۱۲/۱۴/۱۳۸۹

شیخ و شکسپیر!



پس از آنکه روزهای متمادی شرح و تفصیلات و در واقع تصاویر مونتاژ شدة درگیری‌های «خونین» در لیبی چشم خلق‌الله را «پر» کرد، و رسانه‌های جمعی این «درگیری‌های هولناک» را هر کدام به شیوة مورد پسندشان در بوق گذاشتند، گرد و خاک توفان رسانه‌ای در اطراف «بحران» لیبی تا حدودی فرو نشست. ناظران در شرایط فعلی این فرصت را خواهند داشت تا از نزدیک و به صورتی «عینی» به تحولات این کشور بنگرند.

البته در اینکه حکومت سرهنگ قذافی فاقد وجهة سیاسی و مشروعیت قانونی است حداقل ما تردیدی نداریم. ولی آنان که بر سر «کشتارهای» فرضی جناب سرهنگ سروصدا به راه انداخته‌اند، مسلماً در این مورد به هیچ عنوان با ما هم‌عقیده نخواهند بود. چرا که اینان پس از 40 سال بهره‌کشی از چنین رژیم انسان‌ستیزی، در مقطع فعلی فقط به دلیل تقابلی که ادامة حکومت سرهنگ قذافی با منافع‌شان ایجاد کرده، طرفدار «حقوق بشر» و این «حرف‌ها» در لیبی شده‌اند! حضور سرهنگ قذافی در رأس حاکمیت استعماری لیبی، و روش‌های «ویژة» اینحضرت در سرکوب فراگیر خلق‌الله تا آنجا که به یاد داریم تاکنون اشک از چشم هیچیک از همین «سیاستمداران» بشردوست سرازیر نمی‌کرد.

کاملاً بر عکس! همین چند سال پیش بود که جناب سرهنگ به پاریس تشریف آوردند و مقدار قابل توجهی تجهیزات نظامی از رئیس جمهور فرانسه خریداری فرمودند. و در عمل دیدیم که چند ماه پس از همین «خریدهای» کلان، دولت کارگری انگلستان هم به دلائل «انسانی» مسئول فرضی انفجارات «لاکربی» را از زندان خلاص کرده، به لیبی بازگرداند، و روابط تریپولی با لندن و پاریس پای در ماه‌عسل گذاشت! حال چه شده که همین تریپولی دیگر «محکوم» است و لندن و پاریس تمامی تلاش‌شان را به خرج می‌دهند تا سرهنگ قذافی «جنایتکار» را روانة دادگاه کرده، تخم مبارک‌ ایشان را به جرم جنایت علیه بشریت لای سنگ بگذارند؟ در واقع وجود و یا عدم وجود پاسخ مناسب به پرسش بالاست که مشخص خواهد کرد، آیا با یک «بررسی» سیاسی، اقتصادی و استراتژیک،‌ می‌توان از عهدة تجزیه و تحلیل شرایط فعلی در کشور لیبی بر‌آمد یا خیر!

در همین راستا، شاید نگاه مجملی به تاریخچة لیبی خالی از لطف نباشد. لیبی بر خلاف کشورهائی همچون ایران و یا ترکیه از مرزهای شناخته شدة کهن برخوردار نبوده. در دوران باستان و طی قرون وسطی تقریباً تمامی سرزمینی که در شمال رود نیل قرار گرفته و حدود 5 برابر کشور امروزی ایران وسعت داشته، «لیبی» خوانده می‌شد! ولی این «لیبی» منطقه‌ای خشک و بی‌آب و علف و گذرگاه برخی کاروان‌های بازرگانی بود که درآن جز قبایل صحرانشین کسی زندگی نمی‌کرد. آنچه امروز «لیبی» خوانده می‌شود نتیجة قطعنامة مجمع عمومی سازمان ملل پس از پایان جنگ دوم جهانی است. بر اساس این قطعنامه کشوری به نام «لیبی» می‌بایست تا پیش از سال 1952 به استقلال دست یابد! جالب اینکه در سال 1951 این استقلال از طرف مجمع عمومی به رسمیت شناخته شد و «سلطان ادریس» در این منطقه حکومت سلطنتی برقرار کرد.

در سال 1969 در شرایطی که «سلطان» در ترکیه تحت مداوا قرار داشت، گروهی از نظامیان به رهبری افسری به نام معمر قذافی بر علیه رژیم سلطنتی کودتا کرده قدرت را در لیبی به دست گرفتند. نتیجة این کودتا همان است که امروز شاهدیم: یک حاکمیت «شترگاوپلنگ» که یک سر در دامان دین اسلام گذاشته، سر دیگرش را نیز بر آستان «سوسیالیسم» می‌ساید! بله، حکومت لیبی که در آغاز کار ادعای «سوسیالیسم» داشت، در برخورد با بن‌بست‌های اجتماعی‌ای که به تدریج در برابرش قد علم کرد، مفر دیگری به نام «دین اسلام» هم برای خودش یافت. سرهنگ قذافی در این سیاست مزورانه هر گاه با مشکل مشروعیت حاکمیت‌اش در برابر افکار عمومی روبرو شده، «مسلمان دوآتشه» بوده؛ هر گاه مسئلة شکاف طبقاتی به میان ‌آمده، ایشان سوسیالیست از آب در آمده‌اند!

ولی ورای هیاهو و غوغاسالاری‌های قذافی طی 40 سال گذشته، وظیفة اصلی جناب سرهنگ در واقع تنظیم ارتباطات میان «قبائل» متفاوت در این سرزمین وسیع بود. از طریق تزریق درآمدهای نفتی میان این قبائل، حکومت دست‌نشاندة لیبی منطقة وسیعی از شمال آفریقا را جهت بهره‌کشی بهینة شرکت‌های نفتی آمریکائی و انگلیسی «قرق» کرده بود. چرا که نفت‌خام لیبی بر خلاف نفت عربستان سعودی و یا عراق از ویژگی بخصوصی برخوردار است. این نفت به دلیل «اکتان» بسیار بالا، گران‌ترین و نایاب‌ترین نفت‌خام در جهان به شمار می‌رود و چپاول چنین «گنجینة کمیابی»، خصوصاً دور از چشم اغیار، برای آمریکا و انگلیس موهبت بسیار بزرگی محسوب می‌شد. در برابر چنین موهبتی بود که لات‌بازی‌های دلقکی به نام جناب ‌سرهنگ قذافی نادیده گرفته می‌شد.

همانطور که در موارد دیگر در منطقة خاورمیانه، آسیای مرکزی و شمال آفریقا شاهد بودیم، آش کشکی که سرمایه‌داری جهانی از تلفیق اسلام با سوسیالیسم سر «بار» می‌گذاشت، و قاشق پشت قاشق به توده‌های مصیبت دیدة منطقه می‌خوراند، یکی از استادانه‌‌ترین دستورغذاهای استعماری لندن و واشنگتن به شمار می‌رود. ولی در اینمورد بخصوص می‌باید قبول کرد که «آش‌کشک» جناب سرهنگ چیز دیگری بود؛ این آش حرف نداشت! به طور مثال، سوسیالیسم «نمایشی‌ای» که امثال بومدین و صدام حسین و حافظ اسد در خاورمیانه و آفریقای شمالی نمایندگان اصلی آن به شمار می‌رفتند به «گرد» پای جناب سرهنگ هم نمی‌رسید.

اگر قذافی همچون صدام حسین از درآمد سرشار نفت برخوردار بود، بر خلاف رژیم‌های سوریه و عراق در انزوای مطلق جغرافیائی قرار گرفته و در عمق صحرائی بی‌انتها از درگیری‌های گسترده و استراتژیک خاورمیانه و خصوصاً همسایگان قدرتمند کاملاً به دور مانده بود! و اگر لیبی همچون الجزایر کشوری جدیدالتأسیس به شمار می‌رفت، جامعة لیبی بر خلاف الجزایر پیشینة شناخته شدة «استعماری» و ارتباطات گسترده با مراکز فرهنگی جهان برقرار نکرده بود. لیبیائی‌ها نه از منظر زبانی با استعمار «مجالست» و نزدیکی داشتند و نه از زاویة «پدیده‌شناسی»، سیاسی و اجتماعی! خلاصه مراکز استعماری همچون لندن، پاریس و رم بر افکارعمومی اینان همچون نمونه‌های تونس، مراکش و الجزایر تأثیرات درازمدت پدیده‌شناسانه بر جای نگذاشته بود! به عبارت دیگر لیبی یک جامعة بدوی، و پس ماندة‌ روابط عصر حجر بود، از اینرو برای دلال‌های نفت جهانی همان بود که بالاتر گفتیم: گنجینه‌ای بی‌مثال جهت چپاول دور از چشم اغیار!

نقش جناب سرهنگ قذافی نیز به دلیل روابط بدوی‌ای که در درونمرزهای لیبی حاکم بود، بیشتر در سطوح جهانی به «دلقک‌بازی» محدود می‌شد. قذافی، یک روز برای آمریکا شاخ‌وشانه می‌کشید، روز دیگر لندن را نصیحت می‌کرد؛ فردای همان روز «کتاب سبز» می‌نوشت و در سخنرانی‌های کسالت‌بار و چندین ساعته‌اش به این نتیجه می‌رسید که شکسپیر، ادیب سرشناس انگلیسی، لیبائی‌الاصل بوده و «شیخ زوبیر» نام داشته! البته این مانور‌ها را می‌باید از جمله «نمک‌پاشی‌های» جناب‌ سرهنگ تلقی کرد، چرا که در چارچوب همان روابط مشخصی که بالاتر به آن‌ها اشاره کردیم، برخی اوقات نیز ایشان می‌بایست جهت حمایت از سیاست‌های ویژه ای در غرب در برابر دیگر محافل سینه را «سپر» می‌کرد و ملت لیبی را جهت پیشبرد این و یا آن سیاست به سپر بلای این و یا آن پایتخت غربی تبدیل می‌نمود.

به طور مثال، زمانیکه از طریق امضاء قرارداد صلح بین مصر و اسرائیل، انورسادات پای در روند فراهم آوردن زمینة استقرار «سیاست انسداد» در منطقه گذاشت و تحت فرمان واشنگتن می‌رفت تا مقدمات حملة اسرائیل به لبنان و فروپاشی دولت شاه را در ایران فراهم آورد، سرهنگ قذافی به سرعت در دامان محافل مخالف این سیاست در غرب نشست، و علیرغم ژست‌های معمول ضدایرانی و ضدلبنانی‌اش به مصر «اعلان جنگ» داد! نتیجه همان شد که انتظارش می‌رفت، چند صد تن از سربازان و افسران لیبیائی در درگیری‌ با ارتش مصر به قتل رسیدند و تریپولی توانست در پس این مانور احمقانه و خونین، رژیم خود را به عنوان «مخالف اصلی» قرارداد صلح به خورد ملت‌های منطقه بدهد. باید اذعان داشت که ریشه‌یابی شکسپیر و کشف شیخ‌ زوبیر، زیان کمتری از اینگونه مانورها برای ملت لیبی به همراه می‌آورد.

به هر تقدیر، امروز استراتژی‌های جهانی تغییر کرده. مدیترانه به سرعت از قرنطینة «غرب» و سازمان آتلانتیک شمالی بیرون می‌آید و به دریائی آزاد از منظر تجاری و نظامی تبدیل می‌شود. پر واضح است که لیبی نیز همچون دیگر کشورهای مجاور دریای مدیترانه می‌باید متحمل تحولاتی گردد. و آنچه امروز شاهد آن هستیم فقط بخش کوچکی از این تغییرات وسیع است که مسلماً‌ «دنبالک‌هائی» در ادامه خواهد داشت. در شرایط فعلی دو سیاست را می‌توان به صراحت در صحنة درگیری‌های کشور لیبی از یکدیگر تمیز داد. سیاست نخست همان است که در تونس و مصر ارتش به ظاهر «لائیک» را جایگزین دیکتاتورهای شناخته شده کرد و راه عروج محافل اسلام‌گرا را مسدود نمود. و اما سیاست دوم، ‌ سیاستی است که طی برنامه‌ریزی‌های چندین سالة خود قصد تبدیل مدیترانه به دریای «اسلام» را دارد! این سیاست اسلامگرائی را در الجزایر مورد حمایت قرار داد، اخوان‌المسلمین را در مصر علم ‌کرد و با حمایت مستقیم از حماس و حزب‌الله این برنامه را در سراسر سواحل جنوبی مدیترانه گام به گام دنبال می‌کرد. نیازی به توضیح نیست ولی محافل مذکور همان‌ها هستند که امروز در ایران از «جنبش‌سبز» و جایگزینی استبداد اسلامی با «اسلام نوین» حمایت به عمل می‌آورند.

درگیری این دو سیاست ـ لائیک‌ها و اسلامگراها ـ شرایط فعلی را در لیبی به وجود آورده. پیشتر در مطلبی تحت عنوان «مائو و معمر» به صورت سربسته و فشرده توضیح دادیم که مشکل اصلی در لیبی «ارتش» می‌باید تلقی شود. چرا که برخلاف ارتش‌های مصر و تونس، ارتش لیبی خود یک‌پا طالبان، القاعده و سپاه پاسداران به شمار می‌رود؛ تشکیلاتی است اسلامگرا و وابسته به محافل اسلام‌پرور غرب. به همین دلیل نمی‌توان با یک کودتای تشکیلاتی و دولتی ارتش را به سدی در برابر نفوذ اسلامگرایان تبدیل نمود. این معضلی است که امروز، هم توسط سرهنگ قذافی و هم توسط سیاست‌های اسلام‌پرور غرب به بهترین وجه مورد بهره‌برداری قرار گرفته و نتیجة آن ادامة حکومت قذافی و تداوم بحران در لیبی شده.

اگر اسلامگرایان با کمک نیروهای «آشکار و نهان» و وابسته به محافل غرب‌ بتوانند در لیبی حکومتی «انقلابی» و به اصطلاح «مردمی»، همچون بساط روح‌الله خمینی به راه اندازند، به دلیل حساسیت استراتژیک منطقه امکان «نشت» عقاید و شیوه‌های این «انقلابیون» به کشورهای همسایه و در رأس آنان به مصر کاملاً قابل پیش‌بینی است. در چنین شرایطی لیبی تبدیل به سکوی پرش اسلامگرائی در خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی آفریقای سیاه خواهد شد. اینکه کانال سوئز تحت نظر اخوان‌المسلین قرار گیرد، اگرچه برای لندن لذت‌بخش است، برای دیگران یک کابوس خواهد بود. در نتیجه، سیاست‌های لائیک جهانی ـ روسیه، هند و بخشی از هیئت حاکمة ایالات متحد ـ سرهنگ قذافی را که کارش پیش از این‌ها تمام شده تلقی می‌شد بار دیگر به مسند قدرت بازگرداندند! امروز نقش ایشان فراهم آوردن زمینة تحول لازم در ارتش لیبی جهت گذار از یک دیکتاتوری اسلامی به «لائیسیته‌ای»‌ از انواع مصر و تونس خواهد بود. و این پروسه‌ای است که هم به زمان طولانی نیاز دارد و هم از سوی محافل مخالف در غرب مرتباً از منظر سیاسی، حقوقی و اجتماعی تهاجمات گسترده‌ای را متحمل خواهد شد. به طور مثال، کشاندن معمر قذافی به دادگاه، به دلیل نادیده گرفتن «حقوق بشر» در لیبی یکی از همین عملیات می‌تواند تلقی شود.

از قضای روزگار این همان صورتبندی است که در ایران نیز اعمال می‌شود! به عبارت ساده‌تر، زمانیکه حامیان اسلامگرائی در سطح بین‌الملل با توسل به گربه‌رقصانی‌های متداول با بیرون کشیدن «میراث» خاتمی شیاد بازی مزورانة تبدیل «زباله به قهرمان» را آغاز کردند، سیاست‌های لائیک جهانی بهترین راه جهت بی‌اعتبار کردن حکومت اسلامی را بازگذاردن دست بی‌وجهه‌ترین اسلامگرایان دیدند.‌ و فقط به همین دلیل بود که فرد ناشناسی به نام احمدی‌نژاد برای نخستین بار از صندوق‌ها بیرون کشیده شد. احمدی‌نژاد نه شناخت درستی از اسلام و حکومت اسلامی دارد، نه کارشناس مسائل سیاسی و استراتژیک به شمار می‌رود و نه از نظر مدیریت سابقة آنچنان درخشان و طولانی‌ای داشته. احمدی‌نژاد فقط جهت بی‌اعتباری هر چه بیشتر حکومت اسلامی در تهران به قدرت رسید، و بار دوم نیز طی نمایشات 22 خرداد 1388، دقیقاً در مسیر همین بی‌اعتباری هر چه بیشتر بار دیگر قدرت را به دست آورد. به طور خلاصه، سیاست‌های «لائیک» چنین استدلال می‌کنند که اگر قرار است اسلام‌گرایان در قدرت باشند، چه بهتر که بدترین گزینه‌شان قدرت را در دست گیرد.

ولی همانطور که تجربة ایران نشان داد، این احتمال نیز وجود دارد که این «بدترین» گزینة اسلامگرائی، دقیقاً به دلیل بی‌بهره‌گی کامل از اسلام و اصول دینی، با صراحت و سهولت بیشتری فقه، روحانیت و دیگر مظاهر دینی را زیر پای گذاشته، کشور را در عمل به دوران میرپنج بازگرداند. این گزینه‌ای خواهد بود که نه تنها ملایان را در کنف حمایت دولت «اسلام‌پناه» از گزند تحولات اجتماعی آینده مصون نگاه خواهد داشت، که تمامی آنچه محافل «لائیک» تا حال رشته‌اند پنبه خواهد کرد. برنامه‌ریزی‌های «کودتائی» برخی محافل سلطنت‌طلب و مجاهد طی بحران‌سازی‌های 22 خرداد 1388 در همین مسیر می‌تواند تحلیل شود.

در انتها ، با بازگشت به مسئلة لیبی، بار دیگر تکرار می‌کنیم که تحولات در این کشور می‌تواند چند سالی به طول انجامد. اینکه معمر قذافی در رأس حکومت قرار داشته باشد یا خیر آنقدرها اهمیت ندارد؛ مهم این است که در صورت شتاب گرفتن تحولات در لیبی، ناظران و تحلیل‌گران ایرانی خواهند توانست با بررسی رخدادهای این کشور، مسیر تحولات آیندة ایران را نیز تا حدودی پیش‌بینی کنند.




هیچ نظری موجود نیست: