۱۱/۰۵/۱۳۸۹

نخود مترقی!




مطلب امروز را به بررسی تحولات و هیجانات حاکم بر فضای اجتماعی ایران در آغاز غائلة 22 بهمن 57 اختصاص می‌دهیم؛ دلیل نیز روشن است. با نگاهی کوتاه به آنچه در تونس، الجزایر و دیگر مناطق شمال آفریقا و خاورمیانة عربی در جریان افتاده، تقاطع نظری و تشابه رخدادها، برای آندسته از هم‌وطنان که خواستار به دست دادن یک نگرش منسجم و متقن از جریانات تاریخی کشور هستند، یک بررسی‌ دوباره را از احوالات آنچه «انقلاب اسلامی» در ایران نام گرفته الزامی می‌کند. شاید به همین دلیل نیز روزنامة اینترنتی حزب توده، مورخ 4 بهمن‌ماه 1389، در راستای توجیه مواضع این تشکیلات طی گربه‌رقصانی‌های 22 بهمن 57، با انتشار مطلب «خارق‌العاده‌ای» تحت عنوان، «شاپور بختیار ـ مهدی بازرگان، شناخت واقعیت در بارة دو شخصیت در انقلاب 57» را منتشر کرده. مطلبی که وبلاگ امروز را به نقد پایه‌ای آن اختصاص می‌دهیم.

«راه توده» در آغاز مطلب خود می‌نویسد:

«این تصورات [در بارة بازرگان و بختیار] ، زمانی که در ظرف زمانی خود قرار می‌گیرند پیش از آن که واقعیت باشند، به رویاهای سیاسی گمراه کننده تبدیل می‌شوند.»


البته در اینکه نویسندة این وبلاگ ترجیح می‌داد بجای میرحسین موسوی، حاج بهرمانی و دیگر «بزرگان» کودتای 22 بهمن 57، فردی همچون شاپور بختیار رئیس دولت ایران باشد، جای هیچ بحث و گفتگوئی در میان نیست؛ این را بارها گفته‌ایم و بر خلاف «بعضی‌ها» که تقیه را از پیشنماز مسجد محل خوب یاد گرفته‌اند، در بیان نظریات سیاسی خود از شیعی‌مسلکان «بوقلمون صفت» پیروی نمی‌کنیم. ولی اینکه در بیان این واقعیات کار خود و مخاطب‌مان را، به قول توده‌ای‌ها، به «رویاهای سیاسی گمراه‌ کننده» بکشانیم، آنقدرها مطمئن نیستیم.

نویسندة‌ مطلب کذا جهت توجیه مواضع حزبی‌شان پس از اینکه قبول می‌کنند، طی دوران نخست وزیری بختیار کشور ایران از نظر تاریخی پای به یکی از نادرترین مقاطع در زمینة آزادی مطبوعات گذاشته، به نتیجة جالبی نیز می‌رسند! ایشان می‌نویسند این شرایط هیچ ارتباطی به ایده‌های بختیار نداشته بلکه ناشی از فضای حاکم بر کشور بوده:

«اگر تصور شود که این آزادی مدیون برنامه‌ها و ایده‌های بختیار بود، به اشتباه رفته‌اند. آن آزادی، حاصل شرایط انقلابی در کشور، از هم گسیختگی اقتدار رژیم شاه و فضای عمومی حاکم بر کشور بود.»


البته نمی‌باید فراموش کنیم که نویسندة سطور فوق، هنگام ردیف کردن چنین مطالبی به هیچ عنوان دچار «رویای سیاسی گمراه ‌کننده» نشده بود! با این وجود، حضورشان بگوئیم، ما آزادی «صوری» مطبوعات دوران بختیار را فقط در مقام «فروریختگی» ساختار سیاسی حاکم تحلیل کرده‌ایم، ما چنین «آزادی‌ای» را «آزادی مطبوعات» نمی‌دانیم. پیشتر نیز گفته‌ایم، «آزادی» از هر نوع و هر قسم، یک «مقولة حقوقی» است، و می‌باید از منظر حقوقی و در چارچوب روابط حاکم بر جامعه برای «آزادی» ارزش حقوقی و کاربردی ایجاد نمود. ما بر خلاف حزب توده، هیچگاه در مطالب‌مان بر «سلامت» آزادی‌های «باسمه‌ای» که بر هیجانات کوچه و خیابان تکیه کرده تأکید نخواهیم کرد.

فقط سئوال ما از احزاب و تشکیلات این است که چرا هیچ برنامه‌ای جهت تأمین و امتداد «آزادی» مطبوعات، چه از نوع باسمه‌ای و خیابانی، و چه از انواع حقوقی‌اش در کشور پیش‌بینی نکردید؟ این سئوال نیز مطرح است که اگر این قماش «آزادی مطبوعات»، پس از فروریختن دکان «استالینیسم روس» آب به دهان بعضی‌ها انداخته، آیا واقعاً حزب توده در هیاهوی 22 بهمن 57 خواستار «آزادی مطبوعات» بود؟ چند دفتر و مطلب و مقاله از حزب توده می‌باید ارائه داد تا معلوم شود «آزادی مطبوعات» برای این دارودسته فقط به مفهوم ابزاری جهت برپائی دیکتاتوری کارگری تلقی می‌شود؟ همان دیکتاتوری موعودی که «کارگران» مقدس‌اش پس از 40 سال زندگی در نظام کمونیستی، جهت «پذیرائی» از میهمانان غربی، مجهزترین روسپی‌خانه‌های جهان را در شهرهای ورشو، بوداپست و ... آماده کرده بودند و زنان و جوانان «کارگر» در این محله‌ها برای برپائی سوسیالیسم جهانی شب و روز عرق می‌ریختند. همان دیکتاتوری کارگری‌ای که پس از 40 سال حاکمیت حزب کمونیست در لهستان، کارگران کشتی‌سازی‌اش برای دو قالب صابون اضافه در هفته «اعتصاب» کردند! حتی قحطی زدگان بیافرا هم حاضر نیستند برای دو قالب صابون «اعتصاب» کنند. بله، خیلی مهم است که یادمان نرود از کدام «دیکتاتوری مقدس کارگری» سخن می‌گوئیم!

اینکه افراد یک ملت بخواهند از «آزادی بیان و قلم» در چارچوب یک رژیم حقوقی، انسان‌محور و مسئولانه بهره‌مند شوند، «آزادی بورژوائی» است؟ این جنفگیات چیست که 60 سال بالا و پائین‌اش را به خورد ما ملت دادید، و با نسخه‌برداری از مزخرفات امثال استالین و خروشچف به خوش‌باورها حقنه کردید که مارکس هم طرفدارتان است! مارکس طرفدار آن‌هاست که روشنفکر را تحقیر می‌کنند؟ یادتان رفته که مارکس خودش هم روشنفکر بود؟

این حزب پوسیده و فروهشته که دیگر فلسفة وجودی‌اش نیز از بین رفته، از وحشت رسوائی و رو شدن دست‌های پلیدش در همکاری با آدمکشان حوزه و بازار، و حسابرسی‌های ملت خشمگین ایران، هول‌هولکی عکس یک شیخک آدمکش به نام بازرگان را کنار بختیار در سایت‌اش می‌چسباند تا نهایت امر بگوید:

«نخست شاپور بختیار و سپس مهندس مهدی بازرگان. اولی عضو حزب ایران و دومی بنیانگذار نهضت آزادی ایران[...]»


حال باید بپرسیم امروز چه شده؟ چه پیش آمده که حزب توده بین ایندو فرد وجه مشترک یافته؟ این حزب که طی دوران صدارت بختیار از فحاشی به وی دست برنداشت، و هنگام اعلام نخست‌وزیری شیخ بازرگان، از تمام نوچه‌های‌اش درخواست ‌کرد تا از «دولت موقت» حمایت به عمل آورند، بین بختیار و بازرگان چه «تشابهی» یافته؟ امروز چه عاملی این دو فرد را در چارچوب منافع حزب توده در کنار هم گذاشته؟ پاسخ به این پرسش‌ها برای ما کاملاً روشن است؛ و در ادامة مطلب تلاش خواهیم کرد برای خوانندگان نیز آن را توضیح دهیم.

همانطور که می‌بینیم موضع‌گیری‌های الزامی دولت فرانسه در تونس، به سرعت دست آشوبگران را رو کرد. اینان با خروج سریع بن‌علی نه تنها در برابر یک خلاء سیاسی قرار گرفته‌اند، که به دلیل عدم برخورداری از هر نوع برنامة مشخص سیاسی کارشان به دادوفریاد در خیابان‌ها محدود مانده! همان لات‌بازی‌هائی که امثال حزب توده در ایران با شوق و ذوق دنبال می‌کردند و نام آن را «انقلاب» گذاشته بودند! تشکیلات مشابه حزب توده که در کمال تأسف در سراسر دنیا «دکان» باز کرده‌، در تونس انگشت به دهان حیران است که چگونه مواضع سازشکارانة خود را با «هیاهوی گنگ» توده‌ای در شرایطی هم‌ساز کند که دیگر شانسی برای پیروزی‌اش نیز وجود ندارد. دلیل ک...ن‌خیزک‌های حزب توده به جانب بختیار، آنهم با توسل به ریش بزی شیخ بازرگان مفلوک همینجاست؛ این‌ها امروز از روی بی‌چارگی و «از زور بی کسی، به خرسه می‌گن خالقزی!»

پیشتر گفته بودیم که پاریس نمی‌تواند در چارچوب ضرورت‌های استراتژیک خود یک رژیم «خاله‌خانباجی» از نوع جمکران را بر سواحل دریای مدیترانه حاکم کند؛ مسئله‌ای که در مورد ایران، خصوصاً طی گربه‌رقصانی‌های باند «برژینسکی» در افغانستان به هیچ عنوان برای مراکز تصمیم‌گیری جهانی اهمیتی نداشت. دیدیم که همین محافل، جهت حمایت از «مجاهدین افغان» چگونه مشتی چاقوکش و آدمکش و تروریست را از سراسر جهان جمع کرده و در تهران برای ما ملت «حکومت» تشکیل دادند؛ حاکمیتی که همین حزب توده، حامی اصلی و اساسی‌اش به شمار می‌رفت و هنوز جوهر مجیزگوئی‌های‌اش برای امثال موسوی، خامنه‌ای، رفسنجانی جلاد و کروبی چپاولگر و منتظری گوربه‌گور شده خشک نشده!

حزب توده در این مطلب جهت توجیه مواضع غیرقابل دفاع خود طی دوران بحرانی سال 1357، بر پنج نکتة اصلی تکیه کرده و به این نتیجة کلی می‌رسد که، شاه برای یک مانور سیاسی بختیار را پیش کشیده بود، ولی در شرایطی دست به اینکار زد که هر کسی در برابر «مردم» قرار می‌گرفت «نابود» می‌شد!‌ خلاصه کار این «تحلیل» حزبی و کشکی به اینجا می‌کشد که شاه برای همیشه ایران را ترک نکرده بود؛ برمی‌گشت و پدر صاحاب‌بچه را در می‌آورد و در میانة چنین تحلیل‌ها مقاله‌نویس حزب به این نتیجه می‌رسد که اگر مردم شاپور بختیار را می‌پذیرفتند، این بختیار که اصلاً معلوم نبود کیست، خودش هم قربانی شاه می‌شد:

«به فرض محال که مردم شاپور بختیاری که اساسا نمی‌دانستند کیست و ریشه‌اش چیست را می‌پذیرفتند، توبه شاه را قبول می‌کردند و به خانه‌هایشان باز می‌گشتند. در اینصورت، بختیار خود اولین قربانی شاه بود.»


بله می‌باید بپذیریم که اگر بختیار برای تل موهوم مردم «ناشناس» بود و اصلاً نمی‌شد به او اطمینان کرد، در عوض همین «مردم» اصل و نسب و ریشة امثال بنی‌صدر، یزدی، قطب‌زاده، خمینی و خامنه‌ای و بازرگان و کیانوری و احسان طبری را نه تنها می‌شناختند که از دهه‌ها پیش از نزدیک با خاله و عمه و عموهای اینان محشور و همدل و هم‌صدا و هم‌سفره بوده‌اند! باید پرسید، خمینی دجال را چه کسی بهتر از اوباش بورسیة حکومت شاهنشاهی می‌شناخت، کسانیکه با ارز ارسالی دولت امیرعباس هویدا در فرنگ به «دانشجوی مادام‌العمر» تبدیل شده بودند؟ خمینی دجال را چه کسی بهتر از امثال بهشتی گوربه‌گور شده و خاتمی شیاد می‌شناخت. همان‌ها که با مجوز دربار شاهنشاهی در مسجد هامبورگ «نماز جمعه» به راه می‌انداختند؟ از این گذشته، در «تحلیل» حزب توده آنچه غایب اصلی باقی می‌ماند همان عملکرد یک تشکیلات حزبی در برابر غوغاسالاری و هیاهوی دست‌سازی است که در چارچوب منافع اجنبی می‌رود تا مردم یک مملکت را به جان یکدیگر بیاندازد. جالب اینجاست که حزب کذا با حمایت از این بی‌عملی، به غلط مدعی حمایت از «مواضع دمکراتیک» نیز می‌شود.

در آینة «مخدوش» و تیره و تاری که این حزب جامعة ایران را در آن به تصویر می‌کشاند، اصلاً معلوم نیست که چرا «این» می‌رود؛ و «آن» می‌آید! و اینکه اگر «کسی» سر کار باقی می‌ماند و اینکس و آنکس از کار برکنار می‌شوند چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ برخورد منطقی و مسئولانه، به ویژه در چارچوب نگرش مارکسیست حکم می‌کند که برای این «تغییرات» دلیلی سیاسی، اقتصادی و استراتژیک وجود داشته باشد. خلاصة کلام مطلب حزب «حمارنواز» توده بازهم مخاطب را برمی‌گرداند سر همان کاسة نخود «بگیر و بنشان»! کاسه‌ای که طی دوران «جنگ سرد»، تحولات کشوری چون ایران را در مرز اتحاد جماهیر شوروی نتیجة عملکرد مشتی لات‌ولوت‌ ساواک معرفی می‌کند که در خیابان‌ها کرکرة بانک‌ صادرات را از جا می‌کندند و سطل زباله آتش می‌زدند! از این تحلیل بهتر چه می‌خواهیم؟

باید به حزب توده «آفرین» گفت! کشور ایران در شرایط حساس کنونی فقط همین یک «تحلیل» را کم داشت که شما برای‌اش نوشتید. با این وجود، حزب کذا به خیال خود در خورجین‌اش جوابی برای بی‌توجهی تشکیلات سیاسی به سرنوشت ملت ایران طی این بحران حاضر و آماده کرده. ولی ذوق زده نشویم، جواب اینان نیز از قماش همان «کاسة» نخود بگیر و بنشان است:

«وظیفه احزاب در چنین شرایطی تاثیرگذاری بر روند انقلاب و تعمیق آن و تثبیت دستآوردهای انقلاب و جنبه‌های هرچه مترقی‌تر بخشیدن به جنبش انقلابی است. یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده ایران برای خود قائل شد.»


البته با این «گنده‌گوئی» ها خیانت به منافع ملی را نمی‌توان پنهان داشت! می‌توان به صراحت گفت که از منظر حزب توده، وظیفة احزاب در چنین شرایطی سازش با فاشیسم و پوپولیسم و شرکت فعال در سرکوب ملت‌ها است؛ یعنی همان وظیفه‌ای که حزب توده برای خود شناخته و می‌شناسد! امروز این خیانت آشکار را سایت حزب توده تحت عنوان «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» به خورد ملت ایران می‌دهد. خلاصة کلام، می‌باید حضور چند «بولتن‌نویس» توده‌ای در کیهان و اطلاعات و چند کارمند زهوار دررفته در وزارتخانه‌ها را «مترقی‌تر» کردن مواضع «جنبش انقلابی» تحلیل کنیم! همان انقلابی که اگر طرفداران‌اش شاپور بختیار را نمی‌شناختند، اهداف‌اش را خیلی خوب می‌دیدند و لمس می‌کردند، هر چند خود را بنا بر مصالحی «ناشناس» به کوری و کری زده بودند!

ولی تجربة سه دهه حاکمیت فاشیسم اسلامی به صراحت نشان داد که «چپ‌نمائی»، خصوصاً با استفاده از «ادبیات چپ»، نه تنها یک استراتژی آمریکائی در ایران بوده که یکی از مهم‌ترین اهرم‌های تبلیغاتی فاشیسم ملائی جهت توجیه سرکوب مخالفان به شمار می‌رفت. به عبارت دیگر، آنچه در ادبیات امروز حزب توده «مترقی‌تر» کردن «جنبش انقلابی» خوانده می‌شود، می‌باید به معنای فراهم آوردن ابزار لازم برای حکومت فاشیسم تلقی گردد.

برای پرهیز از تکرار مکررات به بررسی مطلب کذا پایان می‌دهیم. امروز روشن و واضح است که حزب توده به فرمودة «پولیت‌بورو» پای در همکاری با فاشیسم اسلامی در مرزهای اتحاد شوروی گذاشت، و در این راه بسیاری از عوامل و عشاق سینه چاک خود را نیز قربانی کرد. ولی برای این دم‌ودستگاه که «رهبر» معنوی‌شان میلیون‌ها نفر را در روسیه قتل‌عام کرده بود، جان انسان‌ها اهمیتی ندارد؛ نوعی «شهیدسازی» مارکسیستی می‌باید تلقی شود. اما امروز کارت‌ها به نوع دیگری در جهان تقسیم شده، امروز ملت‌ها می‌خواهند زندگی کنند، آرامش و امنیت و رفاه داشته باشند و هیاهوی کسانیکه دم از «انقلاب» سرگذر و هیجانات و لات‌بازی‌های خیابانی می‌زنند دیگر در گوش ملت‌ها آنطور که «بعضی‌ها» دوست دارند طنین‌انداز نمی‌شود. خلاصه بگوئیم، دوران خداحافظی «بعضی‌ها» با سیاست ایران فرا رسیده.






هیچ نظری موجود نیست: