۷/۰۴/۱۳۹۰

خواب و خزان!




در عرصة سیاست جهانی،‌  علاوه بر معضل «انقلاب» لیبی که هنوز لاینحل می‌نماید،  مسائل و گره‌های دیگری نیز وجود دارد.   به طور مثال،  در آیندة‌ آسیای مرکزی،   نقش گروهی که «طالبان» می‌خوانند هر روز غیرقابل محاسبه‌تر می‌شود و تحت تأثیر این «نقش‌پذیری‌های» نوین روابط «اسلام‌آباد ـ واشنگتن»،   دو متحد جدائی‌ناپذیر دیرین بیش از پیش رو به وخامت می‌گذارد.   از این گذشته،  چگونه می‌توان نقشی را که «نئوطالبان»‌ با تکیه بر الهامات استراتژیک «نامشخص» در منطقه ایفا می‌کند نادیده گرفت؟   ولی مسائل به این مختصر ختم نمی‌شود؛‌  همزمان شاهد تحولات سیاسی فراگیر در سوریه نیز هستیم.  تحولاتی که تحت تأثیر پیامدهای جنگ 33 روزه و فروپاشی وابستگی‌های سنتی تل‌آویو به واشنگتن،  در مسیری متفاوت با گذشته متحول می‌شود.   به تحولات فوق می‌باید بن‌بست‌های استراتژیک ترکیه،  مهم‌ترین سکوی پرش استراتژیک ارتش ناتو در آسیای جنوب غربی را نیز اضافه کرد.  

کمالیست‌ها در ارتباط با خاورمیانه‌ای قرار گرفته‌اند که زمین‌ لرزة سیاسی و تاریخی اخیر بنیادهای سنتی آن را یکی پس از دیگر از هم فرومی‌پاشاند و دیری نخواهد گذشت که پیام‌آوران فروپاشانی به دروازه‌های آنکارا برسند.   ولی از همه مهم‌تر،  نقش چندگانه و بسیار مبهمی است که کاخ‌سفید در ارتباط با تحولات فوق اتخاذ کرده.  تحلیل «نقش‌پذیری» واشنگتن پیرامون تحولات آسیای مرکزی،  خاورمیانه و شمال آفریقا شاید اساسی‌ترین عامل در مسیر شناخت شرایط کنونی باشد. 

اینکه ارائة یک تحلیل موجز از تحولات جدید را از کدام نقطه،  از کدامین کشور و با بررسی منافع کدام محافل می‌باید آغاز کرد،  پرسشی است که پاسخ به آن ساده نخواهد بود.   به استنباط ما جهت بررسی شرایط کنونی می‌باید چند نکتة اساسی را به عنوان خطوط «راهبر» در تحلیل مد نظر قرار داد.   «نکتة نخست» همانا نقش فزایندة «سه پایتخت»،  مسکو،  پکن و دهلی‌نو در مبادلات و ارتباطات منطقه‌ای و جهانی است.    نقشی که «سکوت» دیپلماتیک معمول و حاکم بر آن دیگر نمی‌تواند بر اهمیت‌اش سرپوش بگذارد.   «نکتة دوم» که می‌تواند به عنوان خط «راهبر» در بررسی‌ها مد نظر قرار گیرد،   تلاش‌های غرب در مسیر جایگزینی رژیم‌های دست‌نشاندة‌ خود در این مناطق است.   مسیری که از طریق آن سرمایه‌داری غرب سعی دارد شرایط بهره‌کشی خود در خاورمیانه و کشورهای «بهارزده» را،   خصوصاً در ارتباط با نقش فزایندة «سه پایتخت»‌ دست‌نخورده نگاه دارد.   باشد که این بهره‌کشی‌ها حتی‌المقدور «بهینه» نیز بشود!  و این است دلیل واقعی رخدادهای گنگ و بی‌پایه‌ای که نظام رسانه‌ای جهانی آن را «بهار عرب» می‌خواند و مزدوران غرب در جمکران آن را «بیداری اسلامی» نام نهاده‌اند.  حال آنکه،  نه بهاری در کار است و نه بیداری‌ای؛   هیاهوئی است که به یک‌باره تمامی کشورهای عرب‌زبان خاورمیانه و شمال آفریقا را درنوردیده،  بهتر است آن را «خواب و خزان‌» بخوانیم.   

و «نکتة آخر» اینکه،  تحلیل می‌باید به بررسی ارتباط گنگ و مشکل‌آفرینی بپردازد که هم مسکو و هم واشنگتن در ارتباط با الهامات مذهبی توده‌ها در این میانه برقرار کرده‌اند.   هر دو پایتخت می‌کوشند اسب شاهوار و مردم‌پسند «اسلام» را در مسیر منافع‌شان در آخور ویژة خود بسته و بر پشت‌اش «قشو» بکشند،   و با تیمار این «حیوان نجیب»،   هم دل‌ توده‌ها را به دست آورند و هم دستی به سروگوش «دین‌فروشان» رسمی و سنتی و حوزوی بکشند. 

به استنباط ما جالب‌ترین و اساسی‌ترین لایه از تحلیل سیاسی معاصر همین «نکتة آخر»،  یعنی ارتباط قدرت‌های استعماری سنتی و قدرت‌های روبه رشد «نوین» با دین‌باوری‌ در این مناطق است.  و اینجاست که نقش تحلیل‌گر سیاسی‌ از اهمیت اساسی و پایه‌ای برخوردار می‌شود.   چرا که اگر منافع فزایندة سرمایه‌داری‌های نوپا در مسکو،  پکن و دهلی‌نو در بسیاری مقاطع غیرقابل پیش‌بینی باشد؛   و اگر نقش گستردة امپراتوری‌های غربی که در خاورمیانه،   آسیای مرکزی و آفریقای شمالی  ریشه‌ای یکصدوپنجاه ساله دارد نتواند در یک بررسی کوتاه و مجمل به نتیجه‌ای قابل توجه دست یابد،   ارتباط دو قطب حاکم جهانی،  یعنی مسکو،  پکن و دهلی‌نو از یک‌سو،‌ و جهان غرب از سوی دیگر  با ادیان و خصوصاً با دین اسلام از عوامل ایستائی برخوردار می‌شود که تجزیه و تحلیل‌شان آنقدرها نیازمند گمانه‌زنی نخواهد بود.   به همین دلیل،   در وبلاگ «کربلای داردانل»،   بررسی ارتباط ساختاری مسکو با ادیان ابراهیمی را به فرصت دیگری موکول کردیم.    در وبلاگ  امروز سعی می‌کنیم این بررسی را در حدی بسیار ابتدائی و در ارتباط با قدرت‌های نوین «سیاسی ـ مالی» ارائه دهیم. 

برای ارائة چنین تحلیلی نخست می‌باید به ارتباط حاکمیت‌ها با مذاهب،  خصوصاً در جوامع روسیه و آمریکا نگاهی بیاندازیم.   در آمریکا و حتی انگلستان تجربة عملی نشان داده که   آنگلوساکسون‌ها پیوسته از نوعی «جنگ مذاهب» جانبداری ‌کرده‌اند.   به عبارت ساده‌تر،  از دوره‌ای که امپراتوری انگلستان به حیطة استعمار گسترده در چین و هندوستان پای گذاشت،   بین «مذهب» اقوام استعمار زده با مذهب قدرت استعماری ارتباط مستقیم و یا بهتر بگوئیم،  «مخرب» برقرار نشد.   انگلستان به مذهب مستعمرات «احترام» می‌گذاشت ولی تداخل و تهاجم مذهبی به هیچ عنوان جنبة «دوسویه» به خود نگرفت  و شامل حال «آنگلیکن‌ها» و بعدها یانکی‌ها نشد.  لندن و واشنگتن در سرزمین‌های دورافتادة خود در قفای «جان‌پناه‌های» طبیعی سنگر گرفته بودند و هیچگونه ارتباط مستقیم و ملموسی با تحولات مذهبی در دیگر مناطق جهان نداشتند.   در نتیجه،  پیروی از سیاست «جنگ مذاهب» برای اینان مفید و مقبول می‌نمود.   آنگلوساکسون‌ها در هند،  چین و بعدها در خاورمیانه به آتش این «جنگ» نه تنها تا حد امکان دامن زدند،  که پس از پایان جنگ دوم با اختراع دو کشور پاکستان و اسرائیل،   عملاً دست‌اندرکار پایه‌ریزی پدیدة موهنی به نام «یک کشور ـ یک مذهب» شدند. 

با این وجود،   طی دوران جنگ‌سرد این «پدیده» اگر در برخی مقاطع موی دماغ هند شد،  به هیچ عنوان نتوانست تبلیغات داخلی بلشویک‌ها و مائوئیست‌ها را به خطر اندازد.   در نتیجه،  منافع محافل حاکم بر اروپای شرقی و آسیای شرقی در تضاد مستقیم با این نوع «دین‌فروشی‌ها» قرار نمی‌گرفت؛   دست غربی‌ها باز مانده بود و از دامن زدن به این آتش هیچ ابائی نداشتند!   ولی پس از فروپاشی دیواره‌های امنیتی «جنگ‌سرد» و پای گذاشتن مسکو،  دهلی‌نو و پکن به شبکة گسترده و پیچیده‌ای که سرمایه‌داری غرب طی بیش از دو سده در سراسر جهان در اطراف خود تنیده بود،   پیروی لندن و واشنگتن از سیاست «جنگ مذاهب» برای ‌قدرت‌های منطقه‌ای اشکال‌آفرین می‌شد.   

تجربة نخستین سال‌ها پس از فروپاشی «دیوار برلن» نشان داد که غرب به هیچ عنوان دست از این تهاجم برنداشته.  جنگ‌های چریکی در مناطق مسلمان‌نشین روسیه،   و دیگر کشورهای سابقاً شورائی دلیلی است روشن و واضح بر تداوم همین سیاست تهاجمی.   ولی این تهاجم زمانیکه مستقیماً منافع قدرت‌های بزرگ جهانی را هدف قرار دهد دیگر نمی‌تواند همچون گذشته سوار بر اسب شاهوار توافقات «بین‌دول» پیش براند.  خصوصاً زمانیکه دهلی‌نو و مسکو به صراحت دریافتند که به دلیل شرایط جغرافیائی متفاوت،  پیروی صرف از «جنگ مذاهب» مطلوب غرب برای‌شان نه تنها «منفعتی» به همراه نخواهد داشت،  که موجودیت‌شان را نیز تهدید می‌کند.  در این مقطع است که حوادث 11 سپتامبر نیویورک را مشاهده می‌کنیم و درپی این رخدادهاست که چرخش وسیعی در سیاست‌های جهانی غرب به وجود می‌آید.

ولی محافل حامی «جنگ مذاهب» در روسیه نیز بیکار ننشستند؛   به قدرت رسیدن دیمیتری مدودف را می‌توان تلاشی جهت پایه‌ریزی نوعی «دین دولتی» در روسیه تلقی کرد.  تلاشی که نهایتاً دامن زدن به نوعی «جنگ مذاهب» خواهد بود.   حضور «رسمی» اسقف اعظم کلیسای ارتدوکس در جلسات دولت که در رسانه‌ها معمولاً با تصاویر «دلپذیر» ایشان در کنار  دولتمردان روسیه همراه می‌شود،   نشان می‌دهد که هدف دولت مدودف ارائة تصویر «مسیحی ارتدوکس» از روسیه‌ است.   این سیاست آنقدرها که بعضی‌ها می‌پندارند کارساز نخواهد شد؛   مگر اسقف کانتربری در جلسات رسمی دولت حضور دارد،   و مگر رهبران کلیساهای آمریکا در این نوع جلسات شرکت می‌کنند؟  پاسخ به این پرسش‌ها منفی است،  هر چند ما با نقش‌آفرینی‌های پشت‌پردة «دین‌فروشان» در ساختار قدرت در غرب آنقدرها بیگانه نیستیم.   پس می‌باید بگوئیم که طی دوران ریاست جمهوری مدودف،   روسیه عملاً در ساخت و پرداخت ارتباط «دولت ـ مذهب» به بیراهه رفته.  و شاید یکی از دلائلی که برخی محافل انتخاب مجدد وی به ریاست جمهوری روسیه را به زیر سئوال می‌برند،   همین «ناکامی‌ها» باشد.  

حکومت‌های غرب در این مسیر از انواع روسی و چینی خود به مراتب پیش‌روتر بوده و بهتر عمل کرده‌اند.   غربی‌ها توانستند با تکیه بر گسترش روابط سرمایه‌داری در قلب جوامع‌شان نوعی «دین سرمایه‌‌داری» را جایگزین ادیان کهن و شیوه‌های قرون‌وسطائی کنند؛  خلاصة کلام جامعه‌ای بسازند که امروز ما از آن به عنوان یک جامعة «سکولار» سخن می‌گوئیم.   جامعه‌ای که در آن «دین» نیز اسیر محدودة روابط «قانونی» و «حقوقی» باقی می‌ماند و به هیچ عنوان قادر نخواهد بود ادعای «تقدس» و «فراقانونی‌ات» داشته باشد.  حال این سئوال مطرح می‌شود که گرفتن گریبان اسقف کلیسای ارتدوکس و کشاندن وی به محافل رسمی،   در چارچوب سیاست‌های دولت مدودف چه اهدافی را دنبال می‌کند؟

اینجاست که گمانه‌زنی به فریادمان می‌رسد؛  و می‌توانیم بگوئیم که سرمایه‌داری غرب منافع خود را بر پایة «جنگ ادیان» متکی ‌کرده،   حال آنکه دولت مدودف پایه و اساس را بر «صلح ادیان» گذارده!   و اگر امروز پیوسته تکیه‌کلام مسکو در بحران‌های منطقه‌ای «مذاکره» است،   در واقع روسیه این تمایل را نشان می‌دهد که اسب شاهوار سیاست‌های منطقه‌ای خود را از طریق صلح و مذاکره میان ادیان،  حتی در ابعاد داخلی به پیش راند.   ولی این برخورد می‌باید در شرایط ویژه‌ای «اجرائی»‌ شود.  ‌ اگر این سیاست با ارائة تصویر «دین دولتی» همراه گردد،   مشکلی اساسی به وجود خواهد آورد.  چرا که اصولاً میدان دادن به نظریة «روسیة ارتدوکس» برای امنیت اینکشور،   با در نظر گرفتن جغرافیای انسانی ویژه‌اش بسیار خطرناک و «انزواآفرین» خواهد بود.  از طرف دیگر،  پیروزی تمایلات یک سیاستمدار و یا محافل سیاستگزار آنزمان محقق می‌شود که با واقعیات اجتماعی و تاریخی و فرهنگی همخوانی داشته باشد.   در روسیه این همخوانی وجود خارجی ندارد.   به همین دلیل،  به استنباط ما در زمینة روابط اجتماعی و نقش «دین» در روسیه طی ماه‌های آینده تغییرات اساسی در راه خواهد بود و به احتمال زیاد مدودف برای بار دوم به مقام ریاست جمهوری نخواهد رسید.   

روسیه به احتمال زیاد در ماه‌های آینده قصد آن خواهد کرد تا از طریق برقراری روابط اجتماعی «فرادینی»،   و گسترش لایه‌های حقوقی،   به واژة «شهروند» در روابط داخلی خود معنا و مفهوم بدهد؛  پر واضح است که سیاست غرب دقیقاً در مسیر مخالف،  یعنی گسترش «تقدس» در مناطق مسلمان‌نشین حرکت کند.   و این است دلیل به راه افتادن جنبش‌های «خلق‌الساعه» در جهان عرب،‌   و هول‌وولای پایتخت‌های غربی پیرامون آنچه «دمکراسی» در خاورمیانه و شمال آفریقا لقب داده‌اند. 

در این میان همانطور که پیشتر هم گفتیم،   نقش «چندگانة» کاخ‌سفید مسئله‌ساز شده.   به عنوان نمونه در مورد فلسطین،  آمریکا هم از بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از سال 1967 حمایت می‌کند،  و هم در پاسخ به تلاش‌های قانونی و انسانی دولت فلسطین که خواهان شناسائی اینکشور از طرف سازمان ملل می‌شود چوب تهدید «وتو» برمی‌دارد.   در برابر استفهاماتی که این «رفتار ناهماهنگ» به وجود می‌آورد فقط یک پاسخ می‌توان ارائه داد؛  آمریکا از آن می‌هراسد که با گسترش نظریة «صلح مذاهب»،   نظریه‌ای  که مسکو و دهلی‌نو در قفای آن نشسته‌اند،   از تمامی اهرم‌های سیاستگزاری خود در منطقه محروم شده،  قمار سیاسی را به قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای ببازد. 

شاهدیم که فشار گروه‌های صلح‌طلب بر جناح «نتانیاهو» و دیگر محافلی که مستقیماً به سیاست «جنگ مذاهب» وابسته‌اند،   هر روز در داخل مرزهای اسرائیل شدت می‌گیرد.   جغرافیای جمعیتی این کشور نیز تحت تأثیر مهاجرت‌های «متفاوت»،  و معمولاً مهاجرت از اروپای سابقاً شورائی،   از کنترل و نظارت سازمان سیا خارج شده و بر اساس گزارشاتی که در مطبوعات غرب نیز منعکس می‌شود،  دیگر «قابل قبول» نیست!   در نتیجه اهرم‌های غرب در درون اسرائیل نیز تضعیف شده‌اند.   

از طرف دیگر،  شاهد «بن‌بست» سیاسی پیرامون تحولاتی می‌شویم که در نظام رسانه‌ای عنوان «بهار عرب» به خود گرفته.  این «بهار» که در آغاز کار با جنگ و درگیری عوامل و مزدوران دولت‌های غربی بر ملت‌ها تحمیل شد،   به دلیل مقاومت مسکو،  دهلی‌نو و  مقاومت مقطعی  پکن در بن‌بست افتاده.   روسیه خواستار مذاکره بین طرف‌های متخاصم است؛   آمریکا فروپاشانی دولت‌ها را می‌طلبد!   به هر تقدیر،   اگر تا به حال «فروپاشانی» مورد نظر واشنگتن عملی نشده می‌توان به این نتیجة منطقی دست یافت که غرب از تحمیل خواست و تمایل سیاسی و استراتژیک خود بر قدرت‌های منطقه‌ای عاجز مانده؛  و این عجز ضعف غرب در ادارة امور این مناطق را به اثبات می‌رساند.    مناطقی که طی یکصدوپنجاه سال گذشته به صورت محدوده‌های «تحت‌الحمایة» لندن و واشنگتن اداره ‌شده‌اند.     

با توجه به مسائل فوق شاید به دلائل «واقعی» و نه صرفاً «رسانه‌ای» غرب،   در مخالفت با عضویت فلسطین در سازمان ملل پی‌ ببریم.  شناسائی دولت فلسطین، ‌ «شناسائی دولت اسرائیل» را الزامی می‌کند و با تحقق این شناسائی تمام کانال‌های «تقدس‌پرور» غرب در منطقه مورد تهدید قرار خواهد گرفت.   با این وجود،   از آنجا که فروپاشی «اسلام دولتی» در پاکستان آغاز شده،   و دولت اسلامگرای اردوغان نیز علیرغم های‌وهوی فراوان اعتبار جهانی خود را به سرعت از دست می‌دهد،  تنها مأمن برای سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا همان حکومت اسلامی جمکران خواهد بود. 

ولی این پناهگاه نیز آنقدرها که یانکی‌ها پنداشته‌اند امن و امان نیست.  حکومت اسلامی به دلیل نابودی پی‌درپی عوامل،  محافل و مهره‌های وابسته به سیاست غرب در افغانستان،   پاکستان و حتی در عراق،   اهرم‌هائی را که پس از کودتای 22 بهمن 57 ارتش شاهنشاهی برای‌اش تأمین کرده بود به سرعت از دست می‌دهد،‌   و به دلیل همجواری با سواحل خزر نهایت امر چاره‌ای جز نزدیک شدن به سیاست‌های «مسکو ـ دهلی‌نو» در برابر نخواهد داشت.  حال باید ببینیم پروژة «صلح مذاهب» در منطقه پیش می‌افتد،   یا با چرخشی سریع باز هم به دامان سیاست «جنگ مذاهب» فرو خواهیم افتاد.   نتایج انتخابات در روسیه و فرانسه تا حد زیادی مسیر آینده را مشخص خواهد نمود. 
    

 












...












Share



هیچ نظری موجود نیست: