در وبلاگ «سپاه در خزینه» پیرامون تحولات اخیر در سطوح مختلف منطقهای و داخلی کلیاتی ارائه داده بودیم، ولی به دلیل گسترة این تحولات فقط به بررسی نقش «کمرنگ» شدة اوباش وابسته به سپاه در چارچوب بحرانآفرینیهای حکومتی در اطراف لانة شیخ کروبی اکتفا کردیم. در وبلاگ مذکور گفتیم که این نوع «حادثهآفرینیها»، هم به نفع آن شیخ تمام میشود، و هم به نفع برخی سیاستهای رایج. البته از توضیح در مورد چند و چون این مسائل در حال حاضر اجتناب میکنیم، ولی همانطور که میبینیم سپاه پاسداران «انقلاب آخوندی» دیگر نمیتواند رسماً از تحرکات اوباش شهری حمایت به عمل آورد! به همین دلیل بود که «سپاه» در اطلاعیة اخیر خود ارتباط با این گروهها را رسماً «انکار» کرد! اگر در اطلاعیه سپاه، اوباش صحنهگردان در سطح شهر «عناصر خودسر» معرفی میشوند، و همچون دیگر «میعادها»، بار مسئولیت حفظ انتظامات مملکت به صورتی کاملاً غیرقانونی با تکیه بر یک استدلال نه چندان قابل اعتنا از دوش تشکیلات «سپاه» برداشته میشود، شرایط بخوبی نشان میدهد که روند رایج دیگر پیشبرد اهداف استعماری را از طریق «آشوبآفرینی» در سطح شهرهای کشور امکانپذیر نخواهد کرد. حتی اگر هنوز چنین امیدهائی در دل بعضیها «قند آب کند»، ادامة این وضعیت آنقدرها به نفع کلیات رژیم تمام نخواهد شد. به همین دلیل به استنباط ما، همانطور که حکومت اسلامی در آغاز کار احمدینژاد ناچار شد دست و بال «گنده لاتهای» اسلامی را جمع و جور کند، هر چه زودتر زمینة فعالیتهای اوباش جدید را نیز به مجاری دیگری خواهد کشاند.
تغییر مسیر لاتبازی در شهرها، به خودی خود نشان از آن دارد که اراذلی که از 22 بهمنماه 57 به دست سازمان سیا در مجموعهای سرکوبگر و استعماری به نام «کمیته» و بعدها تحت عنوان «سپاه پاسداران» متمرکز شدند، جز عقبنشینی از صحنهگردانیهای شهری راهی نخواهند داشت. و این «گام» در صورت تحقق، عقبنشینی ساختار استعماری در کشورمان میباید تلقی شود. بیدلیل نیست که امروز تمامی قدرتهای استعماری اینچنین «نگران» آیندة ایران شدهاند. یکی فریاد «یا سکینه محمدی» سر داده، دیگری از بمب اتمی ایران میترسد، و آن یک بانکهای جمکرانی را که خادمان منافع سرمایهداری غرباند تحریم میکند! ولی همین حضرات زمانیکه «امام» خمینی اسب مبارکشان را بر علیه بلشویسم روس میتازاندند، و از کشته پشته میساختند، نه نگران سنگسار و اعدام در ایران میشدند؛ نه ارسال صدها میلیارد دلار سلاح به حکومت اسلامی برایشان فکر و خیال درست میکرد! «تجارت» نیز در خط «ایران ـ ترکیه» بخوبی و خوشی ادامه داشت و کامیونها حداقل در جادههای «رسمی و دولتی»، جهت عبور از مرز «بازرگان» گاه تا 15 روز در «نوبت» میماندند! خلاصه، هر چیزی حکمتی دارد و ملت ایران برای خروج از چرخة استعماری نخست میباید «حکمت سیاست استعماری» را به درستی بشناسد تا فریب عقبنشینی ظاهری این سیاست را نخورد. چرا که این عقبنشینی یک تاکتیک است برای یک پرش به جلو!
به موازات این عقبنشینی «نمادین»، با اوجگیری پدیدة جدیدی به نام «آقای مهندس رحیممشائی» در حکومت اسلامی روبرو میشویم. رحیممشائی از جمله اوباش حکومت اسلامی است که در چارچوب لاتبازیهای متداول در 22 بهمن 57 با آویزان شدن به «حبلالمتین» حکومت اسلامی، یعنی شبکة محلی سازمان سیا، به تدریج به یک «شخصیت سرنوشتساز» تبدیل شده. از حق نگذریم، مزخرفات در مورد تاریخچة پرافتخار زندگی ایشان کم نیست. رحیممشائی که در هنگامة «انقلاب» یک جوانک 18 سالة شهرستانی بوده، بر اساس بیبیگوزکها، از سن 15 سالگی در زادگاهاش رامسر، «سخنرانیهای» داغ و آتشین بر ضد رژیم پهلوی ایراد میفرموده، و بارها و بارها از چنگال ساواک ستمگر معاویه گریخته بود! بر اساس همین تاریخچه، نابغة «علوم سیاسی» جمکران، پس از 22 بهمن، از همان روزهای نخست، پای به تشکیلات «اطلاعات سپاه پاسداران» در شهر رامسر میگذارد، هر چند هنوز «وزارت اطلاعات» افتتاح نشده بود! این نابغة علوم امنیتی، به دنبال پرش سرنوشتساز خود، همچون دیگر اوباش صاحبمقام در حکومت اسلامی، جهت «کارآموزی» در امر شکنجه، کشتار و سرکوب و فریب تودههای مردم، به لابراتوار مجهز سازمان سیا که در کردستان احداث شده بود «اعزام» میشود. از بررسی «خدمات» رحیممشائی در این خطه چشم میپوشیم، ولی یادآور میشویم که ایشان با نامهای متعدد، هم عضو فعال حکومت سرکوبگر ولایتفقیه بودند، هم در کردستان میجنگیدند، هم روزنامهنگاری میکردند، و هم نهایت امر دست سرنوشت کار خودش را میکند و این نابغة دهر را به رشتة الکترونیک در دانشگاه صنعتی اصفهان میفرستد!
بله، مهندسی برق و الکترونیک خاصیت غریبی دارد، و به دلیل سنگینی ریاضیات کاربردی و فیزیک تئوریک حتی استخوان ساعیترین و هوشمندترین دانشجویان را معمولاً خرد و خاکشیر میکند، ولی مگر رحیم مشائی بیدی بود که از این بادها بلرزد؟! خیر آقا! این علم هم نتوانست حریف آقای «مهندس» شود! به کوری چشم حسود، ایشان در شرایطی که سردبیری چندین روزینامة «خررنگکن» را در کردستان بر عهده دارند، و چندین و چند پست دولتی را اشغال فرموده، حقوقهای دریافتی را مرتباً به حسابهایشان واریز میفرمایند، «مهندسی» الکترونیک را نیز به سجایای بیپایانشان میافزایند! تا کور شود هر آنکه نتواند دید! به این ترتیب است که سالها و سالها آقای «مهندس» در وزارت کشور، شهرداری و رادیو و تلویزیون و ساواک و شهربانی و زندان اوین و ... به این حکومت اسلامی «خدمتها» میکنند و بار سنگین چندین و چند مسئولیت مستقیم را همزمان بر دوش میکشند.
این «حکایت» ادامه مییابد، تا اینکه احمدینژاد به اعتبار نفرتی که ملت ایران از هاشمی بهرمانی به دل گرفته بود، از صندوقهای «رأی» ـ همانها که بعداً هم دوباره به نام احمدینژاد پر شد ـ پای بیرون میگذارد و حضرت رحیممشائی، در مقام ملیجک جناب ریاست جمهور در کنار ایشان به عرصة «قدرت و حاکمیت» وارد میشوند. بله، چنین کنند بزرگان! اما این داستان «حسنکچل» که پیشتر در «مشانیوز»، سایت «محترم» آقای مشائی منتشر شده بود، اینک «نایاب» شده و به جایاش یک «یادداشت» گذاشتهاند مبنی بر اینکه، «این سایت با شخص آقای رحیممشائی ارتباطی ندارد، متعلق به دوستان ایشان است.»
با مطالعة ترهات «طرفداران» آقای رحیممشائی این توهم در ذهن انسان ایجاد میشود که این حضرت، یک پا کفش و یک پا گیوه، در سن 18 سالگی از رامسر به کردستان میروند، و بعد از چند ماه تبدیل میشوند به «کارشناس» امور کردستان! از شما چه پنهان گویا به زبان کردی نیز تسلط پیدا کرده باشند. واقعاً سجایای خداداد و گسترة فضل آنحضرت یعنی این موجود خارقالعاده، هر بنیبشری را گیج و منگ میکند. ولی ما فکر میکنیم که این «نهال» فضیلت بشری خیلی نزدیک به ریشههایاش باقی مانده، و به همین دلیل مسلماً کردی را هم با لهجة مازندرانی صحبت خواهد کرد! باشد که از سرچشمة الهاماتاش دور نشده، خدائی ناکرده گل و سمبل این نهال نازپرورده پژمرده و خشک نشود و نیفتد. خلاصه کاری کردند تا روزگاری نرسد که احوالاتاش مصداق بیت زیر باشد:
بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
ز یغما چه آوردهای؟ گفت هیچ!
سعدی
ما اصلاً به احترام همان «سجایای خداداد» اسم مبارک آقای مشائی را میگذاریم، اسفندیار «رحیمسمبل طلائی»! مدتی است که حضرت «سمبل طلائی» با کمک مهرورزی مفلوک خیز برداشته تا جایگاه «رفیع» ریاست جمهوری را در رأیخوانیهای «انتخابات» آینده از آن خود کند! واقعبین باشیم! وقتی در سن 18 سالگی طی چند هفته تبدیل میشوید به کارشناس مسائل کردستان، ریاست جمهوری جمکران که کار مهمی نیست، جلوی بچه بگذارید قهر میکند. در ثانی، ایشان با چسبیدن به خشتک احمدینژاد و بلغور مرتب عبارت «پیروی از ولی امر»، سعی دارد تا از طریق کسب حمایت مافیای نفتی «آمریکائی ـ روسی»، موضع سیاسیاش را آنطور که باید و شاید «مستحکم» کند.
بارها در این وبلاگها گفتهایم که در شرایط فعلی محافل سیاسی دستنشانده در کشور ایران بین سه جریان اصلی در سطح بینالمللی تقسیم شدهاند. نخست محفل انگلیسهاست. محفلی که اوباشی از قماش خاتمی، موسوی، خامنهای، هاشمی و خانوادة لاریجانیها و به طور کلی تمامی «محفل» کودتای 22 بهمن 57 از سوراخ آن سر بیرون آورده. در ردة بعدی با جناح «جنگطلبان» روبرو میشویم. این جناح خواهان استقرار شرایطی مشابه شرایط عراق و افغانستان در ایران است و با در هم آمیختن شعارهای احمقانه با «اهداف» واقعی خود، جهت ممانعت از عقب راندن جنگطلبان غرب، به کارشکنی در امور مختلف از «سنگسار» سکینه محمدی گرفته تا «بمب اتم» مشغول است؛ باشد که شبکة تبلیغاتی غرب در همة شرایط «بهانة» کافی و وافی جهت اجرای برنامة حملات نظامی در دست داشته باشد.
و اما شبکة سوم، یعنی شبکهای که «سنبلطلائی» به آن تعلق دارد، جریانی است مافیائی که از جفتگیری نفتخواران آمریکائی با انواع روسی چشم به جهان گشوده. یعنی از آمیزش بخشی از هیئت حاکمة فعلی روسیه با جناح جرج بوش و نئوکانهای آمریکا که احمدینژاد و دارودستهاش میباید فرزندان خلفشان به شمار آیند. اینان مسلماً میخواهند پس از پایان دورة دوم ریاست جمهوری «مهرورزی»، کارت برندهای در کف داشته باشند و نام این کارت برنده، «رحیم مشائی»، معروف به سمبل طلاست!
به همین دلیل احمدینژاد، به پیروی از فرامین فرامرزی، ایشان را با حفظ مقامات و پستهای دیگر به «مشاورت ریاست جمهور» در امور خارجی نیز منصوب میکند. البته اینکار با احتیاط کامل انجام شد، چرا که جهت رد گم کردن، همزمان چند نوچة دیگر احمدینژاد به «مقام» مشاورت در امور متفاوت خارجی نیز منصوب میشوند، باشد که کسی «بو» نبرد قضیه از چه قرار است!
مسئلة احمدینژاد همانطور که پیشتر نیز گفتیم «دور زدن» محافل وابسته به انگلستان و جناح دمکراتهای سنتی در آمریکاست، و منوچهر متکی، نوچة «استاد اعظم» علیاکبر ولایتی، در واقع یکی از مهمترین این مهرهها به شمار میآید. شاهد بودیم که در فردای کودتای میرحسین موسوی و برکناری «تشکیلات» بنیصدر، جناب «دکتر» علیاکبر ولایتی، بدون هیچگونه شناخت و دریافتی از مسائل پیچیدة استراتژیک و دیپلماتیک پای به وزارت امورخارجة جمکران گذاشتند و حتی پس از نمایشات مسخرة «اصلاحطلبی» ملاممد خاتمی نیز ایشان به این سادگیها حاضر نبودند وزارتخانة کذا را رها کنند!
ولی با به قدرت رسیدن جناح احمدینژاد، که از نخستین دقایق با کشیدن گلیم از زیر پای نوکران امپراتوری بریتانیا و حزب دمکرات ایالات متحد در ساختار حکومت اسلامی تقارن یافت، وضعیت نوچههای علیاکبر ولایتی نیز در وزارت امورخارجه متزلزل شد. با این وجود شرایطی که حضور 16 سالة «استاد اعظم» در این وزارتخانه ایجاد کرده بود، هنوز به نوچههایاش اجازه میدهد تا در جایگاه «وزیر» و مدیران کل در این وزارتخانه به نقشآفرینیهای «معمول» مشغول باشند. دلیل «عصبانیت» احمدینژاد از دست متکی، همین استمرار حاکمیت «لژ» کذا بر وزارت امورخارجه و جلوگیری از گسترش نفوذ محافل وابسته به تشکیلات جدید است.
وابستگی علیاکبر ولایتی به اوباش بینالملل تا آنجا پیش میرود که ایشان در مقام مشاور عالی «مقام معظم رهبری» در امور بینالمللی، پای علی خامنهای مفلوک را نیز مستقیماً به میان میکشاند، تا ظاهراً جهت جلوگیری از «موازی کاری» ولی در عمل برای حفظ منافع لژ ولایتی در ساختار وزارت امورخارجه، رسماً با انتصابات جدید حضرت ریاست جمهوری و اوجگیری نقشآفرینیهای «رحیممشائی» در این وزارتخانه مخالفت کرده، «اینکار» را شدیداً تقبیح کنند!
ولی مسئلة رحیممشائی، ورای بدهبستانهای «برادرانة» ولایتی و خامنهای میباید مورد بحث قرار گیرد. همانطور که گفتیم، محافل «مافیائی ـ نفتی» در روسیه، دست در دست «نئوکانهای» ایالات متحد، باند احمدینژاد را از صندوقها بیرون کشیده و برایشان «رأیشماری» به راه انداختند؛ اینان به این سادگیها کنار نمیروند. چرا که در چارچوب منافع خود نیازمند تمدید حضور «باند» احمدینژاد در حاکمیت جمکران هستند. و مشخص شده که محافل کذا تداوم منافع خود را ترجیحاً با تکیه بر شخصیت دیگری جز احمدینژاد میخواهند. دلیل نیز روشن است. احمدینژاد علیرغم مدارک تحصیلی «دهان پرکن» فردی است کمسواد، بیاطلاع، عامی و بسیار دست و پا چلفتی. اگر آنروزها ایشان را با دستپاچگی از صندوقها بیرون کشیدند، در شرایطی که پایان انزوای سیاسی ایران میباید نزدیک شود، دیگر نمیتوان چنین فردی را جهت حفظ منافع محفل مذکور به میدان سیاستهای جهانی وارد کرد. این است دلیل تکیة این محافل بر شخص رحیممشائی. این فرد اگر چه در کمسوادی با احمدینژاد فصل مشترکی دارد، بر خلاف وی آنقدرها درویشمسلک و قضا و قدری و خاکی و خلقی و جبون نیست؛ مشائی بسیار فرصتطلب و جاه طلب است، و جهت دستیابی به اهداف مطلوب «محفل» کذا حاضر است خطر کند! «خطراتی» که به صراحت دیدیم احمدینژاد طی 6 سال گذشته به بهانههای مختلف از رویاروئی با آنها گریخته.
خلاصة کلام، هر چه علی خامنهای با شخص رحیممشائی بیشتر به مخالفتهای علنی و ضمنی مشغول شود، زمینة مساعدتری جهت علمداری و گربهرقصانیهای مشائی مهیا خواهد کرد. و به این روند میگویند دور «باخت ـ باخت» برای خامنهای! بر احدی پوشیده نیست که خامنهای یکی از منفورترین افراد در حکومت اسلامی است و هر که «مخالف» او معرفی شود، به صورت طبیعی بر امواج خروشان پروپاگاندی سوار خواهد شد که بر علیه وی به راه افتاده. و این «امر» مهم، مسلماً از چشم آنها که همه ساله صدها میلیارد دلار ثروتهای خاورمیانه را به بانکهایشان منتقل میکنند دور نمانده.
امروز حکومت اسلامی را نمیتوان در دو ویراست «اصلاحطلب» و «اصولگرا»، به صورتی که پیشتر بستهبندی شده و در اختیار ملت ایران قرار گرفته بود مورد بررسی قرار داد. محافل در داخل کشور «متعدد» شدهاند، و اهدافشان نیز که به عنوان بازتاب منافع «محافل مادر» میباید تماماً فرامرزی تلقی گردد دچار دگردیسیهای پایهای شده. به دلیل این شرایط برای امثال رحیممشائی دیگر حد و مرزی در مسیر نظریهپردازی در حکومت اسلامی معنا ندارد؛ ایشان در صورت فراهم آمدن شرایط سیاسی در داخل و خصوصاً در ارتباط با خارج، میتوانند به راحتی حتی قانون اساسی جمکران را نیز قابل «ترمیم» معرفی کنند. اگر در فضای فعلی جامعة ایران عدم رضایت عمومی از حکومت اسلامی، و مخالفت گسترده با قشر آخوند را با نفرت ملت ایران از آنچه «فرامین دینی» معرفی میشود در ارتباط قرار دهیم، و به اینهمه زمینة ضعیف و تدافعی اصلاحطلبان را نیز بیافزائیم، به این نتیجة حیرتانگیز خواهیم رسید که امروز در ایران همه کار امکانپذیر است.
البته این «همه کار» به دو عامل وابسته خواهد بود: شرایط داخلی و هماهنگیهای فرامرزی! نخستین عامل همان ایجاد آمادگی درونی و بطنی در سطح جامعه است. در همین راستاست که شاهد شکلگیری سایت «هواداران» رحیممشائی هستیم، و جدیداً نیز پدیدة نوینی به نام «جبهة عدالت و رفاه» جهت حمایت از نقطهنظرهای احمدینژاد و رحیممشائی پای به میدان گذاشته. رادیوفردا، مورخ 19 شهریورماه 1389، در گزارش و مصاحبهای پیرامون این «جبهه» چنین مینویسد:
«به نوشتة [ سایتهای الف، تابناک، و ...] در مراسمی که به همين منظور در تالاری در تهران ترتيب داده شده بود، مدعوين و سخنرانان، به شدت از مخالفان و منتقدان [رحیممشائی] انتقاد و بر حمايت از وی تأکيد کردند.»
میبینیم که برنامة مبارزة سیاسی جهت فوت کردن در آستین رحیم مشائی از نزدیک دنبال میشود. در نتیجه، میباید قبول کرد که باند احمدینژاد «آس برندة» خود را در مصاف سیاسی آینده برگزیده. و اگر همیاری محافل بینالملل آنچنان که مطلوب است در میان افتد، «آس کذا» در آیندة نزدیک رو خواهد شد. خلاصة کلام اگر گروههای «اصلاحطلب» در برخورد با جزمهای حکومت اسلامی خود را همچون دورة 8 سالة ریاست جمهوری خاتمی اسیر پنجة محدودیتهای «دینی ـ فقهی» نگاه دارند، نه تنها شانسی برای بازگشت به قدرت نخواهند داشت که در میانة هیهاتی که رحیممشائیها در آیندة نزدیک در سطح کشور به راه خواهند انداخت، حتی موجودیت فیزیکیشان نیز دیگر قابل حمایت نمینماید.
در این میان فقط میماند تکلیف آندسته از ایرانیان که به جرأت میتوان گفت در اکثریت مطلقاند، و نه رحیممشائی را میخواهند و نه خامنهای و نوچهاش خاتمی را. برای این گروه پرشمار تنها راه ایستادگی، افشاگری و گسترش درایت سیاسی در تقابل با صحنهگردانیهائی خواهد بود که به احتمال زیاد طی روزهای آینده سطح جامعه را در مسیر توجیه مواضع «نئواصولگرایان» و «نواصلاحطلبان» در هم مینوردد. اگر استقامت و استواری سکولارها، جمهوریخواهان، لائیکها و سوسیال دمکراتها در حدی باشد که سیاستهای اجنبی را از حمایت آخوند و آخوندبچه رویگردان کند، به سرعت جبهة نوینی در سیاست کشور گشوده خواهد شد و آنهنگام است که جهت به انزوا کشاندن دیرپا و نظریهپردازانة «اسلام سیاسی» در جامعه میباید پای در مصاف تشکیلاتی بگذاریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر