۱۲/۲۷/۱۳۸۹

کاسه و سنگر!




نوروز جمشیدی و آغاز سال 1390 خورشیدی را به تمامی ایرانیان و ایران‌دوستان تبریک گفته، برای همة عزیزان آرزوی شادکامی و کامیابی داریم.

پس از هفته‌ها اعتراض و تظاهرات در بحرین، دولت‌های عربستان سعودی و امارات با اعزام نیرو عملاً دست به دخالت نظامی در این کشور زدند. گفته می‌شود تعداد نیروهای اعزامی از یکهزار نفر فراتر نمی‌رود. حال این سئوال مطرح می‌شودکه یک نیروی 1000 نفره نظامی در تحولات بحرین چه تغییری می‌تواند به وجود آورد؟ خواهیم دید اعزام این تعداد اندک بیشتر هیاهو و جنجال است تا اتخاذ مواضعی‌ نظامی! به هر تقدیر، روز دوشنبه 14 مارس 2011، سخنگوی کاخ‌سفید اعلام کرد که، «اعزام نیروهای نظامی و انتظامی از سوی کشورهای دیگر به بحرین به معنای دخالت نظامی نیست!» و روز بعد باراک اوباما رسماً اعلام داشت، «اعزام نیروی نظامی به بحرین راه درست مقابله با بحران نخواهد بود!» به عبارت دیگر مواضع رسمی اوباما و سخنگوی کاخ سفید یک‌سان نیست. پس ببینیم این تفاوت مواضع را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟

بر اساس پروتکل‌های بین‌المللی، زمانیکه یک کشور نیروهای نظامی خود را در کشور دیگری مستقر نماید، این عمل «دخالت نظامی»‌ تلقی خواهد شد. شاید سخنگوی «محترم» کاخ‌سفید برای «دخالت نظامی» تعریف دیگری در اختیار دارند، تعریفی که از قضای روزگار با «تعریف اوباما» نیز ناهماهنگ است! می‌باید از سخنگوی کاخ‌سفید و حضرت ریاست جمهوری آمریکا بخواهیم که ضمن هماهنگی با یکدیگر،‌ تعریف مشخصی نیز از «دخالت نظامی» به جهانیان ارائه دهند. حال که سخنگوی «عزیز» در کتاب‌دعاهای کاخ‌سفید به تفحص و تحقیق جهت یافتن تعریف جدید از «دخالت نظامی» مشغول هستند، ما نیز از فرصت استفاده کرده نگاهی به تاریخچة بحرین می‌اندازیم؛ بحرین از سوی سازمان ملل به عنوان یک کشور مستقل به رسمیت شناخته شده.

از آغاز امپراتوری هخامنشی تا پایان امپراتوری ساسانی، ایران بر بحرین حاکمیت تام و تمام داشته. چرا که مسیر ناوگان‌های تجاری و نظامی ایرانی چنین ایجاب می‌کرد که سرزمین‌های واقع در دو سوی خلیج‌فارس تحت نظارت دولت مرکزی ایران قرار گیرد. و به دلیل همین الزامات «تجاری ـ نظامی» بود که این نظارت حتی مناطقی را که امروز عمان، یمن، شاخ آفریقا و ... خوانده می‌شود نیز شامل می‌شد.

در ادامه یادآور شویم که پس از فروپاشی حکومت‌های ایرانی و استقرار حاکمیت عرب در کشورمان، این نظارت همچنان ادامه یافت. هر چند بحرین از جمله نخستین مناطقی بود که خارج از شبه‌جزیرة عربستان به تصرف «لشکریان اسلام» در آمد، شبکة تجاری، اداری و مالی ایرانیان که بر این جزیره حاکم بود، در دوران اشغال عرب نیز همچنان فعال باقی ماند. تفاوت این بود که حاکمیت ایرانیان تحت عناوین دیگری بر این منطقه تحمیل می‌شد: اینبار شام و سپس بغداد بودند که با بهره‌گیری از شبکة اداری‌ای که از ساسانیان به عاریت گرفته شده بود بر این منطقه حکم می‌راندند. به عبارت دیگر، هر چند ایران خود به اشغال اعراب درآمده بود، وابستگی بحرین به شبکة «تجاری ـ مالی» ایران همچنان ادامه داشت. از سوی دیگر، «شورش قرمطیان»، که یکی از نخستین واکنش‌های ملت‌ها در برابر اشغالگران عرب به شمار می‌رود، از ریشه‌هائی بحرینی نیز برخوردار است. قرمطیان، یا به زبان عربی «قرامطه»، تحت تأثیر تعالیم زرتشت گیاه‌خواری پیشه کرده، بر علیه آنچه «خلافت جهان اسلام» خوانده می‌شد دست به شورش برداشتند. طی دهه‌ها درگیری نظامی گسترده، خلافت عباسی که در عمل دستگاهی بود جهت چپاول ملت‌ها توسط قرامطه شدیداً به چالش کشیده شد. جالب اینجاست که بنیاد الهامات قرمطیان را همانطور که گفتیم در ریشه‌های فرهنگ پارس باستان و شاخه‌های بحرینی آن می‌باید جستجو کرد!

پس از تضعیف خلافت عباسی، طی قدرت‌گیری ترک‌های آسیای مرکزی در فلات بلند ایران، همان ترک‌ها که نیاکان‌شان را جهت بردگی در شن‌زارهای آسیای مرکزی «شکار» کرده بودند، بحرین نیز به نوبة خود به دست ترک‌تباران افتاد: سلجوقیان فارس و حامیان‌شان یا سلجوقیان عراق! این وضعیت تا قرن هفدهم میلادی ادامه یافت، تا اینکه صفویه بار دیگر حاکمیت ایران را بر جزیرة بحرین تأمین نمود. ولی در این دوره شیوخ‌ صفوی به دلیل ضعف شدید نیروی دریائی، بجای تحکیم پایه‌های «تجاری ـ نظامی» دست به تشویق «شیعی‌گری» در بحرین‌زدند. سیاستی که امروز این منطقه را به جزیره‌ای با اکثریت شیعی‌مسلک تبدیل کرده. پس از سقوط صفویه، نادرشاه بحرین را تسخیر کرد، و کریم خان زند آخرین پادشاه ایرانی بود که در عمل این جزیره را تحت نظارت خود قرار داد. پس از مرگ کریم خان، بحرین اسماً منطقه‌ای ایرانی به شمار می‌رفت و در عمل بین حاکمان عمانی، سعودی‌ و ... دست به دست می‌شد.

این وضعیت ادامه داشت تا اینکه، در اوائل قرن نوزدهم میلادی، نیروی دریائی بریتانیا که بر خلیج فارس حاکمیت بی‌قید و شرط اعمال می‌کرد، با خاندان آل‌خلیفه قراردادی تحت عنوان «پیمان ابدمدت صلح و دوستی» به امضاء رساند؛ بحرین در چارچوب این «پیمان» به تحت‌الحمایة انگلستان تبدیل شد. در دسامبر 1971، زمانیکه تلاش‌های بریتانیا جهت تشکیل یک کشور واحد متشکل از قطر، بحرین و شیخ‌نشین‌هائی که بعدها «امارات متحدة عربی» نام گرفتند، به دلائلی با شکست مواجه شد، بحرین که هنوز در مدارک سازمان ملل قسمتی از خاک ایران به شمار می‌رفت، پس از برگزاری یک رفراندوم نمایشی توسط افسران انگلیسی، به «استقلال» دست یافت!

در این میعاد، رژیم حاکم بر ایران که خود نیز از نوکران شناخته شدة انگلستان به شمار می‌رفت، بلافاصله با به صحنه آوردن نمایشاتی مفتضح، «استقلال» بحرین را به رسمیت شناخت. در ازاء این خوش‌رقصی‌ها انگلستان نیز جزایر تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی را در مدخل خلیج‌فارس «ظاهراً» به نیروی دریائی شاهنشاهی واگذار نمود! کسی نمی‌پرسید امپراتوری بریتانیا چندین هزار کیلومتر دورتر از سرحدات‌اش اصولاً به چه دلیل در خلیج فارس لنگر انداخته؛ دوران «جنگ‌سرد» بود، و همة ضدکمونیست‌ها هم‌سنگر و «هم‌کاسه»! و همین هم‌کاسگی به رژیم شاهنشاهی که طی بیش از نیم‌قرن صدها ایرانی را به اتهام «خیانت به منافع ملی» اعدام و شکنجه کرده بود، اجازه می‌داد با حفظ جایگاه «وطن‌پرستانة» نمایشی و افراطی، بخشی از ایران را همانطور که نمونة بحرین نشان داد به اربابان «تقدیم» کند. ولی نمایش شناسائی «رسمی»‌ بحرین مضحک‌‌تر از آن بود که جدی انگاشته شود. هر چند با این نمایش، ارتباط ایران با جزیرة بحرین که به دوران باستان بازمی‌گشت، از طریق «دخالت» صلح‌دوستانة سازمان ملل به طور کلی گسسته شد، و شاهنشاهی پهلوی برگ زرین دیگری به افتخارات خود افزود.

البته در چنین مقاطعی، استعمار جبهة خود را چندشاخه می‌خواهد، و به همین دلیل پس از به رسمیت شناختن «استقلال» بحرین از طرف حکومت فکاهی شاهنشاهی، برخی عناصر «مشکوک» با شعارهای دوآتشة ناسیونالیستی در تهران و شهرهای بزرگ دادوفریاد به راه انداختند و دست به نامه‌نگاری زده و رژیم شاه را به باد انتقاد گرفتند. در این انتقادات رسماً عنوان می‌شد که به چه دلیل «سرزمین زرخیز» بحرین را به اجنبی واگذار کرده‌اید؟! ولی از قضای روزگار طی دورانی که بحرین تحت‌الحمایة «ارتش بریتانیا» بود، اعتراضات سیاسی همین ناسیونالیست‌های دوآتشه هرگز به گوش نمی‌رسید.

به هر تقدیر نه رژیم دست‌نشاندة شاهنشاهی قادر بود شاخ در شاخ نیروی دریائی انگلستان بیاندازد، و نه منافع جهانی سرمایه‌سالاری بین‌المللی ایجاب می‌کرد که اعتراض ایرانیان به این «حاتم‌بخشی» استعماری در مجامع حقوقی بین‌المللی مطرح شود. سکوت مرگ بر سراسر ایران سایه انداخت و امروز، یعنی سه دهه پس از «انقلاب شکوهمند» اسلامی آخوندهای حوزه و بازار، در ایران هیچ مورخ رسمی نخواهیم یافت که از «بحرین ایران» نامی ببرد.

در حال حاضر، بحرین عضو رسمی سازمان ملل به شمار می‌رود، و علیرغم حضور پادگان‌ها و شمار چشم‌گیر نظامیان انگلیسی و غربی، و دخالت مستمر اینان در مسائل داخلی این جزیره، بحرین کشوری «مستقل» شناخته شده! این بود خلاصه‌ای بسیار فشرده از آنچه می‌توان تاریخچة بحرین عنوان کرد.

ولی در شرایط فعلی، «حملة» نیروهای نظامی و انتظامی عربستان و امارات به بحرین از زمینه‌هائی متفاوت برخوردار شده. همانطور که بالاتر گفتیم، از منظر تاریخی این نوع دخالت‌ها در امور بحرین، از سوی عمانی‌ها و سعودی‌ها پیشینة گسترده‌ای دارد و طی تاریخ بارها تکرار شده. نخست می‌باید این مسئله را عنوان کرد که برخلاف «شایعات»، بحران بحرین می‌باید در چارچوب بحران جهانی‌ای تحلیل شود که در کشورهای مسلمان‌نشین به راه افتاده. ولی ریشه‌یابی این بحران جهانی که گریبان‌گیر رژیم‌ها در خاورمیانه، شمال آفریقا و آسیای مرکزی است، همانطور که نمونة لیبی نشان می‌دهد به این سهولت نمی‌تواند صورت گیرد؛ هر کشور ویژگی‌هائی از آن خود دارد. پیرامون این «بحران»، در مطالب این وبلاگ بارها از مسئلة بازنگری در خطوط انتقال انرژی و شاهرگ‌های «تجاری ـ دریائی» در ساختار نوین جهانی سخن گفته‌ایم، ولی این بررسی نیز نمی‌تواند تمامی ابعاد را پوشش دهد.

این واقعیت را می‌باید در نظر داشته باشیم که رژیم‌های حاکم بر کشورهای مسلمان‌نشین، از جمله واپسگرا‌ترین و عقب‌افتاده‌ترین رژیم‌ها در سطح جهان به شمار می‌روند. به طور مثال، تنها کشور مسلمان‌نشینی که در ساختار قانونی‌اش رسماً از نوعی «لائیسیته» سخن به میان آمده کشور ترکیه است. مسلماً تجربة طولانی و بسیار ناخوشایند حکومت دینی و خلیفه‌گری بر ملت ترکیه، و عضویت اجباری این کشور در سازمان آتلانتیک شمالی پس از پایان جنگ دوم در شکل‌گیری «لائیسیتة» کذا موثر بوده. هر چند مشکل می‌توان دولت فعلی و یا حتی دولت‌های نیمه ‌نظامی گذشتة ترکیه را «بردار‌هائی» مناسب جهت ارتقاء، گسترش و حمایت از لائیسیته در این کشور به شمار آورد. خلاصة کلام لائیسیتة ترکیه نیز بیشتر نمایشی و مخصوص در بوق گذاشتن است، تا یک واقعیت برخوردار از حمایت‌ دولت.

با توجه به اینکه تمامی رژیم‌های حاکم بر مناطق مسلمان‌نشین تا بن‌دندان وابسته به بیگانه‌اند و سیاستی جز تحمیل جزمیات و جنفگیات بومی و دینی و سنتی‌ ندارند، این امر مسلم خواهد شد که چنین رژیم‌هائی در برابر تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی بسیار متزلزل‌ و شکننده خواهند بود. فقط انسان‌محوری و دمکراسی است که می‌تواند در صورت تحقق در یک سرزمین، برای رژیم‌ سیاسی آن استحکام تحصیل کند، چرا که یک نظام دمکراتیک خود را نه در تخالف با الهامات و تحرکات و نوآوری انسانی که در ارتباط مستقیم با آن‌ها «شناسائی» می‌کند. رژیم‌های پوسیده و استخوانی، سلطانی و استبدادی در چنین رزمایش‌های سیاسی ناتوان عمل می‌کنند. این رژیم‌ها دیر یا زود در تخالف با الهامات توده‌ها قرار خواهند گرفت، چه این الهامات دمکراتیک باشد، چه واپس‌گرا و ارتجاعی!

به طور مثال، طی انقلاب مشروطه الهامات ملت ایران عموماً دمکراتیک بود؛ و طی غائله‌ای که ملایان با برخورداری از حمایت استعمار در کشور به راه انداختند و نهایت امر کار را به کودتای 22 بهمن 57 کشاندند، الهامات توده‌ها تحت تأثیر تبلیغات مسموم، در مسیر جزمیات و کوردلی و تحجر گام برمی‌داشت، چه در جناح چپ و چه در جناح مذهبی. ولی نه قاجارها توانستند در برابر مشروطة دمکراتیک بایستند، و نه پهلوی‌ها توان مقابله با تحجر آخوند را داشتند؛ واقعیت این بود که هر دوی این رژیم‌ها به یک میزان استخوانی و ضد دمکراتیک بودند، و سرنوشت محتوم چنین رژیم‌هائی جز سقوط و افتضاح و فروپاشی نبوده و نیست. به همین دلیل است که تحرک در جزیرة منزوی و کم جمعیتی همچون بحرین به سادگی می‌تواند «امنیت» نظام‌های حاکم بر عربستان و حتی امارات را تهدید کند. در نتیجه، مهم‌ترین دلیل دخالت مستقیم عربستان و امارات در جریانات سیاسی بحرین وحشت این رژیم‌ها و اربابان‌شان از تحولات است؛ هر گونه تحول، و در هر مسیری اینان را به هراس انداخته، متزلزل خواهد کرد.

با این وجود نمی‌باید در تحلیل مسائل بحرین شتاب به خرج دهیم. می‌بینیم که در بسیاری از مناطق جهان شرایط استراتژیک برای انگلستان تغییر کرده، و این کشور موضع خود را به عنوان شریک غیرقابل تعویض ایالات متحد از دست داده و مشکل می‌تواند جهت تأمین منافع عالیة دربار انگلستان گوشی شنوا در واشنگتن برای خود دست‌وپا کند. از سوی دیگر روسیه، هند و چین در مسیر ارتباط ساختاری بین «لندن و واشنگتن» که پس از پایان جنگ دوم و در چارچوب توافقات «جنگ‌سرد» طبیعی تلقی می‌شد سنگ‌اندازی می‌کنند، و انگلستان را به نشان دادن عکس‌العمل‌های تند و شتابزده وادار می‌نمایند. دخالت نظامی عربستان و امارات در بحرین می‌باید یکی از همین واکنش‌های شتاب‌زده تحلیل شود. با این وجود، در این درگیری که طی آن، به درخواست حاکمیت بحرین رژیم‌های همسایه عملاً در این کشور «مستقل» دخالت کرده‌اند، این سئوال مطرح می‌شود که به چه دلیل حکومت اسلامی ایران با این «دخالت» به مخالفت برخاسته؟

هیاهوی «مخالفت با دخالت خارجی» از بلندگوهای حکومت اسلامی گوش فلک را کر کرده، و این هیاهو توجیهی منطقی دارد. از یک سو، حکومت جمکران در بحران بحرین،‌ «شیعی‌مسلکی» را سرنوشت‌ساز معرفی می‌کند، و برخلاف واقعیت، ‌ چنین می‌نمایاند که این بحران نتیجة درگیری شیعه و سنی است! از سوی دیگر، حکومت اسلامی ضمن ابراز مخالفت «ظاهری» با لشکرکشی وهابی‌ها و سنی‌ها به این جزیره سعی دارد «رهبری» خود بر جهان تشیع را به «ارزش» گذاشته، در میان شیعیان بحرین همان نقطة اتکائی را بازسازی کند که شیخ‌های صفوی چند سدة پیش ایجاد کرده بودند. ولی نتیجة چنین عملیاتی به دلیل ضعف و وابستگی حکومت اسلامی به سرمایه‌داری غرب، نهایت امر به معنای باد انداختن در بادبانی خواهد بود که دربار انگلستان در چارچوب منافع‌اش در خلیج‌فارس به هوا برده.

مزیت‌های سیاسی و استراتژیکی که برخورد نمایشی حکومت اسلامی با حضور نظامی عربستان در بحرین ایجاد کرده یکی و دو تا نیست. همانطور که گفتیم، حکومت اسلامی به بهانة اعزام تعداد قلیلی از نیروهای نظامی عرب و اماراتی ـ این تعداد اندک فقط جنبة نمایشی و نمادین می‌تواند داشته باشد ـ سعی خواهد کرد به آتش جنگ فرضی بین شیعه و سنی در این جزیره دامن بزند. ولی باید بگوئیم که این طرحی است فراگیرتر از حیطة قدرت عمل جمکران، و مسلماً در راستای تجزیة کشورهای منطقه توسط مخالفان استراتژی‌های «روسیه ـ کاخ‌سفید» از طریق برخی پایتخت‌های بزرگ دیکته می‌شود. با این وجود، باد انداختن در بادبان بحران‌سازی در خلیج‌فارس به جمکرانی‌ها مأموریتی حساس ارجاع خواهد نمود، مأموریتی که جمکران را به عنوان مهرة اصلی سیاست‌های بین‌المللی در تخالف با تحولات جدید و به نفع برخی محافل افراطی به ارزش می‌گذارد. و طی سه دهة‌ اخیر، شاهد بوده‌ایم که جمکران چنین فرصت‌های طلائی را هیچگاه از دست نداده.

با این وجود مسئله را می‌توان ریشه‌دارتر از خوش‌رقصی صرف جمکران برای برخی محافل افراطی نیز تحلیل کرد. چرا که بالاتر، از شکنندگی‌ رژیم‌های پوسیده و استخوانی تا حدودی سخن گفته‌ایم. خلاصة کلام، دلیل دیگری که جمکران را به های و هوی بر علیه «دخالت نظامی» وادار کرده تلاش جهت جلوگیری از تحقق تحولات در منطقه است؛ رژیم‌های استخوانی اصولاً از تحولات بیزارند. جمکرانی‌ها از طریق زدن نعل‌وارونه و مخالفت‌های نمایشی با حضور «نظامی» عربستان در بحرین، حتی اگر سعی در حمایت از مواضع لندن داشته باشند، همزمان از شرایط موجود در بحرین، امارات، کویت و خصوصاً عربستان سعودی حمایت به عمل می‌آورند؛ اینهمه به این امید واهی که نهایت امر بتوانند در برابر نفوذ همین تحولات به درون مرزهای ایران نیز راه‌بند ایجاد نمایند!

اما هم‌کاسگی جمکران و لندن هر دو را به تناقض‌گوئی انداخته. دولت بریتانیا همچون نوکران‌اش در جمکران از معترضین لیبیائی حمایت به عمل آورده، همچنانکه شاهدیم برای دخالت نظامی در لیبی خیز برمی‌دارد. ولی این دولت همزمان از دخالت نظامی عربستان و امارات جهت حمایت از رژیم آل‌خلیفه در بحرین پشتیبانی می‌کند. اما حکومت اسلامی که هم‌صدا با اربابان‌اش معمر قذافی را به باد انتقاد گرفته، از مواضع همین اربابان در بحرین ابراز نارضایتی می‌کند. یک بام و دو هوا؛‌ این است یکی از عواقب مضحک زدن نعل وارونه علیرغم هم‌سنگری و هم‌کاسگی.

ولی تاریخ نشان داده که تحولات را مشکل می‌توان پشت مرزهای جغرافیائی متوقف نمود. حکومت اسلامی که پیشتر، آنزمان که دست‌هائی مقدس باد «انقلاب اسلامی» را در بادبان‌اش می‌انداخت، از «صدور انقلاب» به سراسر جهان، و حتی تصرف نیویورک سخن به میان می‌آورد، مسلماً بیش از هر رژیم دیگری در منطقة خاورمیانه، با این واقعیت ملموس روبروست که در برابر تحولات گستردة جهان مشکل می‌توان سد نفوذ ناپذیر ایجاد نمود.








هیچ نظری موجود نیست: