارید تا همگان آنچه را که واقعاً هستید ببینند. چه در میان تودهایها و چه در قبیلة مجاهدین و
سبزها و غیره، این روزها پستان به تنور
چسباندن برای استبداد نوین «خدا،
شاه، میهن» به معنای پستان سوزاندن
خواهد بود. شرایط بینالملل به صورتی شکل گرفته که جامعة
ایران اینبار خواهد توانست همزمان از استبداد شیخ هوچی و شاه کودتاچی بیرون آید.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر