امسال در سالروز ترور شاپور بختیار، رسانهها دست به تبلیغات گستردهای پیرامون شخصیت وی و مسائل و جریاناتی زدند که آنها را «وابسته» به بختیار میخواندند. این «شخصیتسازیها» پیرامون بختیار از ابعاد متفاوتی برخوردار بود که در اینجا در کمال تأسف امکان بررسی تمامی آنها وجود ندارد. ولی اگر میگوئیم «شخصیتسازی» بیدلیل نیست؛ به استنباط ما بتسازی و دامنزدن به تبلیغات پیرامون یک فرد، حتی اگر این روند تبلیغاتی به «واقعیات» نزدیک هم باشد خطاست. چرا که تجربه به صراحت نشان داده که چنین هیاهوسالاریای نهایت امر نه تنها اهداف اصلی شخصیت مورد نظر را از دیدگان پنهان میدارد، که ابزاری خواهد شد جهت برآوردن نیازها و امیال کسانیکه هیچ ارتباطی با شخصیت مورد نظر نداشته و ندارند.
به همین دلیل ما تبلیغات گستردهای را که برخی رادیوها و سایتهای وابسته به دولتهای غربی اخیراً پیرامون بختیار به راه انداختهاند با قاطعیت محکوم میکنیم، و به هممیهنانمان پیشنهاد میکنیم که در تحلیل رخدادهای تاریخ معاصر کشور در مسیر یک نگرش «منطقی» و «انسانی» گام برداشته، از هر گونه بتسازی پرهیز کنند. به استنباط ما آنچه هدف اصلی شاپور بختیار میتواند عنوان شود، نه تبدیل شدن وی به «ستارة» فلان و یا بهمان رادیوی اجنبی، که گام برداشتن جامعة ایران در مسیر یک نگرش منطقی و انسانی است.
البته در اینکه چرا شاپور بختیار را به صورت نابهنگام از «فراموشکدة» رسانهای بیرون کشیده، و او را به «ستارة» اصلی تبلیغات برخی سایتها تبدیل کردهاند هیچ تردیدی نداریم. به عبارت دیگر، پس از اوجگیری بحران فزایندة سیاسی و استراتژیک در خاورمیانه، و خصوصاً پس از آنکه ناکامی طرحهای استعماری «جنبش سبز» به صراحت علنی شد، استعمار غرب برای ایران یک راه بیشتر نمیبیند و آن بازگشت به گذشتة «پیش انقلابی» است. و این است دلیل «تولد دوبارة» شاپور بختیار در پروپاگاند رسانهای. در این وبلاگ تلاش خواهیم داشت تا حد امکان ابعاد سیاستهای جدید غرب، خصوصاً سیاست انگلستان را در کشور ایران بگشائیم. پس نخست از ناکامی و بنبست «جنبش سبز» آغاز کنیم.
جامعة ایران به آرامی به میعاد «انتخابات» مجلس حکومت اسلامی نزدیک میشود، و علیرغم تمامی تبلیغات پیرامون تقدس «انتخابات» در حکومت «شرع و دین»، هیچ سروصدائی پیرامون این نمایشات به راه نیفتاده. نمایشاتی که طی 33 سال گذشته پیوسته مرکز توجهات «عالیة» رژیم ملائی بوده! مسئله روشنتر از آن است که نیازمند توضیح باشد. تا آنجا که به اصلاحطلبان مربوط میشود، اگر اینان در «انتخابات» آیندة مجلس با قبول «پیشفرضهای» دارودستة خامنهای به میدان بیایند بر موجودیت سیاسیشان نقطة پایان گذاشتهاند. چرا که رأیدهندگان طی بحرانهای خیابانی 2 سال پیش، «مواضع مقام رهبری» را صریحاً مردود دانستند. در نتیجه، عدم شرکت در این به اصطلاح «انتخابات» بیش از همیاری فعالانه به نفع اصلاحطلبان است!
از سوی دیگر، باند احمدینژاد نیز به دلیل برخوردهائی که اخیراً با «بیترهبری» داشته، زمینة تبلیغاتی و «سربازگیریاش» به شدت تضعیف شده. احمدینژاد قصد داشت همچون بنیصدر، هم «ریاست» کند و هم این ریاست و آقائی را به حساب تأئیدات و تحسینهای «قشر حاکم روحانی» بنویسد! دیدیم که این «زرنگی سیاسی» برای بنیصدر گران تمام شد، و در این مسیر احمدینژاد هم با راهبندهائی روبرو شده که استحکامشان بیش از انتظار او بوده!
خلاصة کلام، پروژة حکومت «استعماری ـ اسلامی» بر روی میزهای طراحی پایتختهای بزرگ جهان، میباید بیش از اینها بر قشر ملا متکی باشد؛ شاخوبرگهای «اجتماعی و طبقاتی» این حکومت از قماش پاسدار، «روشنفکر دینی»، ملای «بیداردل» و چرندیاتی از این قماش، و خصوصاً بسیجیها فقط برای «تزئین» حکومت آخوند مورد استفاده قرار خواهند گرفت. در نتیجه، اکثر لاتولوتهائی که اطراف احمدینژاد تجمع کرده و «حمایتهای» بیدریغشان از مقام «ریاست جمهوری» بیشتر متوجه بهرهوریهای آتی از اموال عمومی بود تا طرحهای «فرضی» جناب ریاست جمهور، دیگر از احمدینژاد حمایت نخواهند کرد. به همین دلیل «سربازگیری» مقام ریاست جمهوری به صورت کلی با بنبست روبرو شد، و میرپنجایسم اسلامی کارش همانطور که میبینیم به افتضاح کشید.
امروز باند احمدینژاد برای آنکه در صحنة سیاست کشور جائی برای خود باز کند، یا میباید صریحاً در برابر نطفة اصلی قدرت در حکومت اسلامی یا همان «قشر حاکم آخوندی» موضعگیری کرده مواضع خود را در تخالف با «روحانیون» به صورت علنی ابراز نماید، و یا از طریق خداحافظی با انتخابات عملاً در جبهة «اوپوزیسیون» بنشیند! برداشت ما از شرایط این است که اگر «باند» احمدینژاد رسماً «خداحافظی» با انتخابات را عنوان نکند، در عمل به پروسة انتخابات حکومت اسلامی پشت خواهد کرد. و نهایت امر این «باند» یا متلاشی میشود و یا قسمت اعظم آن به خارج از کشور منتقل خواهد شد.
پس به نقطهای میرسیم که پیشتر نیز به آن اشاره کرده بودیم: «علی مانده و حوضاش!» البته در اینکه چرا به چنین مرحلهای رسیدهایم آنقدرها جای بحث و گفتگو نیست. سربسته بگوئیم، آنچه امروز در حکومت اسلامی پیش آمده، تداوم منطقی تاریخیای است که نهایت امر ماهیت ریشهای فاشیسم را به صراحت عیان کرده. فاشیسم، خصوصاً نوع استعماری آن نه یک روند روبهرشد و «پویا» و برخوردار از قابلیت تداوم، که صرفاً یک پروسة سیاسی حذفی است. و این پروسة حذفی، از نخستین ساعاتی که فاشیسم اسلامی با کودتای ارتش شاهنشاهی به قدرت رسید تا به امروز گام به گام در کشورمان دنبال شده. به عبارت دیگر، طیف حاکمیت و یا طیفهائی که به مقبولیت حاکمیت رأی میدادند، در هیچ مقطعی نتوانسته از روز پیشین «وسیعتر» شود؛ کاملاً بر عکس! این طیف روزبهروز باریکتر، و عناصر حاکم بر جامعه روزبهروز سبکتر، بیبارتر و بیمایهتر شدهاند. این است ماهیت پایهای فاشیسم. در چنین حاکمیتهائی مهجورترین عناصر، رژیم رو به مرگ را تا «دروازههای» زبالهدان تاریخ همراهی خواهند نمود. و بیدلیل نیست که شایعات «درونحکومتی» به صراحت از «انتصاب» علیاکبر ولایتی، نوچة علی خامنهای به مقام ریاست جمهوری آینده سخن به میان میآورد! چرا که حتی از طریق برگزاری یک انتخابات نمایشی و فرمایشی هم نمیتوان فردی را که پای منقل تریاک و نگاری شیرهکشخانه عمری را سپری کرده در چنین «جایگاهی» قرار داد.
«باند» علی خامنهای که اینک ظاهراً از حمایت «هیئت مؤتلفه»، خانوادة لاریجانیها، آیتالله طبسی خراسانی، برخی لاتولوتهای معمم و کلاهی در قم و تهران برخوردار است، با استفاده از تشکیلاتی که هنوز در کف حکومت اسلامی باقی مانده، دیگر قادر به برگزاری انتخابات، حتی در صور فرمایشی و معمول آن نیست. کار رسماً به انتصابات خواهد کشید و به استنباط ما از تحرکات احمدینژاد جهت به پایان بردن نمایشنامة «انتخابات آزاد در حکومت اسلامی» حداکثر استفاده صورت خواهد گرفت. یا احمدینژاد به دست خود پای در هیاهوی سیاسی میگذارد تا همزمان با کنارهگیری از قدرت، «انتخابات» را نیز از پروژة حکومت اسلامی حذف کند، و یا علی خامنهای رأساً جهت حفظ «منافع» اسلام دست به حذف انتخابات در مقاطع آینده خواهد زد. نتیجه نیز در عمل یکسان است؛ حکومت پای به مرحلة نهائی فروپاشی خواهد گذاشت.
در این مرحله است که با بنبست سیاستهای جهانی در ارتباط با پروژة ننگینشان که همان استقرار حکومت اسلامی در کشور ایران بوده به صراحت رودررو میشویم. و در همین مقطع میتوان به دلائل «تولد دوبارة» شاپور بختیار در رسانههای فرامرزی نیز بهتر پی برد. در اینکه امروز قسمتی از سیاست جهانی در کشور ایران جهت «توجیه» مواضع بختیار به جنب و جوش درآمده جای تردید نیست. ولی سئوال هنوز پابرجاست: آن «بختیار» که بیبیسی و شبکههای سخنپراکنی ایالات متحد میخواهند در آستیناش فوت کنند آیا همان بختیاری است که ما طی 37 روز حکومت دمکراتیک شناختیم؟ به هیچ عنوان! بختیار رسانهای ویراستی است از بختیار تاریخی، که استمعار از میراث سیاسی او «رونوشتی کذب» در دست تهیه دارد. بیپرده بگوئیم این «بختیار» هیچ وجه مشترکی با واقعیت شاپور بختیار ندارد.
به همین دلیل در برخورد با مسائل مربوط به بختیار، به استنباط ما میباید فقط بر اساس عملکرد وی طی 37 روز صدارتاش تکیه داشت. میراث بختیار امروز تکیهگاهی است برای تمامی طرفداران دمکراسی؛ برای همة آنهائی که با غوغاسالاری و مردمفریبی مخالفاند و حاضر نیستند «منطق» را با عربدة «اللهاکبر» و نعرة «مرگ بر این، و مرگ بر آن» طاق بزنند. تکیهگاهی است برای تمامی ایرانیانی که انسان و محوریت انسان در جامعه را به مصاف «باورها» و پیشداوریها و ادیان و تقدسها نمیفرستند و حاضر نخواهند شد در سایة پوپولیسم استعماری کشورشان را به نقطهای برسانند که اوباش طرفدار خمینی و امثال بازرگان و بنیصدر رساندهاند.
پرواضح است، بختیاری که نیروهای طرفدار دمکراسی در ایران میشناسند، با بختیاری که مسببان اصلی تحکیم استبداد مذهبی در کشورمان امروز در قفای «تبلیغات رسانهای» جستجو میکنند از زمین تا آسمان متفاوت خواهد بود. و این تفاوت را مسلماً طرفداران واقعی دمکراسی در ایران بیش از آنهائی میشناسند که پس از سالها خبرچینی برای سفارتخانههای حکومت اسلامی و همدستی با عوامل اصلاحطلب و حزبالله و «آقازاده»، اینک در قفای تبلیغات بختیار دوستی «از انبان تهی پنیر میجویند!»
حکومت اسلامی با سرعت به آخر خط نزدیک میشود، بر ماست که از فروافتادن دوباره در دام «اوهام» و شخصیتپرستی و بتسازی اجتناب کرده، مبلغ برخوردی منطقی و هوشمندانه با تحولات اجتماعی کشورمان باشیم. اینکار را اجنبی برای ما ملت نخواهد کرد، چرا که منافعاش در مسیری متخالف شکل میگیرد.
همانطور که گفتیم، آخرین «کارتهای» فاشیسم اسلامی، که همان انتصابی کردن کلیة مقامات از طرف «رهبر» است به صورت رسمی و یا نیمهرسمی پای به مرحلة شکلگیری نهائی گذاشته. دیری نخواهد گذشت که در افکارعمومی مسئولیت تمامی ندانمکاریها و جنایات و خودفروشیها، همچون دوران محمدرضا پهلوی بر شانة چند موجود مفلوک سنگینی کند. موجوداتی که در عمل هیچگاه از حق انتخاب برخوردار نبودهاند. البته در این مختصر به هیچ عنوان قصد «توجیه» اعمال اینان در کار نیست، مسئله مربوط به تحولاتی میشود که چنین جوی در کشور به وجود خواهد آورد.
به دلیل اهمیت فراوان، یکبار دیگر تکرار کنیم، در هنگامة فروپاشی یک فاشیسم مشکل اصلی فقط در فردای این فروپاشی علنی خواهد شد. در فردائی که سیاستمدارانی در قلب میراث فاشیسم، یعنی در یک جامعة بیارتباط و فروهشته، که فقط در «خشونت» و نفی دیگری موجودیت خود را میجوید، میباید با دستهای خالی مسئولیتهای «واقعی» در ادارة امور کشور را قبول کنند. در این بزنگاه مسئولیت ادارة یک مملکت در شرایطی صورت میگیرد که نه شناخت درستی از مسائل در دست است، و نه ابزاری جهت اعمال شایستة سیاستها! به تبعاولی، نبود تجربة عینی و واقعی نزد سیاستمداران نیز به این مجموعه اضافه خواهد شد. و اینچنین است که انسانهای «بیارتباط» و پراکنده در جامعهای که «ارتباط» را هرگز تجربه نکرده، هر یک سعی خواهند کرد تا از طریق برخوردهای فراقانونی، خشن، زودگذر و بیآینده، اگر نخواهیم بگوئیم «محفلی ـ سیاسی» به خیال خام خود «خرلنگ از پل بگذرانند!» خشونت، بیتوجهی به قوانین، و یا وجود قوانین بیپایه و اساس که فقط ثمرة یک نظام استبدادی است، و خصوصاً نبود بنیادهای قابل اتکاء حقوقی و قانونی «کار» را تمام خواهد کرد. این قماش جامعه به صورت «طبیعی» باز هم بر سر سفرة فاشیسم خواهد نشست، فاشیسم نو، و استبدادی تازه نفس!
بارها در مورد «خودبراندازی» فاشیسم دستنشانده سخن گفتهایم. اگر امروز حکومت اسلامی در برابر تشکلهای سیاسی، صنفی، مدنی و حتی فرهنگی و هنری تحت عنوان «دهانپرکن» مغایرت با «دین مبین اسلام» شمشیر شکستهاش را از رو بسته، فقط و فقط به این دلیل است که در فردای فروپاشی این «خیمهشببازی» مهوع، اربابان این دستگاه استعماری بتوانند جامعهای در اختیار داشته باشند که فاقد هرگونه ابزار جهت ادارة امور خویش است. «مخالفتها» با ایجاد تشکلهای مدنی، سیاسی و فرهنگی و غیره فقط و فقط نشانة دستنشاندگی حکومت اسلامی است، دلیل دیگری نمیباید جستجو کرد. از این «مفر» است که فاشیستها و نوکران اجنبی بار دیگر خواهند توانست در تداوم «کودتا، پس از کودتا» جامعه را به مرحلهای برسانند که امروز رساندهاند.
با نیمنگاهی به تحولات «جهان عرب» به صراحت میبینیم، حتی زمانیکه شکلگیری یک حکومت کودتائی به صورت علنی و بینالمللی در دستورکار سیاستهای کلان نیست ـ نمونة مصر، تونس و ... ـ آزادی عمل شهروند از منظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به خودیخود نخواهد توانست برای جامعه رفاه، آسایش و آرامش به ارمغان آورد. رفاه مالی، شکوفائی فرهنگی و زندگی شهروندی در دامان صلح و آرامش نیازمند آزادی است، ولی «آزادی عمل» فینفسه اینهمه را به ارمغان نخواهد آورد.
اینها ارمغان عملکرد درست و مناسب بنیادهای ضروری، تشکیلات منظم حقوقی و ساختارهای اداری کارآمد است که همگی در ادارة امور کشور دخیلاند. در کشوری که توسط دولت، حکومت و نهادهای وابسته به حکومت، دستیابی شهروند به ابزاری که بتواند اهرمهای سرنوشتساز را در چارچوب منافع ملی متحول کند غیرممکن شده، آیندة سیاسی قابل احترام نمیتوان پیشبینی کرد. در نتیجه، تکیة صرف بر «فروپاشی»، و یا مخالفت کورکورانه با این و آن «شخصیت» فقط کار را مشکلتر خواهد نمود.
مسیر مبارزه امروز روشن است. همانطور که در وبلاگ «هو و هگل» گفتیم، میباید با تمامی قوا از فروپاشانی «تقدسها» حمایت به عمل آورد. و این عمل را نه به عنوان یک حرکت «سیاسی ـ نظامی» که در مقام یک «تفریح» و خوشگذرانی در معابر عمومی به مرحلة انجام رساند. خشونت، حتی بر علیه عوامل حکومت کارساز نیست. چهرة عبوس و تحکم به همچنین. چرا که اعمال هر نوع خشونت، حتی خشونت زبانی به عوامل استعمار امکان خواهد داد که با خشونت بیشتر پای به میدان سرکوب بگذارند.
فراموش نکنیم که خندهروئی، شوخی، مزاح، بذلهگوئی و ... و شادی و تفریح از مهمترین سلاحهای مبارزه با فاشیسم است. سلاحهائی که در زندگی ملتهای دیگر کاربرد معجزهآسای خود را بارها و بارها به اثبات رسانده. فاشیسم به عبوس بودن و «جدی» بودن خود «مفتخر» است، فاشیست ها را میباید از ابزار «افتخار» محروم کرد؛ «افتخار» به مقدسات دین، و به هر آنچه طنز را برنمیتابد. با خنده و شادی است که ابزار فاشیستها خرد میشود.
همزمان با عقبنشاندن فاشیسم در عرصة معابر و ادارات و شرکتها، میباید سازماندهی به تشکلهای کوچک و هر چند بسیار محدود را جهت پایهریزی «ارتباطات اجتماعی» در دستورکار قرار دهیم. به فاشیسم اجازه ندهیم ارتباطات را در انحصار تشکلهای وابسته به خود نگاه دارد. کوچه به کوچه و محله به محله میباید این «ارتباطات اجتماعی» پایهریزی شود، ارتباطاتی که هیچ دلیلی ندارد «سیاسی»، ایدئولوژیک، فلسفی و نظامی باشد. مبارزة شهروندی با فاشیسم در عمل به معنای باز پس گرفتن فضاهای اجتماعی است، نه تسخیر آنها توسط نیروهای مخالف!
تسخیر فضای اجتماعی توسط نیروهای مخالف مسیر اشتباهی است. مسیری که توسط چپگرایان و لیبرالهای اروپای مرکزی طی دهة 1930 دنبال شد و نهایت امر در مصاف با فاشیسم به فاجعه انجامید. تجربهای که در برخورد با حکومت اسلامی پیشتر عدم کارآئی خود را به صراحت نشان داده.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر