۳/۱۴/۱۳۹۱

ویترین و وبا!




در وبلاگ «کار روکار»  به سیاست‌های منطقه‌ای فرانسه،   خصوصاً در رابطه با پدیدة گنگ و نامعلومی به نام «انقلاب اسلامی» اشاره‌ای کرده بودیم.   با گذشت چند روز از ریاست جمهوری فرانسوا اولاند،   و ادامة همین سیاست‌ها وبلاگ امروز را به بررسی این خط سیاسی اختصاص می‌دهیم.   در این راستا،  پیش از ادامة‌ مطلب لازم است  پیرامون خیمه‌شب‌بازی‌ای که غرب تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای» به راه انداخته و در اطراف‌اش خبرپراکنی می‌کند  توضیحاتی داده شود. 

در یادداشت‌هائی که خوانندگان ارجمند این وبلاگ ارسال می‌کنند،  نگرانی از حملة آمریکا و یا اسرائیل،  نگرانی از وضعیت «نیروگاه‌های اتمی» و انفجارات و حوادث و غیره و ...کم به چشم نمی‌خورد.   نگرانی‌هائی که تماماً شایعات ساخته و پرداختة نظام رسانه‌ای غرب است.  نخست بگوئیم که 5 کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل به علاوة آلمان ـ  در ادبیات سیاسی از این گروه با نام «5+1» یاد می‌شود ـ  هیچگونه مذاکره‌ای با حکومت دست‌نشاندة سازمان سیا در تهران ندارند.  اینکه تمامی قدرت‌های جهانی گرد هم می‌آیند تا با مشتی ملا و آخوند به «توافق» برسند،  به همان اندازه مسخره و مضحک است که استقلال آقای خمینی و سپاه پاسداران! 

مسئله‌ای که تحت عنوان «مذاکرات هسته‌ای» در میان اوفتاده،   در واقع نه با نیروگاه و بمب اتم ارتباط دارد،  و نه با حملات نظامی ایالات متحد و اسرائیل بر علیه ملت ایران.   این مسائل را شبکة خبرپراکنی به پروندة اصلی «افزوده» تا ابعاد واقعی این مذاکرات از چشم ایرانیان به دور بماند.   قضیه از این قرار است:  در شبکه‌ای که غرب طی یکصد سال اخیر از درون آن برای ملت ایران حاکم،  شاه و ملا و فرمانده و سردار و ارتشبد بیرون می‌کشد،  کشور روسیه به دلائل استراتژیک شرکت ندارد.   دلیل نیز روشن است. 

در فردای پایان جنگ اول،   و در اوج «انقلاب اکتبر»،   بلشویک‌ها شبکة نفوذی تزارها را در ایران در چارچوب منافع جدید استراتژیک خود به انگلستان «فروختند!»   اوج گیری «عظمت» رضامیر پنج به دلیل یک کاسه شدن همین شبکه به نفع انگلستان بود.   امروز،   پس از فروپاشی اتحاد شوروی،‌  و با بازگشت روسیه به مراودات «جهان آزاد»،   دست‌های مسکو از شبکه‌های دولت‌ساز و شاه‌ساز در درون ساختار حکومت ایران به دور مانده و این مسئله برای روسیه گران تمام می‌شود.

نمی‌باید فراموش کرد که منطقاً مسکو می‌باید بیش از غرب در ایران «نفوذ» ساختاری و تشکیلاتی داشته باشد،  چرا که در درجة نخست همسایة ایران است و روابط گستردة تاریخی بین دو ملت،   خصوصاً در چارچوب حفظ امنیت روسیه وجود این شبکه را الزامی می‌کند.   و در ثانی،   راه دستیابی مسکو به شبکة آبراه‌های تجارت جهانی چنین ایجاب می‌کندکه دروازه‌های ترکیه و ایران به روی اقتصاد روسیه باز شود.   و از قضای روزگار این «گشایش» به هیچ عنوان منافع غرب را بازتاب نمی‌دهد.   به همین دلیل مرتباً شاهد درگیری طرف‌های روسی و غربی بر سر ایران هستیم.   درگیری‌ای که ایران،  عراق،  ترکیه،  سوریه،  و بسیاری کشورهای دیگر را در مسیر تجارت جهانی شامل می‌شود. 

شبکة تبلیغاتی غرب برای این «درگیری» و شاخ‌توشاخ عنوان «مذاکرات هسته‌ای» را برگزیده!  در نتیجه،  خدمت آندسته از هم‌میهنان که مرتباً پیرامون حملات آمریکا و اسرائیل،  و آمادگی «پانه‌تا» و طرح‌های حملة شبانه و نیمه‌شبانه و غیره حکایت و داستان برای ما می‌نویسند عرض کنیم،  آمریکا اگر می‌توانست به ایران حمله کند،  همان روزی که جرج بوش،   احمدی‌نژاد را برای آغاز جنگ از صندوق‌ها بیرون کشید کار را تمام ‌کرده بود؛  ما هم می‌شدیم «عراق دوم!»   ولی آرایش «کلان ـ استراتژیک» منطقه‌ به کاخ سفید چنین اجازه‌ای نداد.   امروز اگر کشوری به ایران حمله کند روسیه است،  و این عمل را به مسئولیت آمریکا تمام خواهد کرد،‌   بعد هم خاک اسرائیل و دیگر متحدان منطقه‌ای یانکی‌ها در خاورمیانه را با موشک‌ به توبره خواهد کشید،  و این عملیات را هم به نام سپاه «قدرتمند» پاسداران می‌نویسد.   خلاصه،   روسیه  با آمریکا در ایران همان خواهد کرد،  که طی جنگ 33 روزه با اسرائیل در لبنان کرد،  و آن را به اسم «حزب‌الله» نوشت.    

آنچه در بالا آمد،  از 6 سال پیش در همین وبلاگ و به دفعات متعدد به قلم آورده شده،   و پیرامون آن توضیحات مفصل داده‌ایم.   روزی هم که نیروگاه بوشهر رسماً قرار شد «افتتاح» شود،  در همین وبلاگ نوشتیم که محدودیت عملیات نظامی بیشتر شامل حال روسیه خواهد شد تا غرب.   در اینمورد نیز توضیحاتی بعداً اضافه خواهیم کرد.   در نتیجه،  توصیة ما به هم‌میهنان این است که بی‌دلیل به دنبال عمله و اکرة یانکی‌ها و مذاکرات بغداد و آنکارا و غیره ندوند.  روسیه به هیچ عنوان اجازه نخواهد داد که مشتی گروهبان ارتش ناتو دست در دست خبرچین‌های ریش و پشمی و آخوندک‌های عراقی‌الاصل ایرانی‌نما روابط «مسکو ـ تهران» را تحت حاکمیت دولت‌های دست‌نشاندة آنکارا و عراق «تعیین» کنند.   این روابط از منظر مسکو و در کرملین تعیین خواهد شد؛  نه جای دیگری.  و از هفته‌ها پیش روسیه رسماً اعلام کرده بود که «مذاکرات هسته‌ای» امسال تابستان به «نتیجه» خواهد رسید؛  نتیجه‌ای که به احتمال زیاد طی مذاکرات آینده،‌  و در مسکو به دست خواهد آمد.

حال که تا حدودی به «ارزش» واقعی مذاکرات آخوندها و جوجه آخوندها و نقش سرنوشت‌ساز اینان در نشست‌های «5+1» پی بردیم،   نگاهی به سیاست جدید فرانسه در ایران بیاندازیم.   با شکست طرح‌های سازمان ناتو در سوریه،   و عدم استقبال روسیه از به قدرت رسیدن اسلام‌گرایان در اینکشور،   چرخش تندی در سیاست‌های فرانسه پیش آمده.  این چرخش را می‌باید بیشتر نتیجة فروپاشی ساختارهای استعماری در سوریه و نهایت امر در لبنان دانست.  در این کشورها،  برخلاف آنچه نظام رسانه‌ای تفهیم کرده،‌   فرانسه به عنوان کارگزار انگلستان،   سیاستگزار استعماری اصلی به شمار می‌رود.   و اگر پاریس دوست دارد که هول‌هولکی بشار اسد را سرنگون نماید،   فقط و فقط برای آن است که ساختار استعماری فعلی جوابگوی نیازهای «نو ـ استرتژیک» فرانسه نیست.  

اگر دولت بشار اسد در قدرت باقی بماند،  بازگشت نتانیاهو به میز مذاکرات با فلسطینی‌ها غیرقابل اجتناب است،   و در چنین شرایطی نتیجة مذاکرات به هیچ عنوان منافع پاریس را بازتاب نخواهد داد.   ولی این مسائل برخلاف آنچه به خورد خلق‌الله داده‌اند،   نه طی مسافرت اخیر پوتین،   که در مذاکرات وزیر امورخارجة‌ انگلستان در مسکو «کلید»‌ خورد.   فرانسه به عنوان بازندة جنگ دوم طرف صحبت روسیه نیست،   مذاکرات در مورد مناطق نفوذ فرانسه با انگلستان صورت می‌گیرد،   بعداً به پاریس ابلاغ می‌شود.   آقای اولاند هم برای کسب اجازة «انتخاب» به مقام ریاست جمهوری فرانسه مجبور شدند،   نه یک بار که دو بار زحمت مسافرت به لندن بر خود هموار سازند.   کسی هم نپرسید،   ایشان که می‌خواهند رئیس جمهور فرانسه بشوند به چه دلیل در گیراگیر فعالیت‌های انتخاباتی دو سفر به لندن در برنامه‌شان گنجانده‌اند! 

حال با دو لایه از سیاست‌های غرب در منطقه بهتر آشنا می‌شویم.   لایة نخست حمایت رسمی لندن از بازگشت سلطنت به ایران را شامل می‌شود،   که طی یک سال و چند ماه گذشته به  صور مختلف خود را به نمایش گذارده.   اولین پرده از این «گزینش» با سخنرانی رضا پهلوی در مجلس عوام انگلستان به روی صحنه رفت،   و همان روزها گفتیم که لندن با این عمل موضعگیری غیرقابل برگشتی در مورد ایران صورت داده.   این موضع‌گیری نهایت امر،  با نتیجة «انتخابات» ریاست جمهوری،  و عقب‌نشینی جناح «خط امام» که از عوامل مارک‌دار انگلستان به شمار می‌روند،   و شامل خاتمی،‌  موسوی و به طور کلی «اصلاح‌طلبان» می‌شود،   بار دیگر وابستگی لندن به گزینة بازگشت سلطنت را جدی‌تر کرد.  بستن سفارتخانة انگلستان در ایران که توسط عوامل وابسته به انگلیس صورت گرفت،   و اخراج «سر» سایمون گاس از کشور که آنهم توسط «سازمان ناتو» و تحت عنوان «مأموریت» جدید ایشان انجام پذیرفت،  به صراحت نشان داد که تعمد لندن در خروج از حیطة سیاست سنتی‌اش که همان حمایت زیرجلکی از حکومت اسلامی باشد به شیوه‌ای جدی مورد بازبینی قرار گرفته.    

از سوی دیگر،  همزمانی برگزاری نشست معروف «بیلدربرگ» و حضور رضا پهلوی در کشور هلند یک بار دیگر بر این گزینه مهر «تأئید» گذاشت.   یادآور شویم که سرمایه‌داری و دربار هلند از نزدیک‌ترین محافل به آنگلوساکسون‌های بریتانیاست،  و حضور رضا پهلوی در هلند نشاندهندة پیشبرد سیاسی گزینة سلطنت است که اینبار نه در خاک انگلستان،   که در کشور هلند به نمایش گذاشته شده.   جالب اینکه،‌  به مناسبت برگزاری نشست اخیر بیلدربرگ در هلند،   سایت «فارس‌نیوز»،   مورخ 3 ژوئن 2012،‌  با انتشار خبری هول‌هولکی از این گردهمائی به عنوان «نشست شاه‌سازان» سخن به میان آورد و نشان داد که گزینة «شیخ‌وشاه» تا چه حد در ساختار حکومت اسلامی از ریشه و پایه برخوردار است.

اگر لایة نخست یعنی بازگرداندن «سلطنت کودتائی»،   نهایت امر تبدیل به سیاست جاری انگلستان در ایران شده،   لایة دومی نیز وجود دارد که از سیاست دیگری جان می‌گیرد،  و درست در برابر این یک قد علم کرده!   از قضای روزگار لایة‌ دوم نیز در دست انگلستان و آمریکاست.   این سیاست به اصطلاح «نوین» همان است که دولت «سوسیالیست» فرانسه در رأس‌اش نشسته،   و سفر اخیر سناتور «میشل روکار» به تهران نمادی است از آن.  در این سیاست،   حمایت از پدیدة «انقلاب اسلامی» نقشی فراگیر بازی می‌کند،   و اصل بر این اوفتاده که از «انقلاب» و «ناجیان» آن می‌باید حمایت کرد! 
  
حال این سئوال پیش می‌آ‌ید که به چه دلیل دو سیاست متفاوت از یک منبع واحد تغذیه می‌کنند.  نخست اینکه در تمامی مناطق جهان سیاست‌های استعماری به این صورت فعال می‌شود.  به طور مثال،   در اواخر دهة 1940،  انگلستان هم دولت اسرائیل را پایه‌ریزی نمود و هم جهت پایه‌ریزی سازمان آزادیبخش فلسطین مقدمات کار را فراهم آورد.   اینهمه برای اینکه دست دیگر دولت‌ها در «سیاست‌گزاری» منطقه‌ای بسته بماند،   و دیدیم که علیرغم جنگ‌ سرد و فعال شدن جریانات چپ‌گرای وابسته به مسکو،   مخالفت با دولت انگلیسی اسرائیل در انحصار سازمان انگلیسی «الفتح» باقی ماند.   استعمار در ایران نیز همین سیاست را در ابعادی به مراتب وسیع‌تر دنبال می‌کند.   شاه‌سازان و امام‌سازان هر دو انگلیسی و  استعمارگراند؛   و تلاش جهت وارد کردن عوامل جدید در این ساختار «همگن»،‌  به صورتی که منافع درازمدت انگلستان را مختل کند عمل بسیار مشکلی می‌شود.

ولی همانطور که باز هم در مطالب پیشین عنوان کرده‌ایم،   شرایط امروز با گذشته بسیار تفاوت دارد؛   این تفاوتی است که سیاست‌های استعماری،   به دلیل منافع کلان‌شان حاضر به قبول آن نیستند،   مگر به ضرب زور و شکست مفتضحانه در میانة‌ میدان استراتژیک.  به طور مثال دیدیم که طی غائلة «انتخابات» ریاست جمهوری جمکران،   انگلستان چگونه برای حفظ «خط امام» از جان و دل مایه می‌گذاشت؛   اگر عقب نشست فقط به این دلیل بود که چارة دیگری برای‌اش باقی نمانده بود.   در نتیجه،‌   در شرایط فعلی مشکل می‌توان انتظار تجدیدنظر اساسی در سیاست‌های داخلی ایران از طریق لندن و یا واشنگتن را داشت؛   در این میانه آنچه حائز اهمیت می‌شود موضع‌گیری‌های مسکو است.  

بالاتر اشاره کردیم که مسکو فاقد خط «سیاستگزاری» در ساختار حکومت اسلامی است،‌   و در شرایط فعلی نیز نمی‌تواند چنین خطی را فعال کند،‌   به همین دلیل بالاجبار می‌باید از ویترین سیاسی‌ای که غرب در ایران در برابرش می‌گستراند «گزینة» مورد قبول خود را مشخص نماید.   این ویترین در حال حاضر سه «کالای» سلطنت کودتائی،   حکومتی «احمدی‌نژادی»،   و یا بازگشت «خط امام» و توده‌ای‌های نفتی را به نمایش گذارده.  و از آنجا که از دیرباز انتخاب مسکو در مورد نوع حکومت در ایران سرنوشت‌ساز بوده،‌  اینبار نیز روسیه نظر خود را می‌باید ابراز دارد.   استنباط ما این است که منطقاً مسکو واپس‌مانده‌ترین و ناکارآمدترین گزینه را در این میانه انتخاب خواهد کرد،  چرا که «میکروب» و «طاعون» هر چه ضعیف‌تر،  بهتر.   

با این وجود،   اگر غرب به خیال خود تمامی شانس‌ها را با این ترفندها در میدان خود قرار داده به نظر ما سخت در اشتباه است.  سرازیر شدن سرمایه‌داری روسیه به سوی مرزهای جنوبی،  نه رویاست،  نه گزافه و نه قابل پیشگیری.   در آینده‌ای بسیار نزدیک این تحرک صورت خواهد گرفت و غرب قادر نیست در برابرش مقاومت کند.   خلاصة کلام،   گسترش روابط تولیدی،  خدماتی و تجاری که پیرامون این حرکت «سرمایه»‌ شروع به رشد خواهد نمود غیرقابل اجتناب است.   غرب طی سال‌های دراز پیش‌فرض‌هائی در توجیه نظام سرمایه‌داری خود به خورد جهانیان و خصوصاً دانشگاهیان می‌داد.   پیش‌فرض‌هائی مبنی بر اینکه «فرهنگ سرمایه‌داری»،  و سازوکارهای سرمایه مسائل و بازتاب‌های «طبیعی‌» خود را به همراه خواهد آورد و ...  و حال معلوم نیست به چه دلیل این صورتبندی‌های «جادوئی» و به اصطلاح علمی در مورد «فرهنگ سرمایه‌داری» و سازوکارهای روسیه نمی‌باید صدق کند! 

خلاصه می‌کنیم،   اگر این صورتبندی‌ها در آیندة روابط بین ایران و روسیه «صدق» کند که خطر عقب‌نشینی برای غرب حتمی است،   و اگر صدق نکند تازه معلوم می‌شود بساط «فرهنگ سرمایه‌داری» و نظریه‌پردازی غرب از پایه و اساس جفنگ بوده و ساخته و پرداختة سازمان‌های تبلیغاتی است.   در هر حال،‌  در این میانه یا کارت «اعتبار نظری» غرب بازنده خواهد شد،   یا کارت «اعتبار سیاسی‌اش.»  باید دید غرب در چه شرایطی به ناچار با سیاست‌های سنتی استعماری‌اش در ایران خداحافظی کرده و «جام زهر» را سر خواهد کشید. 
















...













 







 



 

     


 



Share

هیچ نظری موجود نیست: