بار دیگر شبکة رسانهای وابسته به سازمان سیا، در بوق «جنگ» میدمد؛ جنگ بریتانیای سابقاً «کبیر» و آمریکا بر علیه حکومت اسلامی! جالب اینکه، «بوق» مذکور همچون دیگر بوقهای تبلیغاتی دو دهنه دارد، از اینرو، نفیر نکبتبار آن، همچون فاضلآبهای سابق جنوب تهران، به یکسان از هر دو دهنهاش بیرون میزند. یک دهنه به کشور ورشکستة ایالات متحد و همکاران «مخالفنما» و ایرانینمایاش در داخل و خارج تعلق دارد، و دهنة دوم را هم در اختیار علی خامنهای و دارودستهای گذاشتهاند که در واقع همکاران اصلی اصلاحطلبان، نهضتعاظادی و جنبش سبز به شمار میروند، هر چند که، «دستشان کوتاه و خرما بر نخیل!»
باراک اوباما در سیاست داخلی و خارجی ایالات متحد دیگر عملاً «همراه» و همفکر ندارد، راستش را بخواهید دیگر به دنبال همفکر هم نمیدود. ایشان زمانیکه با اهنوتلپ و تظاهرات و جشن و پایکوبی و پارتی و رقص و آتشبازی به کاخ سفید آمدند قرار بود عین «امام» خمینی، در یک چرخش معجزهآسا هم داخل را سروسامان دهند، و هم خارج را. نتیجة اینهمه «آرمانفروشیهای» کشکی چه بود؟ هیچ! یا بهتر بگوئیم همان که آش آرمانگرائی «مردمی ـ اسلامی» با پیازداغ «چپنمائی» برای ملت ایران به ارمغان آورد. در واقع آقای اوباما عین «امام» عمل کرده، در داخل «تغوط» فرموده و در خارج همین «تغوط» را در بوق گذاردهاند.
به عنوان نمونه، جهت خروج از بحران فراگیر داخلی بود که پدیدهای به عنوان «والستریت را اشغال کنیم» توسط شاخکهای حزب دمکرات در شهرهای بزرگ ایالات متحد به راه افتاد. هدف «امت والستریت» از توسل به این ترفند، مهار «جوش و خروش عمومی»، و به انزوا کشاندن دهها میلیون آمریکائی گرسنه و عصبی بود. حضرات میخواستند این «تظاهرات» را به حساب همان محافلی بنویسند که صد سالی است در حاکمیت لنگر انداختهاند؛ همانها که مسئولین واقعی این بحراناند و حاضر نیستند یک قدم هم به عقب بردارند.
اینچنین بود که با الهام از عملیات ساواک «آریامهر»، دولت واشنگتن نیز نورچشمان «حزب دمکرات» را به خیابانها آورد. اگر ساواکیهای آریامهر در گیرودار کودتای 22 بهمن 57 برای تظاهرات بر علیه «شاه» به خیابانها اعزام میشدند، تا برای «امام» خمینی بازار گرمی کنند، خواست ساواکیهای ایالات متحد اشغال «والستریت» است! در دوران «نورانی» جیمی کارتر قرار بود «شاهستریت» در ایران اشغال شود، امروز نوبت به «والستریت» در نیویورک رسیده! ولی این ترفندهای کودکانه اگر در مسیر به قدرت رساندن یک حکومت دستنشانده و کودتائی «فکر بکر» به شمار آید، مشکل میتواند افسار امپریالیسم بینالملل را به این سادگیها به دست «بعضیها» بدهد؛ و دیدیم که این قاطر چموش به این راحتیها سواری نمیدهد. حتی اگر، همانطور که شاهد بودیم، برای گرم کردن تنور «کربلای والستریت»، یک رأس «حسین» را هم در اوکلند به ضرب گلولة پلیس «یزیدی» به خاک و خون کشیده و شهید کنند؛ باز هم فایده نخواهد کرد.
به همین دلیل است که بلندگوهای ایالات متحد و هم کاسهایهایاش با طبل «جنگ» گوش جهانیان را کر کردهاند. خلاصه بگوئیم، عربدة «جنگ، جنگ» از بوقهای بینالمللی، از منظر استراتژیک همان «معنا و مفهومی» را دارد که عربدة «بیت رهبری» در مورد «اسناد و مدارک» محکمهپسند پیرامون نقض حقوقبشر از سوی کاخسفید! رادیوفردا که در این هیاهوی رسانهای نقشی بسزا بر عهده گرفته، در تاریخ 12 آبانماه سالجاری از قول «مقام معظم» مینویسد:
«آيتالله خامنهای: با 100 سند آبروی آمريکا را میبريم!»
اگر در این محشر خر آمریکا آیتالله خامنهای را هم نداشت چه خاکی بر سر میکرد؟! باید از «مقام معظم» پرسید، با کدام سند میخواهید آبروی آمریکا را ببرید؟ با سند تفویض حاکمیت کشور توسط ارتشبد فردوست و ژنرال هویزر به «شورای انقلاب اسلامی»، یا با سند اقامت تنها دیپلمات سفارت آمریکا در سوئیت سلطنتی وزارت امور خارجه طی دوران «گروگانگیری»؟ با سند ساختوپاخت با حزب جمهوریخواه میخواهید آبروی آمریکا را ببرید یا با اسناد اعدام 7 هزار مخالف سیاسی در زندانهایتان؟ میبینیم که ایشان بیدلیل «رهبر» جمهوری اسلامی نشدهاند؛ کس دیگری حاضر نمیشد، تحت عنوان «سخنرانی سیاسی» اینهمه جفنگ به خورد ملت ایران بدهد. ولی با توجه به این اصل اساسی که نوکر نمیتواند ارباب را تهدید کند؛ علی خامنهای با این حرفها ایرانیان را تهدید میکند. هم اوباما و هم علیخامنهای ملت ایران را هدف گرفتهاند.
همانطور که صدام حسین، معمر قذافی و ... در محشرخری که برای سرکوب ملتهایشان به راه افتاده بود، با عربدهجوئی بر علیه آمریکا، اسب «اجنبی» را نعل میکردند، آقای خامنهای هم آمریکا را «تهدید» میکند! دیدیم بر سر عراق و لیبی چه آمد؛ بیدلیل نیست که امروز بعضیها در واشنگتن و لندن در توهم تکرار «نبرد» شیرین با صدام و قذافی برای ملت ایران کیسه دوخته، و نوکران فرامرزیشان را به «سرپیچی» فرامیخوانند. ولی از قدیمالایام گفتهاند: «هر گردی گردو نیست!» در مرزهای روسیه و با کشوری چون ایران مشکل میتوان شرایطی همچون عراق، افغانستان و لیبی به وجود آورد.
با اینهمه، واکنش ایالات متحد در برابر بنبستها، از نخستین روزی که واشنگتن پس از پایان جنگ دوم، در روابط بینالملل حضور مستقیم داشته پیوسته یکسان بوده: حل بحرانهای موجود، از طریق ایجاد بحرانهای نوین و سنگینتر! ولی باید دید اینبار صورتبندی سنتی «عموسام»، واشنگتن و عملهواکرهاش را در شرایط فعلی به کجا خواهد کشاند؛ زمینة سیاسی و اقتصادی دیگر آن نیست که طی یکصدسال گذشته بوده.
یکی از مشکلات عمدة ایالات متحد، همانطور که ماهها پیش در این وبلاگ در بارة «بحران یونان» عنوان کردیم، فروپاشی مرزهای شرقی اروپای «متحد»، یا بهتر بگوئیم ابتر شدن زمینة عملیاتی «سازمان ناتو» در شرق اروپاست. اینکه امروز کشور یونان عملاً با برکناری رئیس دولت و جایگزینی وی با یک کارمند عالیرتبه بانک مرکزی اروپا، پای در مسیر «خروج» از حیطة نفوذ واشنگتن گذاشته، فقط قسمت نمایان کوهیخ میتواند تلقی شود. مشخص بود که همگرائیهای مذهبی و تاریخی یونان با روسیة ارتدوکس، و خصوصاً نفرت عمومی یونانیان از آلمان به دلیل تاریخچة اشغال کشورشان توسط نازیها، و انزجار عمومی از آمریکا به دلیل کودتای «سرهنگها» عواملی است که زمینهساز خروج نهائی یونان از مجموعة «رویائی» اروپای متحد و سازمان ناتو خواهد شد. به عبارت سادهتر، تاریخ و حافظة تاریخی یک ملت را هرگز نمیتوان با رنگوروغن تذهیب کرد، ملتها زخمهای گذشته را به هیچ عنوان فراموش نمیکنند. این فاشیستها هستند که با پیش نهادن ویراستهای متعفن، مخدوش و مبتذل از «گذشتهها» قصد فریب افکار عمومی را دارند. ملتها خوب میدانند که گذشته چه بوده، و نهایت امر بخوبی از این گذشتهها درس میگیرند.
هیاهوئی که «طبل جنگ» آمریکا پیرامون «حمله» به کشور ایران به راه انداخته ریشه در همین عقبنشینی و شکست استراتژیک لندن و واشنگتن در اروپا دارد. طبیعی است که با فروریختن دیوارههای مالی در یونان، ایتالیا و نهایت امر در بسیاری دیگر از کشورهای اروپا، این منطقه تا آنجا که به نفوذ فراگیر استراتژی واشنگتن مربوط میشود، پای به مرحلة جدیدی در روابط بینالملل خواهد گذارد. خلاصه بگوئیم، تمامی آنچه آلمان فدرال و فرانسه تحت نظارت عالیة انگلستان، پس از فروپاشی اتحاد شوروی در این منطقه رشته بودند «پنبه» شده.
اینان که با شتاب زمینهساز پایهریزی «یورو» شدند تنها امیدشان این بود که در غیبت استراتژیهای «جنگسرد»، پشت خاکریز «یورو»، از برتری دلار و پوند در مراودات مالی بینالمللی حمایت به عمل آورند. ولی با فروریختن سنگر یونان، و فروپاشی دستگاه حکومتی ایتالیا، و دیگر رخدادها که برای ارائة فهرستوارشان نیز در این مقال فرصتی نیست، «روبل» روسیه، «یوآن» چین و روپیة هند پای به مراودات بینالمللی خواهند گذارد. به این ترتیب میباید منتظر فروپاشی سنگرهای دیگری نیز در اروپای شرقی باشیم. فروپاشیهائی که سرنوشت کشورهای بالت، لهستان، رومانی و بلغارستان را رقم خواهد زد.
«سازمان تجارت جهانی» که ریشههای تاریخیاش را میباید در اوج جنگ سرد، یعنی در سال 1949 در کنفرانس «آنسی» فرانسه دنبال کرد، امروز عملاً تمامی جهان را فراگرفته. البته تمامی جهان جز روسیه، ایران، لیبی، الجزایر و چند کشور کماهمیتتر! خلاصه اگر در نشست «گروه 20»، آقای مدودف، رئیس فدراسیون روسیه نسبت به ورود آتی اینکشور به سازمان کذا اظهار خوشبینی کرده بود، هم امروز شاهدیم که مواضع وی از سوی سازمان تجارت جهانی نیز مورد تأئید قرار میگیرد. این تأئیدیه به زبان بیزبانی پایاننامهای است بر کار شبکة اقتصادیای که «مککارتیستها» از سال 1949 جهت به بنبست کشاندن اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی پایهریزی کرده بودند. ورود رسمی روسیه به این سازمان میتواند چند پیامد مثبت برای ملت ایران داشته باشد، که مهمترینشان مسلماً فروپاشی شبکة قاچاقی است که پس از کودتای 22 بهمن 57 تحت نظارت بریتانیا، به دست اوباش سپاه پاسداران و دارودستة «خطامام» در بنادر جنوبی کشور به راه افتاده. شبکهای که عملاً تمامی مایحتاج عمومی را به صورت قاچاق به بازارهای ایران سرازیر میکند و گروه کثیری از اوباش حکومت اسلامی را به ثروتهای بادآورده رسانده. این شبکه تورم سنگین کشورهای صنعتی را به صورت زیرزمینی و «چندلاپهنا» به قدرت خرید ایرانی تحمیل مینماید.
بیجهت نیست که اروپا ـ بهتر است بگوئیم محافل اروپائی آنگلوفیل ـ زوزة تشدید تحریم ملت ایران سرداده و تهدید میکند که به شورای امنیت سازمان ملل «متوسل» خواهد شد. شورائی که به دلیل موضعگیری صریح چین و روسیه از تصویب هر گونه قطعنامه بر علیه ملت ایران عاجز خواهد بود! و در این هیهات، امروز مسکو رسماً اعلام داشت که نیروگاههای هستهای دیگری در ایران خواهد ساخت! به عبارت دیگر ارتباط اقتصادی ایران و روسیه گسترش خواهد یافت و همین «جریان» مالی دلائل روشنی است بر «الهامات جنگطلبانة» غرب بر علیه ملت ایران. بارها در همین وبلاگ گفتهایم که غرب هیچگونه مفری از این چرخش مسیر اقتصادی نخواهد داشت؛ این تغییر استراتژیهای جهانی است که وضعیت فعلی را به وجود آورده و طرفهای «متضرر» میباید این شرایط «ناخوشایند» را بپذیرند.
با این وجود، هنوز مسئلة سیاست داخلی ایران لاینحل باقی مانده. برجوباروی حکومت اسلامی بیش از پیش متزلزل و مخروبه مینماید. در ایران عملاً دولت، حکومت، مجلس و دیگر بنیادها حتی کارائیهای «معمول»، «آبکی» و نمایشی خود را از دست دادهاند. در چنین شرایطی کشور به سوی یک «انتخابات» نمایشی و صحنهسازیهای مربوط به آن گام برمیدارد، بدون آنکه هیچگونه زمینة قابلقبولی جهت به ارزش گذاشتن الهامات آزادیخواهانه و دمکراتیک ملت در این به اصطلاح «انتخابات» پیشبینی شده باشد. طرفهای درگیر در زمینهسازی برای این «انتخابات»، یا بهتر بگوئیم همان محافل متنافری که از به اصطلاح اصولگرایان «سابق» بر جای ماندهاند، از ارائة هر گونه راهکار جهت خروج از بحران عاجزند. اینان بجای ارائه راهکار به جان یکدیگر افتادهاند، و هر یک سعی دارد با بیاعتبار کردن دیگری برای خود کسب وجهه کند.
این عمل هر چند در دمکراسیها به عنوان نوعی برخورد سیاسی رایج باشد، نه در ارزش واقعی آن میباید «اغراق» کرد و نه میتوان آن را جهت خروج از مردهریگ فاشیسم که ملت ایران گرفتار آن شده مورد استفاده قرار داد. ایران در این مرحله نیازمند چارچوبهائی قانونمند و حقوقی است؛ خصوصاً شرکت مستقیم و فعال عوامل مالی، صنعتی، تولیدی، خدماتی، کارگری و خلاصة کلام «شهروندی» در ساختار حاکمیت میباید بدون قید و شرط و به صورتی هماهنگ تشویق و ترغیب شود. بدون ایجاد چنین زمینهای اعتبار و یا عدم اعتبار افراد هیچ مفهومی نداشته، فاقد پایة حقوقی و سیاسی مشخص است.
به یاد داشته باشیم که بیاعتباری سیاسی یک فرد و یا یک جریان، نه از طریق «نیشچاقو» و یا عربدة اوباش خیابانی که از مسیر دمکراتیک، حقوقی و قانونی میباید «تحصیل» شود و این «مسیر» تا زمانیکه ابزار کارش در اختیار نباشد، وجود خارجی نخواهد داشت. خلاصة کلام، در یک جامعة بهنجار، بیاعتباری و اعتبار به هیچ عنوان ارتباطی با «سخنرانی» و افشاگری برقرار نمیکند.
به طور مثال، اینکه اخیراً آقای احمدینژاد ادعا کرده در فرصتی «نیمساعته» و صرفاً با چند جمله میتواند کاخ پوشالی مخالفانشان را فروپاشانند شاید به هیچ عنوان گزافه نباشد. وابستگی محافلی از قماش پیروان خطامام، اصلاحطلبان، سبزها و نهضتآزادی به محافل بیگانه و ضدایرانی، و عملکرد اینان طی سه دهة اخیر به هیچ صورت قابل «دفاع» نیست. ولی برای یک «دولتمرد» اینهمه فقط به این معناست که میباید زمینهای جهت گسترش حقوق اجتماعی شهروندان مهیا شود. فقط از طریق گسترش حقوق اجتماعی شهروندان است که میتوان «زمینة» حقوقی و قانونی جهت بیاعتباری برخی جریانات را فراهم آورد، و با تکیه بر قوانین این بیاعتباری را به تأئید حقوقی رساند. خارج از این چارچوب ابراز مطالبی از این دست فقط از تمایل «سخنگو» به خروج از یک گفتمان مردمفریب جهت پای گذاشتن به نوع دیگری از مردمفریبی نشان دارد.
جامعة ایران دیگر ظرفیت پذیرش فاشیسم نظری و عقیدتی را از دست داده. شرایط منطقهای و جهانی نیز در مسیر ایجاد و تقویت چنین «ظرفیتی» گام برنمیدارد. باید ببینیم، همزمان با خروج هر چه گستردهتر عوامل غرب از ساختارهای سیاسی ایران و دیگر کشورها، دولتهای قدرتمند منطقه تا چه حد خواهند توانست بر گسترش حقوق شهروندی تکیه کرده و «قانونیت» را جایگزین «وحشیگری» حاکم بر تاریخچة سدة گذشته ایران کنند. مطمئن باشیم که این «میعاد» در راه است، و مسلماً ملت ایران جهت دریافت چند و چون آن آنقدرها انتظار نخواهد کشید.
نتیجه در هر حال مشخص است: یا به سوی قانونیت میرویم و یا ساختارهای جدید منافع خود را در تقابل با ملت ایران خواهند یافت. ولی یک درس تاریخی را نمیباید فراموش کرد، بارها و بارها به اثبات رسیده که در چنین میعادهائی بازندة اصلی ایرانیان نیستند، خصوصاً در شرایطی که برخلاف دوران جنگ سرد، جایگزینی ساختارهای استعماری با یکدیگر آنقدرها کار مشکلی نیست.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر