بارها در مطالب این وبلاگ مسئلة فوقالعاده بااهمیتی
را متذکر شدهایم، و آنهم وجود ارتباط
انداموار بین ساختار فکری «لنینیست ـ استالینیست» با پدیدة فاشیسم است. البته لازم است یادآور شویم که اگر از منظر
تاریخی، همآوائی استالینیسم با دکترین
چرچیل و روزولت در جهان سوم، خصوصاً طی
جنگ دوم و سالهائی که در پی آمد قابل لمس است،
لنینیسم را مشکل میتوان با فاشیسم مرتبط نمود. ولی در کمال تأسف، این «ارتباط» وجود دارد. و دههها پیش، حضور فعال آن در صحنة بینالملل،
در دوران سه رئیس جمهور «نخالة» اوائل قرن
بیستم ـ
هاردینگ، کولیج و هوور ـ و سپس در ساختارهای «پلیسی ـ امنیتیای» که
«هووریسم» و اف. بی. آی و نهایت امر مککارتیسم به دنبال آورد، فاشیسم ینگهدنیائی نه تنها از طریق ارتباط با
لنینیسم که به طور کلی با استفادة تبلیغاتی از الهامات چپگرایان، ساختارهای
سیاسی داخلی را درنوردید. پر واضح است که پس از شکلگیری این ساختار
«میمون» و «موفقیت» آن در داخل، در اولین
فرصت الگوهای مرتبط با آن به مناطق نفوذ ایالات متحد نیز صادر شود، و دیدیم که دقیقاً همین شد.
برای پرهیز از اطالة کلام، وبلاگ امروز
را به پدیدة فاشیسم در ابعاد وطنی آن و خصوصاً رخداد هولناک و ضدانسانی «انقلاب
اسلامی» اختصاص میدهیم. چرا که، توضیح فاشیسم در ابعاد فلسفی، تاریخی و خصوصاً ریشهیابیهای آن در مناطق
مختلف جهان نیازمند نگارش چندین و چند کتاب خواهد شد. با این وجود، در همینجا به صورت فهرستوار میباید به چند مطلب اشاره کنیم. نخست
اینکه فاشیسم یک پدیدة معاصر است و هیچگونه ارتباطی با «استبداد» در مفهوم
سنتی، تاریخی و اقلیمی ندارد. دیگر آنکه خصوصیت ویژة فاشیسم را میباید در
حیطة جغرافیائی آن جستجو نمود. چرا
که در درون ساختار جوامع سرمایهداری،
فاشیسم ابزاری است جهت جلوگیری از فروپاشی
نظام طی «بحران»، و در کمال تعجب همین فاشیسم، در خارج از مرزها و خصوصاً در محدودة نفوذ
سرمایهداری غرب به پدیدهای تبدیل میشود جهت پیشگیری از شکلگیری «سرمایهداری»
در کشورهای تحت سلطه. در نگرش فاشیستی این خاصیت «دوگانه» و جالب یکی از مهمترین ویژگیهائی
است که از آن ابزار مناسب جهت چپاول،
سرکوب و استثمار ملل تحت استیلا به دست داده.
با بازگشت به موضوع وبلاگ امروز که به بررسی ریشههای
فاشیسم در ایران پسا «انقلابی» مربوط میشود،
این مسئله را میباید متذکر شویم که به طور کلی، آخوندیسم، از هر نوع متصور آن، فاقد نگرش منسجم سیاسی است. نخست
اینکه آخوندیسم بیریشه است و این بیریشگی دلائل گستردة تاریخی و فلسفی دارد.
از منظر تاریخی،
ریشههای آخوندیسمی که در اواخر دورة پهلوی دوم با آن روبرو بودیم، نه در «صدراسلام» و «فاجعة» کربلا، و یا «احکام» دینی و دوازده امام و چهارده
معصوم و «حقانیت» دین اسلام، که صرفاً در
گسترش پدیدة شهرنشینی در اواخر دورة قاجارها میباید جستجو شود. در دورانی که به تدریج گروههای اوباش و دلالان
خارج از حیطة کنترل دربار، در اطراف
«قلعهها» و شهرها به غارنشینی و «ریزهخواری» از پدیدة نوین شهرنشینی مشغول شدند، و نهایت امر نوعی مرکزیت اجتماعی به خود اعطاء
کردند. در نتیجه، «آخوند» در مفهومی که طی ایندوره پای به روابط
اجتماعی گذاشت، تفاوت چندانی با لشولوش، لات و تیغکش نداشت، و چه بسا که حتی امروز، پس از گذشت بیش از 150 سال از آغاز این
«دگردیسی» نیز شقاق بین «اوباش» و آخوند آنقدرها قابل رویت نباشد. خلاصه
کنیم، آخوند در تاریخ شهرنشینی اخیر ایران
رگهای از اوباش حاشیهنشین شهری است. قسمی
است از اوباش که با «زینت» دادن خود به عمامه و دستار و یک مجموعه «ادا و اطوارِ»
مضحک و چند آیة قرآن همچون دلقکهای اروپای
قرونوسطی سعی دارد برای خود و وابستگاناش امتیازات مالی و اجتماعی کسب کند. مسلم
است که در جامعة واپسمانده و سنتی ایران،
که فقط شاه مستبد و دستگاه وی میتوانستند از «امتیازات» برخوردار
شوند، این دلقکها با سهولت در میان اوباش
و بیستارگان به «مدافعان» حقوق غیردرباریان تبدیل شوند. به همین
دلیل است که کسروی در مطالب خود بارها به ارتباط انداموار بین آخوند و اوباش
اشاره دارد، و در مطالبی که متأسفانه با
تأخیر فراوان از سوی خانم هما ناطق بر شبکة اینترنت قرار گرفت، میبینیم که ارتباط لختیها، لنُگیها و اوباش با آخوندیسم به صراحت مطرح شده.
طبیعی است که این بیریشگی اجتماعی و تاریخی، نهایت امر بیریشگی فلسفی و نظری را نیز به
دنبال آورد. در قصهها،
حکایات فکاهی و فولکور ایرانیان،
از ملانصرالدین گرفته تا ویراستهای متفاوت حسنکچل و «خاله سوسکه»، پرسوناژ آخوند همیشه محیل، سودجو و انسانستیز است؛ همچون اوباش شهری. نتیجتاً
آنچه نزد آخوند «نگرش فلسفی» تحلیل میشود،
نهایت امر فقط در چارچوب همین سودجوئی،
کلاشی و دلالی قرار میگیرد. ولی طی دوران پهلوی، که به غلط «سلطنت پهلوی» نام گرفته، به دلیل بیریشگی پهلویها، ارتباط
تنگاتنگ بین دو سیاست انگلیس، یعنی
«سربازخانة» پهلوی و «مسجد» در فضای شهری به سرعت رشد و نمو کرد. پهلویها
که خود از اوباش ریشه گرفته بودند، قصد
داشتند از ارتباط انداموار دو پدیدة یکسان ـ آخوند و اوباش ـ مجموعهای متضاد به نمایش بگذارند. و در این راستا، در فردای پایان جنگ اول، «مسجد» و «سربازخانه» که هر دو از جمله تولیدات
«جنبی» سلطنت استبدادی ایران بود، به بازیگران
اصلی شبکة استعماری تبدیل شد. و علیرغم «تضادهای» صوری، شاهدیم که این دو «پدیده» در هماهنگی تمام تا
به امروز منافع انگلستان را در ایران بخوبی حفظ کردهاند.
در وبلاگ «ویترین و وبا» پیرامون ساخت و پرداخت
مصنوعی تزها و آنتیتزها توسط انگلستان توضیحاتی آوردهایم که تاریخچة موجودیت
«سازمان آزادیبخش فلسطین» و دولت اسرائیل شاید «ابتدائیترین» نمونههای آن
باشد؛ در اینجا توضیح بیشتری پیرامون این
مطلب نمیدهیم. ولی همانطور که گفتیم
سرمایهداری جهانی در مناطق تحت نفوذ خود از «فاشیسم» به عنوان نوعی عامل
بازدارنده استفاده میکند. در دوران جنگسرد این عامل دو وظیفة اساسی
داشت: سرکوب کمونیسم وابسته به
شوروی، و جلوگیری از رشد سرمایهداری در
کشورهای تحت سلطه.
مسئلة سرکوب کمونیسم وابسته به شوروی روشن است و
نیاز به توضیح ندارد، ولی ارتباط فاشیسم
با سرکوب سرمایهداری در کشورهای تحت چپاول شاید آنقدرها روشن ننماید. خلاصه بگوئیم،
رشد سرمایهداری در مناطق تحت چپاول به هیچ عنوان مورد تأئید سرمایهداری
استعماری نیست. چرا که به دلیل طبیعت
غیرقابل انکار سرمایهداری، بین ایندو پدیده، پیوسته نوعی «تقابل» پیش خواهد آمد. در نتیجه،
فاشیستها میباید پیوسته در «خطی میانه» سیر کنند. این خط جادوئی که فاشیستهای ایران از آن به عنوان
«شکاف بین سنت و مدرنیته» یاد میکنند، همان خطی است که هم به قتلعام کمونیستها منجر میشود، و هم در برابر رشد سرمایهداری محلی با تمام
قدرت ایستادگی میکند. اینهمه تا منابع
مالی و کانی چپاول شده و بازارهای خارجی سرمایهداری جهانی مورد «تهدید» قرار
نگیرد.
اینجاست معنا و مفهوم واقعی ژستهای «سوسیالیست»
اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر! ملی کردن جنگلها، ملیکردن آبها، مبارزه
با گرانفروشی، ملی کردن آموزش عالی و ... همه و همه یک هدف مشخص
دنبال میکرد: بهینه کردن «روابط تولیدی
داخلی» در مسیر بهرهکشی سرمایهداری جهانی.
همینجا میبینیم که چگونه
«سوسیالیسم» عملی و حتی نظری میتواند در خدمت فاشیسم قرار گیرد. در
نتیجه، آخوندیسم فاشیست برای به دست
گرفتن قدرت ـ این امر از طریق کودتای 22 بهمن 57 و با حمایت سرنیزة
ارتش شاهنشاهی انجام گرفت ـ آنقدرها
نیازمند زمینهسازی نبود؛ نمونههای واقعی از دوران آریامهر در دست
داشت.
و در همین راستا بود که از آغاز غائلة آخوندها در
ایران، شبکة جهانی «خبرسازی» و سخنپراکنی
جهت جلوگیری از هر گونه «انحراف» احتمالی از اهداف تعیین شده، آناً «سوسیالیسم» را نیز در این بساط جاسازی
کرد! اینگونه بود که مستضعفان، پابرهنهها، کوخنشینان در جایگاه «عزیزدردانههای» این غائله نشستند؛ و قرار شد تحت نظارت ساواک آریامهر و ارتش
شاهنشاهی این «انقلاب عزیز» به تمام دنیا هم «صادر» شود! و به این ترتیب غرب، جهت مهار الهامات و تحولات ناخوشایند، بجای ژستهای ملوکانة «سوسیالیستی»، ترجیح داد از آغاز کار نوعی «انترناسیونالیسم
خرخرکی» در اختیار شبکة «آخوند ـ ارتش» قرار دهد. در همین
راستا، عبارات به عاریت گرفته شده از
لنینیسم و استالینیسم، از قماش «هنر
متعهد»، «نیازهای تودهها»، «مطبوعات انقلاب»، «ادبیات انقلاب» و ... سریعاً از طریق بلندگوهای
فاشیسم آخوندی و در چارچوب منافع نوین استعماری معانی و مفاهیم جدیدی به خود گرفت.
همانطور که گفتیم،
آخوندیسم اصولاً فاقد نظریة منسجم اجتماعی، فلسفی، هنری و اقتصادی و مدیریتی است؛ از
اینان که دهههاست امثال بنیصدر، عبدالکریم سروش، شریعتی،
آلاحمد و مطهری «فیلسوفانشان» به شمار میآیند، چنین انتظاراتی منطقی نیست. هدف کلی از به دست دادن شعارهای «انقلاب» همان
بود که در دورة آریامهر دنبال میشد:
سرکوب کمونیسم وابسته به شوروی، و
پر کردن جیب سرمایهداری بریتانیا. حال
اگر در این مسیر کشتار 7 هزار زندانی نیز الزامی میشد، چه باک؟! در دوران میرحسین موسوی این کار را
کردند، حال ایشان میگویند: «ما نمیدانستیم!» به نخستوزیری که نمیداند در زندانهای کشور 7
هزار نفر را اعدام میکنند، جایزه هم باید
داد! این نمونه به صراحت نشان داد که «بیمسئولیتی» نزد مقامات فاشیسم
یکی از ابعاد اصلی این عارضة اجتماعی است.
به هر تقدیر،
در ایران نیز شعارهای «چپ»، همچون نمونههای آلمان نازی و ایتالیای موسولینی
تبدیل شد به شعارهای خیابانی عمال بانکهای انگلیس و جیره خواران لندن. در این میان فقط میماند بررسی شیوة برخورد چپ
و گروههای چپ با این پروسه. دنبالة وبلاگ
امروز را به همین موضوع اختصاص میدهیم.
در ایران، مورخان از دو نمونه «چپ» سخن به میان میآورند: چپ تودهای و چپ مستقل! در
همینجا بگوئیم، حداقل در مرزهای اتحاد
شوروی سابق، و در اوج «جنگسرد» تصور شکلگیری
یک «چپ مستقل» در نظام پادگانی پهلویها گزافهگوئی است. این «چپ» مستقل نبود، وابسته به آمریکا بود و همانطور که به کرات در
این وبلاگ نوشتهایم پس از کودتای 28 مرداد 32،
و جهت به انزوا کشاندن حزب توده و فروپاشانی انحصار مطلق این حزب در محافل
روشنفکری و دانشگاهی، «چپ مستقل» را خلق
کردند. خروج مجاهدین خلق از دامان همین
«چپ»، که به فراهم آوردن زمینة چرخش محیطهای
دانشگاهی به سوی آخوندیسم منجر شد شاهدی است بر این مدعا. هر چند عوامل و بازیگران این «چپ» از نقش
واقعی خود بیخبر باشند، فلسفة وجودیشان
جز خدمت به پادگان آمریکا هیچ نبود.
جای تعجب نیست که این «چپ مستقل» همچون دیگر تشکلهای
دستساز استعمار رویاپرداز،
رومانتیک، پیشمرگه، خلقی و خاکی و درویشصفت نیز از کار درآید. چرا که، نقش اینان فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تحولات
ریشهای در «شیوة تولید»، «روابط اجتماعی»
و ... نبود، وظیفة حضرات زمینهسازی جهت ایجاد قبولعام از
فولکلور شیعیمسلکان و آخوندپرستان بود و هست.
فولکلوری که جز رویاپردازی و قصهسرائی
پیرامون خلقی بودن فلان و بهمان «امام»، و عالم بودن امام باقر بقال و عادل بودن امام
جابر جبار، و حقانیت قرآن و مفاتیح و نهجالبلاغه و ... حرف
دیگری ندارد. به همین دلیل «ساختارپردازی» مصنوعی پیرامون
فولکلور شیعیان و تبدیل این «قصهها» به نظریة سیاسی آنقدر پا گرفت که شاهد
فعالیت امثال بنیصدر و ابراهیم یزدی، سالها پیش از شروع مأموریتشان در ایران
بودیم. اینان با توسل ادبیات متحجر، بازاری و بیپایه سعی داشتند بین این «چپ» به
اصطلاح مستقل که مارکسیسم «رومانتیک» و درویشی را قطره قطره در جامعة دانشگاهی و
روشنفکری ایران تزریق میکرد، با فولکلور مضحک امامان شیعه پل ارتباطی
برقرار کنند. نام این خیانت به منافع ملی
را هم گذاشته بودند فعالیت سیاسی برای «آزادی» کشور! در همان سالها، قتل مشکوک «کاترین عدل» دختر ظاهراً «چپگرای»
پروفسور عدل، در شرایط «ویژه» نشان داد که
تزریق رومانتیسم چپ به درون جامعة ایران از سوی کدام شاخهها مورد حمایت قرار میگیرد.
ولی در این میانه وضعیت حزب توده جز این بود. اینان
به صراحت میدیدند، که آمریکا با رو کردن
کارت «چپ مستقل» چگونه چوب حراج به نفوذ انحصاری «حزب» در میان روشنفکران و
دانشگاهیها زده؛ در عمل نیز کاری از دستشان برنمیآمد. نتیجة
این زمینهسازیها همان شد که دیدیم. گلة
فاشیستها با نظریة «انترناسیونال خرخرکی» از طریق کودتای 22 بهمن 57 به قدرت رسید در حالی که «چپ» نیز در کنارش
ایستاده بود. با این تفاوت که اگر «چپ
رومانتیک» نمیدانست برایاش چه دیگی بار گذاشتهاند، تودهایها به دلیل ارتباطات فرامرزیشان بخوبی
از محتوای دیگ «دلانگیز» آگاهی
داشتند. به همین دلیل نیز شمشیرشان را از
آغاز کار زمین گذاشته، با حکومت اسلامی، آخوندها و لشولوشها از «در دوستی» و همکاریهای
«انقلابی» درآمدند!
این همکاریها تا همین چند سال پیش گام به گام دنبال
میشد، و حتی چاپ عکسهای روحالله خمینی
در سایتهای وابسته به حزب توده در خارج از کشور،
به عنوان «رهبر» خردمند و مردمی تا
همین چند ماه پیش سکة رایج بود. تحلیل
حزب توده از شرایط سیاسی کشور همان است که بارها در مطالب مختلف گفتهایم؛ اینان
سعی دارند غرب را از همان سوراخی بگزند که از آن گزیده شدهاند: سوراخ ملا،
آخوند، فولکلور صناری و بازاری و
نهایت امر پوکر نفرتانگیز پوپولیسم و «نبرد با آمریکا.»
در همین راستا شاهد بودیم که مهرههای شناخته شدة
غرب از قماش بنیصدر، قطبزاده، یزدی،
رجوی، و این اواخر حتی «خط امام» و
لاتولوتهای «روزنامهچی» حکومت اسلامی یک به یک از حیطة حکومت اسلامی بیرون
رفتند. خروجی که صدالبته جهت حفظ موضع
برتر غرب در ارتباط با سیاست داخلی ایران صورت میگرفت، و «تطهیر» این مهرهها برای غرب مهم بود. ولی همین مهرهها که عمری را در رنگوروغن زدن
به حکومت اسلامی گذرانده بودند، با
استفاده از کانالهای «غرب» ایستادگی حزب توده در کنار حکومت اسلامی را به شدت
مورد انتقاد قرار میدادند! بله، اینجا هم
باز با پروژة استعماری «راست و چپ» برخورد میکنیم. حکومت اسلامی را غرب به قدرت میرساند؛ سریعاً برای همین حکومت در میان نوکراناش
«مخالف» میسازد، تا زبانمان لال فضای
خالی را فرد و یا تشکیلاتی غیروابسته پر نکند!
به طور مثال،
سازمان مجاهدین خلق در «مبارزه» با حزب توده تا آنجا پیش رفت که اینان را
«مردم فروش» مینامید. البته ما در اینکه
حزب توده مردم فروش است هیچ شکی نداریم،
اینان از دورة اسکندر میرزا مردم میفروختند، جدیداً
اینکاره نشدهاند. ولی بهتر است سازمان کذا نخست از کالائی سخن
بگوید که خودش برای «فروش» گذاشته، تا بعد برسیم به تودهایها. سازمانی که با یک خروار ادعای «کنونیات»، در جبین آخوند وحشی و انسان ستیزی همچون
طالقانی با دو زن عقدیاش «مبارز نستوه» میبیند، به قول
معروف بهتر است «درش» را بگذارد.
ولی در پروژة حزب توده همانطور که میتوان حدس زد
فروپاشی اتحاد شوروی سکتة بسیار مهمی به وجود آورد، اینان پس از تغییرات گسترده در اردوگاه شرق
تمامی کانالهای حامی خود را از منظر استراتژیک از دست دادند. به همین دلیل بازبینی در استراتژیها برای
تودهایها اجباری شد، و از همان موقع اینان سعی داشتند با توسل به هر
ریسمان پوسیدهای خود را از مسیر گذشته که منجر به بنبست سیاسی میشد خارج
کنند. این فرصت «طلائی» در بلوائی که به مناسبت
«انتخاب» مجدد احمدینژاد در کشور به راه افتاد به دست آمد. حزب توده که عین گربه ماهها و ماهها دم سوراخ
موش به قراول نشسته بود، آناً پرید و به تخم موسوی دخیل بست و داد و
فریاد که، «حق» موسوی را زیر پا گذاشتهاند و ما با اینعمل
«ضد انقلابی» مخالفایم! البته از شما چه پنهان، گوربابای موسوی و خاتمی کرده، اگر اینان حقی داشته باشند همانا حضور در
برابر دادگاه و پاسخگوئی به جنایاتشان است،
نه «حق» تشکیل دولت!
ولی در پس هیاهو و غوغاسازی، تلاش
حزب توده ماهی گرفتن از آبگلآلود بود، تا
به حساب خودشان «خط» جدیدی برای «انقلاب» باز کنند؛ خطی که کمتر از گذشته به نکبت و ادبار آخوند و
ملا آلوده شده باشد، و نهایت امر بتواند حمایت از «انقلاب» را به یک «برگ
برنده» و «انسانی» تبدیل نماید! باید قبول کرد که از منظر «جیببری» سیاسی
کارشان حرف ندارد، ولی مسائل در جهان معاصر دیگر به این سادگیها
حل و فصل نمیشود. گذشت دوران شیرین «جنگ
سرد»، خلاصه بگوئیم «رفقا» کور خواندهاند.
و از آنجا که گذر پوست به دباغخانه است، در شرایط «نوـ استراتژیک» حزب توده نیز دستاش
رو میشود، و همچون دیگر عوامل تنگنظر
وابسته در فضای سیاست جاری آبروی نداشتهاش بر باد میرود. دیدیم که چگونه دست آقایان خاتمی، موسوی،
خامنهای و دیگر «مبارزان» رو شد،
حزب توده هم از این قاعده مستثنی نیست.
جالب اینکه اینان از همان سوراخی گزیده شدهاند که تا حال فکر میکردند «از
جمله پوئنهای» مثبت حزب است! بله، تکیه بر میراث ضدفرهنگی استالینیسم، ثمر دیگری برای این تشکیلات به ارمغان نخواهد
آورد. و این «ماجرا» با هیاهوئی خود را
نشان داد که بر سر یک خوانندة «پاپ» به نام شاهین نجفی به راه افتاد.
نخست نظر خودمان را در مورد موسیقی پاپ در همینجا
بگوئیم؛ این نوع موسیقی برای طیف وسیعی
از مردم است؛ البته همه میتوانند به آن
دل ببندند، ولی همه مخاطب این نوع موسیقی
نیستند. در ثانی، چه اشکالی دارد که فردی از طریق ساز و آواز و
یا نوآوریهای شخصیاش به گفتمانی «هنری» دست یابد؟ آنها که دوست دارند گوش میکنند، کسی هم که دوست ندارد گوش نمیکند. مشکل اینجاست که تودهای جماعت عین آخوند همه
چیز را در افق سیاست میبیند. اینکه کاربرد «سیاسی» این نوع هنر اصولاً
چیست، و یک تشکیلات «سیاسی ـ عقیدتی» از
چنین هنرهائی چه استفادههائی میتواند صورت دهد جای بحث و گفتگو فراوان است. ولی حداقل نظریة نوین بر این امر صحه گذاشته
که اصولاً تحلیل هر پدیدة هنری در چارچوب ایدئولوژی اشتباه است، اشتباهی تاریخی و اجتماعی.
دوران «هنر متعهد» با سقوط «هنردوستان» بلشویک در
اتحاد شوروی به پایان رسیده. هم اینان
بودند که بازی با «هنر دولتی» را آنقدر جدی گرفتند که نهایت امر بر هر آنچه آفرینش
هنری در اتحاد شوروی بود نقطة پایان گذاشتند.
اتحاد شوروی با آنهمه توپ و تفنگ و ادعا بدون آنکه از 70 سال موجودیت سیاسیاش
باریکهای قابل اعتنا از مکاتب هنری، ادبی
و موسیقائی بجای گذارد از تاریخ بشر حذف شد،
و همین ما را بس که بگوئیم، دنبال
کردن ایدئولوژی در یک ترانه، و هیاهوئی که
بر سر آن به راه میافتد اگر دیوانگی نیست،
مسلماً مردمآزاری، آدرس عوضی دادن
و غوغاسالاری هست. یعنی همان کاری که
حکومت اسلامی طی بیش از سه دهه از موجودیت نفرتانگیزش با دین، مذهب،
چادرسیا، گیلاس شراب و ... کرده و
شاهدیم که در بارگاه قدرتهای استعماری ملاجماعت نان این کثافتکاریها را خوب خورده. راه
توده، مورخ 15 خردادماه 1391، در
مطلبی تحت عنوان «درسهائی از جنجالآفرینی شاهین نجفی میتوان گرفت!» یک پرونده برای شاهین نجفی تشکیل
داده و مینویسد، این ترانهها را برای «تبلیغ» سازش با حکومت
سرودهاند:
«ترانههای شاهین نجفی در ورای عصیان و افشاگری ظاهری آنها
در نهایت تبلیغ این بود که امکان تحول نیست و ناگزیر باید تن داد و سازش کرد بسود
حکومت.»
به ایدئولوگ «محترمی» که در یک ترانه اینهمه «عناصر»
سیاسی و انقلابی و تحلیلی میبیند واقعاً باید آفرین گفت! مگر این شاهین نجفی رهبر سیاسی است که اینهمه
بار سیاسی و تبلیغاتی برای ترانههای او سر هم کردهاید؟ خجالت هم خوب چیزی است. ایدئولوگ محترم تودهای در ادامه به این نتیجه
میرسد که این شاهین نجفی به دلیل عقب افتادن از جنبش مردم و سبزها اینک میخواهد
با «دوروئی» برای خودش در جریانی که دیگر کاری با او ندارد جائی باز کند:
«بن بست شاهین نجفی از دوران [جنبش سبز] آغاز شد. [...]
کوشش برای عقب نماندن از مخاطبین و از جنبشی بود که او را و شعر او را و عصیان
ظاهری و بی چشم انداز آن را پشت سر گذاشته بود. اما نه کوشش صادقانه، بلکه کوشش دورویانه، با فرار
به جلو در سمت اراجیف و جنجال.»
بله، این
سخنان را از زبان کسانی میشنویم که به زندان انداختن نویسندگان و هنرمندان
را، چه «مردمی» و چه «کلاسیک»، در اتحاد شوروی توجیه کرده، آن را مبارزه با امپریالیسم آمریکا مینامیدند! ولی
زمانیکه برژنف گور به گور شده برای پنهان داشتن شکست آمریکا در برابر الزامات
استراتژیک چین، به ویتنام شمالی موشکهای
«سام 6» داد تا فروپاشی «قصر استعماری» یانکیها در آسیای جنوب شرقی به حساب
«مبارزات» مسکو نوشته شود، آلوی استالین
توی دهان تودهایها افتاده بود. آن
زمان که میبایست از «فرار به جلو» سخن گفت خفقان گرفته بودند، در
لایپزیک آبجوی تگری رفیق هونکر هورت کشیده،
برایمان دیالکتیک میخواندند. حال آمدهاند پس از سه دهه همکاری پشت پرده با
سرکوبگران و آدمکشان، جهت حفظ موجودیت سیاسی منحوس یک تشکیلات وابسته
و نوکر اجنبی گریبان یک خوانندة پاپ را گرفتهاند و او را رسماً به صحنة نبرد «حق
و باطل» در درازنای تاریخ ایران تبدیل کردهاند.
وقتی میگوئیم خجالت خوب چیزی است،
اصلاً شوخی نمیکنیم. پس از جفنگبافیهای
ویژة استالینیسم وابسته و خاکبرسر،
ایدئولوگ محترم حضور یک خوانندة پاپ را در جامعه به عنوان خطری برای «جنبش
سبز» تحلیل کرده و میگوید:
«تحول از داخل [...] برای خود دارای یک شناسنامه شده بود و
دارای یک نام و یک رهبری شناخته شده و محبوب در میان جوانان [...] از اینجا شاهین
نجفی رفت به سمت دورویی و ابهام.»
نواختن یک قطعه موسیقی و گذاشتن چند کلام و «واژه» به
روی آن چه ارتباطی با «دوروئی» و رهبری «شناخته شده» دارد؟ اول باید پرسید کدام «رهبری شناخته شده؟» اگر مقصودتان
موسوی آدمکش است، داستان آقا گربه و سوراخ موش را که بالاتر برایتان
گفتیم. فکر کردهاید همة مردم کشور شاهین
نجفیاند؟ خیر! اول و آخرتان دست ماست، همه میدانیم
چه میگوئید و همه میدانیم از که دستور میگیرید. عمری در این مملکت نان فاشیسم کوفت کردهاید؛ چه به
عنوان همصدائی و چه در مقام «مخالفخوانی»،
وقتی دریافتند و دریافتید که شرایط نوین میرود تا درخت پوسیدهای را که
فاشیسم رضاخانی در این سرزمین غرس کرده از ریشه بسوزاند، اول به تخم موسوی آویزان شدید، حال که دیگر امیدی به «خط امام» نیست، گریبان یک خوانندة پاپ را گرفته او را به
دوروئی و فرصت طلبی متهم میکنید، از او عامل
حاکمیت و مسبب سیاست استبدادی میسازید. تف به روی هرچه آخوند و عوامفریب است؛ از کجا
به «نیت» شاهین نجفی پی بردهاید؟ نیت
سنج وزارت ارشاد به دست گرفتهاید؟ چرا از
«نیت» اربابانتان هیچ نمیگوئید؟ بله، می
دانیم ارباب «خلوص نیت» دارد، میخواهد
همه به راه راست هدایت شوند و درست مثل شما
با «جنجال» یا بهتر بگوئیم با
آزادی بیان مخالف است:
«فرار روزبروز آشکارتر شاهین نجفی در سمت اراجیف و جنجال حاصل
این موقعیت بود.»
ما هم فکر میکنیم،
به قول خودتان «فرار روزبروز آشکارتر» حتماً دلیل بر چیزی میباید باشد، پس باید پرسید فرار حزب توده به سوی اراجیف فوق
«حاصل» چیست؟ شما که امروز گریبان یک
خواننده پاپ را گرفتهاید، و او را به
«دریوری» گفتن متهم میکنید، خودتان طی
50 سال به اصطلاح فعالیت سیاسی، و ولگردی
در آلمان شرقی، فرانسه و آلمان غربی چه
گلی به جمال ملت ایران زدهاید؟ از کدام
مارکسیسم سخن گفتهاید، شما که هنوز
مجموعه آثار مارکس و لنین را هم به فارسی برنگرداندهاید؟ به
نتیجة عملکرد و تاریخچة حزبتان نگاه کنید،
تا ببینید اشکال این مملکت از کجا میآید:
«اینها درسهائی است که از سرنوشت شاهین نجفی و تبلیغات
حکومتی برای وی میتوان گرفت.»
بله، «سرنوشت»
نجفی مشخص نشده، ولی درس گرفتن ابعاد فراوانی دارد: اگر حزب توده «جراح است، پیزی خودش
را اول جا بیاندازد!» شما که از
بوسیدن کپل ملا به مرتبة «والای» برچسب زدن به یک خوانندة پاپ رسیدهاید درسهایتان
را خیلی خوب بلدید! ولی جواب پرسشهائی
که بالاتر عنوان کردیم هر چه باشد، یک امر غیرقابل اجتناب است، دمیدن جان تازه در کالبد فاشیسم استعماری، پوپولیسم آخوندی، و آریامهریسم لُنگی در ایران دیگر امکانپذیر
نیست، چه شاهین نجفی با «دوروئی» برایتان
«دریوری» بخواند و چه نخواند؛ بیخود به امامزادهاش قفل زدهاید، پیزی
افندیها! بجای رستم صولتی برای یک
خوانندة پاپ، فکر دیگری برای خودتان بکنید.
...
۱ نظر:
Your articles are disjointed subjects strung together with no cohesion or inter-connection between lines or subjects. Basically, you are against everything. What you want is nothing; nothing at all, but status quo. No solutions or goals presented, just criticism for the sake of being cute. well, it ain't workin. No substance, no plans, no suggestions, no ideas for the future; just bitching and sarcasm. Loser.
ارسال یک نظر