۵/۱۸/۱۳۸۹

بهتان و بندانگشت!


صادق لاریجانی، یکی از آخوندهای صاحب‌نفوذ در حکومت اسلامی، که طی سالیان دراز دست در دست برادرا‌نش در قلب دستگاه حاکم حضوری فعال دارد، و اینک ریاست قوة قضائیة جمکران را بر عهده گرفته، در سخنرانی‌ای که به گفتة روز‌نامة رسالت در «گردهمائي بزرگ مبلغان، ويژة ماه مبارک رمضان» ایراد کرده، مطالبی بر زبان آورده که هر چند از جنبة نظری فاقد هر گونه ارزش است، از منظر سیاسی بسیار با اهمیت می‌نماید. اگر می‌گوئیم این سخنرانی فاقد ارزش نظری است دلیل دارد. دلیل نیز اینکه روحانیت شیعی‌مسلک فاقد آن پایگاه علمی و نظری‌ای است که دهه‌ها به دروغ مدعی بهرهمندی از آن بوده.

پس می‌باید نگاهی به ریشه‌های تاریخی بیاندازیم. نخست اینکه این روحانیت بر خلاف ادعاهای دهان پر کن، ارتباطی با «تمامیت دین اسلام» نداشته و نمی‌تواند داشته باشد. این به اصطلاح «روحانیت» که ریشه‌هایش در خانقاه‌های مناطق ترک‌زبان کشور پای گرفت، طی چند سده و خصوصاً به دنبال تحولات ناشی از حملات سبعانة مغولان توانست از مقبولیتی نسبی در برخی مناطق برخوردار شود. اما نهایت امر ریشه‌های نظری این روحانیت که خود را وابسته به «اسلامیت» نیز معرفی می‌کرد، بیشتر در ارتباط با «فولکلور» ایرانیتی پایه ریزی شد که می‌باید «پیش‌اسلامی» تلقی شود تا «اسلامی». این بحثی است بسیار گسترده که در کمال تأسف از طرف مورخان کشور مورد کم‌‌لطفی و بی‌توجهی کامل قرار گرفته، و با در نظر گرفتن منافع «کلان ـ استعماری» که روحانیت مذکور در آئینة مردمفریبی‌ها بازمی‌تاباند، نمی‌توان این بی‌توجهی‌ را آنقدرها که برخی می‌نمایانند «معصومانه» تلقی کرد. به هر تقدیر تا آنجا که تاریخ به ما می‌آموزد، طی حاکمیت شیخ‌های صفوی است که این نظریة «هشل‌هف» در قالب حکومت ضدفرهنگی و ضدانسانی صفویه توانست به اوج تشکیلاتی و سیاسی خود نیز دست یابد.

ولی پس از فروپاشی صفویه، روحانیت شیعی‌مسلک پای به دگردیسی‌های متفاوت تاریخی گذارد، هر چند هیچگاه نتوانست به قدرت گذشته دست یابد و پیوسته از نطفة قدرت سیاسی به دور نگاه داشته ‌شد. این روند همچنان ادامه یافت تا ایران پای به دوران حکومت ناصرالدین میرزای قاجار نهاد. می‌دانیم که پس از مرگ پدر ناصرالدین میرزا، یعنی همان محمد شاه، حداقل دو فرزند ذکور دیگر وی نیز «قدرت» سیاسی را از آن خود می‌‌دیدند و مهم‌ترین عاملی که باعث شد ناصرالدین میرزای 16 ساله بر دیگران پیروز شود سبعیت، سرکوب و خونریزی وزیر «باکفایت» وی، جناب امیرکبیر بود. دست‌های امیرکبیر از آغاز دورة سلطنت ناصرالدین میرزا تا روزی که به دستور وی در حمام فین کاشان به قتل رسید، تا به آرنج به خون مخالفان سیاسی‌اش آغشته بوده. این نیز از جمله مسائلی است که در بررسی مورخان به دلائلی که بالاتر نیز به آن اشاره کردیم «غایب» باقی مانده.

در دورة سلطنت ناصرالدین شاه و صلح 40 ساله است که همچون دیگر مقاطع تاریخی در فلات ایران، با پدیده‌ای به نام گسترش «شهرنشینی» روبرو می‌شویم. طی این دوره شهرها از مردمان لبریز می‌شود و پدیده‌ای به نام «زندگی شهری» به تدریج معنا و مفهومی ویژة دوران خود کسب می‌کند. ولی جهان آنروز منتظر ایرانیان باقی نمانده بود، قدرت‌های استعمارگر ـ روسیه، فرانسه، انگلستان، عثمانی و ... ـ طی غیبت درازمدت ایرانیان در صحنة بین‌المللی، از آنچنان سازماندهی و تشکیلاتی برخوردار شده بودند که دیگر حاکمیت‌های «وطنی» قادر به ایفای نقش در برابرشان نبودند.

در کشور ایران از دیرباز «رسم» حکومت و مملکت‌داری پیوسته بر پایة «سرکوب» مخالفان استوار بوده، در نتیجه حاکمیت «ناصری» نیز نمی‌توانست از این قاعده خود را مستثنی ببیند. با این وجود در این دوره، علیرغم «سنت‌گرائی‌های» ناصری در امر مملکت‌داری و سرکوب گسترده، عامل دیگری نیز به صورت دیرپای گام به میدان سیاست ایران گذاشت: حضور ممتد منافع استعماری! این «منافع» برخلاف سلسله‌های حکام و قلندرهای منطقه‌ای و یا وزرای «خلاف‌کار» و «نافرمان» نمی‌توانست پای در «گسست» بگذارد، پایدار بود و ممتد و این تداوم خود یک نوآوری در ساختار سیاسی و تشکیلاتی را می‌طلبید. در این دوران قدرت‌های استعماری، در مسیر حفظ منافع خود تا حد امکان با دست‌یازیدن به «توافقات» درونمرزی، ایجاد بحران‌های محافل و حتی درگیری مستقیم میان خود را به پدیده‌ای «برونمرزی» تبدیل می‌کردند. و اینچنین بود که جنگ طوائف و مذاهب که در دورة محمدشاه با درگیری‌های دولت با فرقة اسماعیلیه و سپس با بهائیان و نهایتاً با دراویش در ایران آغاز شده بود، و در پس آن قجرها سعی داشتند با توسل به پدیده‌ای به نام «شیعة اثنی‌عشری» در برابر رشد و گسترش منابع الهام مذهبی و تفکرات متفاوت به نفع دربار سد ایجاد کنند، در دوران ناصری، به تدریج به پدیده‌ای بحران‌ساز در کف سیاست‌های استعماری تبدیل ‌شد. دلیل تاریخی اینکه، رشد شهرنشینی و قدرت‌یابی اوباش شهری که اهرم‌های اجرائی روحانیت «شیعی‌مسلک» به شمار می‌رفتند، به تثبیت موقعیت این روحانیت انجامیده بود.

در اینمورد و خصوصاً نقش مخرب امیرکبیر در میانة میدان سیاست کشور پیشتر در مطلبی تحت عنوان «امیرکبیر و تشیع‌ها» تا حدودی موضوع را شکافته‌ایم. اهمیت این مطلب در اینجاست که طی این دوره تداوم سیاست‌های «کشورداری» سنتی در ایران، به دلیل حضور ممتد و دامنه‌دار سیاست‌های استعماری از مسیر معمول خارج شده بود و دیگر «سرکوب» به عنوان عامل عمدة تأمین کنندة «مشروعیت حاکمیت» نمی‌توانست از قطعیت فراگیری برخوردار شود، قطعیتی که سلاطین گذشته از آن بهرهمند می‌شدند. آنروزها جامعة ایران اگر توسط صاحب‌نظران و وطن‌دوستان راهبری می‌شد، می‌بایست جهت حفظ موجودیت خود پای در مسیری می‌‌گذاشت که قدرت حاکم را نهایت امر به اتخاذ روش‌هائی پایدار در برخورد مسالمت‌آمیز با اجزاء متشکل اجتماعی اعم از مذهبی، سنتی، قومی، زبانی و ... نزدیک کند. ولی دقیقاً در دورة امیرکبیر شاهدیم که این برخورد در مسیر مخالف شروع به رشد کرد، و سیاست کشور نهایت امر به نفع جماعت شیعی‌مسلک و به زیان دیگر مذاهب و فرق و اعتقادات و گزینه‌ها رقم خورد. اینجاست که شاهد اوج‌گیری دوبارة پدیده‌ای به نام «روحانیت شیعی‌مسلک» می‌شویم، روحانیتی که پس از فروپاشی حکومت ضدانسانی صفوی، به عنوان «بنیاد ‌قدرت» از میدان روابط سیاسی خارج شده بود، و در این مقطع تحت سیاست نابخردانة امیرکبیر توانست پای به صحنة روابط اجتماعی گذاشته، خواستار بهره‌گیری از «قدرت» ‌‌شود.

خلاصة کلام، در شرایطی که جهان شاهد رشد گونه‌گونگی‌هائی در قلب جوامع صنعتی بود، تلونی که خود بازتابی از اوج‌گیری لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در غرب می‌بایست تلقی می‌شد، حاکمیت ایران بجای تشکیل مراجعی فراگیر شامل مجموعه بنیادهای مذاهب و اقوام و تشکیلات و گروه‌ها، با تکیه بر یک نگرش قرون‌وسطائی و «تک‌ساحتی» که در رأس آن امیرکبیر نشسته بود سعی داشت در برابر روند رشد نظریه‌پردازی و صنایع و فناوری‌های غرب و روسیه و ژاپن و تداوم آن‌ها در درون مرزهای ایران به خیال خود یک شبکة «مقاومت» ایجاد کند! باید اذعان داشت که این یک اشتباه فاحش از منظر سیاسی و استراتژیک بود و این خبط با در نظر گرفتن سبعیتی که امیرکبیر در سرکوب جریانات دیگر از خود نشان ‌داد، فقط می‌تواند بازتابی از نگرش کودکانه و ساده‌انگارانه‌ای باشد که برخی مورخان با «افتخار فراوان» و تحت عنوان مبارزات پرشکوه جهت کسب استقلال و رشد و ... آن را به شخص امیرکبیر مربوط می‌کنند!

البته «اشتباه» معروف امیرکبیر هنوز نیز بر ذهن بسیاری از رشد نایافتگان ایران حاکمیت خود را محفوظ نگاه داشته، هنوز نیز به زعم برخی اوباش و اراذل، ضرب و شتم مخالفان و اعمال حاکمیت خونریز و اقتدارگرا از الزامات مملکت‌داری معرفی می‌شود. ولی آنچه اهمیت دارد این اصل تاریخی است که روحانیت امروز، یعنی همین‌ها که در کودتای 22 بهمن 57 قدرت سیاسی را با حمایت ارتش شاهنشاهی به نفع خود مصادره کردند، ریشه‌های‌شان از مرداب متعفنی سیراب شده که سرکوب و کشتارهای سیاسی و اجتماعی «امیرکبیر» جوان جهت برقراری حاکمیت 40 سالة ناصرالدین میرزای قاجار ایجاد کرده بود. این زاویه از «مأموریت» امیرکبیر نیز همانطور که شاهدیم از تاریخ‌نویسی ایران معاصر که تماماً استعماری و فرمایشی است زدوده شده، و حتی «مورخان» رسمی، سه دهه پس از تحمیل حاکمیت مستبدانه و واپس‌گرایانة مشتی آخوند بر امور کشور، هنوز حاضر نیستند «باب» این بحث را بگشایند. این نیز دلائلی دارد، که در کمال تأسف در حال حاضر زمان کافی جهت بررسی‌شان نداریم.

اینچنین بود که نهایت امر بار دیگر نوعی «روحانیت» شیعی‌مسلک، اینبار در قالبی «تمامیت‌گراتر» پای به زندگانی شهری ایرانیان گذارد و دستاربندان با گذشتن از آتش بحران‌های مشروطیت و کودتای «دین‌خویان» رضاخانی و محمدرضا شاهی، نهایتاً موفق شدند که به افق‌های تازه‌ای دست یابند. اینان که از دیرباز تلاش داشتند تا موجودیت خود را عین موجودیت «دین اسلام» معرفی کنند، در پس حمایت ساختار کودتاها، بحران‌سازی‌ها و چپاول‌هائی که استعمار با توسل به هیجانات عمومی در کشور به راه انداخت، فرصت به دست آورد‌ه‌اند تا با انحصارطلبی‌های دینی و مذهبی و نهایت امر تبدیل دین به یک «ایدئولوژی» من‌درآوردی، کشور را به تدریج در ید اختیارات خود گرفته، پوسیده «تفکرات» محفلکی آخوند جماعت را «دین» ملت ایران بخوانند.

ولی با در نظر گرفتن سابقة تاریخی ملت ایران، روحانیت شیعی‌مسلک فقط شاخه‌ای است از صدها شاخة منتج از دین‌خوئی‌هائی که در ارتباط با اسلام و در ویراست‌های متفاوت‌ و سنتی طی صدها سال در کشور ظهور کرده. این روحانیت، خصوصاً‌ آندسته که امروز سکان تحولات اجتماعی و سیاسی کشور را «ظاهراً» در چنگال خود گرفته، نه تاریخچه‌ای از آن خود دارد، و نه می‌تواند به صراحت مدعی برخورداری از بنیادی تاریخی و اجتماعی در «رخداد» دین‌باوری در کشور ایران باشد. در نتیجه این حاکمیت به بهتانی تاریخی تکیه کرده.

بر پایة همین «بهتان» است که آخوندیسم حاکم در حکومت اسلامی سعی دارد با تکیه بر کلی‌گوئی‌هائی بی‌معنا هم بنیاد آخوندیسم شیعی‌مسلک را «جهان اسلام» بنامد، هم با تکیه بر پوچ‌گوئی، مغلطه و چرندبافی این «جهانک اسلام» را که از خلای ملامجلسی، نوکر دربار صفوی آغاز شده و به «صحیفة نور»، اثر «جاودان» روح‌الله خمینی منتهی می‌شود پاسخگوی تمامی «سئوالات» جهان بشری معرفی کند!

عقل سلیم به سرعت درمی‌یابد که چنین تمایلی «بیمارگونه» و پوچ و ابلهانه است. جهان امروز و لایه‌های متفاوت علوم دقیقه و اجتماعی و فلسفه و هنر و ادبیات را نمی‌توان در چند کتاب‌دعا «خلاصه» کرد؛ چه آخوندها بخواهند و چه نخواهند! در عمل فروپاشی پایگاه «نظری» و «اجتماعی» آخوندیسم، که حتی پیش از کودتای 22 بهمن نزد فرهیختگان واقعی این سرزمین آغاز شده، و نامة معروف مصطفی رحیمی و موضع‌گیری‌های زنده‌یاد بختیار مظاهری واضح و روشن از این سنگرهای «مقاومت» است، امروز دامن‌گیر بسیاری قشرها و لایه‌های اجتماعی، حتی در قلب اوباش و نانخورهای همین حکومت شده. از نخستین ساعاتی که ملاممد خاتمی در یک نمایش استعماری با کسب 70 درصد «آراء مردمی» به ریاست جمهوری این حاکمیت «شترگاوپلنگ» دست یافت، تلاش‌ها جهت خروج از بن‌بست «اسلام حکومتی» و بازسازی نوعی «اسلام نوین» که همگام و همساز با منافع امروزی اربابان اجنبی آخوندیسم باشد، آغاز شد.

جالب اینجاست که آنچه امروز از زبان آخوندی به نام صادق لاریجانی در نکوهش علوم‌انسانی و به اصطلاح «پیش‌فرض‌های» غیردینی این علوم می‌شنویم، پیشتر از دهان امثال سعید حجاریان، کارمند جان‌فدای ساواک جمکران طی دادگاه‌های نمایشی «انتخابات» بیرون آمده بود. با این وجود سال‌ها پیش از آنکه بساط «مبارزه با علوم انسانی» در حکومت جمکران آغاز شود، در مطالب همین وبلاگ‌ نوشتیم،‌ که این حکومت فاقد ریشه و اساس و نظریة اجتماعی و فلسفی و اخلاقی است چرا که در مدارس پزشکی به روانکاوان و متخصصان اعصاب نظریة فروید را تدریس می‌کند، نظریه‌ای که در شناخت ابعاد روانی انسان، دین را یک توهم می‌داند و خدا را سایة بیمارگونة «پدری» تمامیت خواه تعریف کرده. در همینجا نیز بگوئیم که فرویدیسم، از دید نویسندة این وبلاگ ساختاری است قابل قبول که نظریه‌ای منسجم در زمینة انسان‌شناختی ارائه داده. آنچه ایجاد اشکال می‌کند تربیت روانکاو و متخصص اعصاب در دانشگاهی است که مرتباً در تبلیغات «خررنگ‌کن» خود «غیراسلامی» را به عنوان «ضداسلامی» محکوم می‌کند، بدون آنکه قادر باشد چارچوب علوم «اسلامی» مورد نظر خود را ارائه دهد. بله، مشکل به هیچ عنوان از فرضیة فروید نمی‌آید.

همانطور که گفتیم این‌ مسائل اگر برای حجاریان‌ها و لاریجانی‌ها «تازگی» دارد، نزد آنان که «دود چراغ» خورده‌اند و دیپلم گرفتن و «تخرخر» احمقانه به فلان و بهمان رتبة فرضی دانشگاهی هدف اصلی زندگی‌شان نبوده، دهه‌هاست که از مبرهنات به شمار می‌رود. خلاصه می‌کنیم، در تفکر آکادمیک امروز، اعم از آکادمی‌های علوم دقیقه و غیر، دین، بنیاد دین و نگرش دینی جملگی متعلق به جهان و بشریتی است که دیگر وجود خارجی ندارد. البته می‌توان جهت تزکیة روح برخی افراد فروهشته آنان را به پرستش خدا و نکوهش و سرزنش مدام شیطان مشغول داشت؛ می‌توان با دیگر عیاران کیسة زر بیوه زنی را به بهانة دعانویسی و کشف رمز و فال و تفأل از کف‌اش ربود؛ می‌توان تحت عنوان احکام شرع کودک 9 ساله‌ای را جهت بهره‌کشی جنسی به بستر یک کودک‌بارة جنایتکار فروانداخت و از این راه کیسة «قوادی» آخوندجماعت را پر کرد؛ ولی با جنفگیات این دین قرون‌وسطائی نمی‌توان امور یک کشور را اداره نمود.

اگر امروز عربدة «مبارزه» با علوم انسانی «غیردینی» از حلقوم علی‌خامنه‌ای و دیگر اراذل حکومتی بیرون می‌آید دلیل دارد. چه دلیلی روشن‌تر از اینکه حکومت اسلامی به آخر خط خود رسیده؟ آن‌ها که در خفا بساط آخوندیسم را جهت فروپاشاندن بنیان این مملکت برپا کردند بخوبی می‌دانستند که این «نظریة» قرون‌وسطائی تاب برخورد مستقیم با بحث علوم و فلسفه پیرامون زندگی، اهداف و آمال انسان معاصر را نخواهد داشت. برقراری دیکتاتوری دینی، توسط اوباش وابسته به آمریکا و انگلستان را از نخستین لحظاتی که حکومت شاه سابق قدرت را از دست داد شاهد بودیم. این دیکتاتوری دست در دست بحران‌سازی و جنگ‌افروزی جناح «خط‌امام» و سپس با فضاسازی‌های سرداران سازندگی و ... فقط جهت متوقف کردن سیر فروپاشانندة رشد تفکر غیردینی نزد ایرانیان ساخته و پرداخته شد. دست‌اندرکاران این حکومت دست‌نشانده از این «اسلام» همان می‌خواستند که از طالبان و ضیاءالحق جانی؛ امروز نیز هم اینان از اردوغان و سیستانی و کرزائی همان می‌طلب‌اند: فراهم آوردن زمینة چپاول ملت‌ها در قفای پردة دین‌داری و زاهدنمائی! صادق لاریجانی در سخنرانی خود می‌فرمایند:

«شبهات [مغرب زمین] سراسر کشور را در هم نورديده است وجهادي لازم است که اولاً تلاش کنيم اين حرف‌ها را بفهميم و از همه مهمتر از معادن وحي پاسخ هاي خوبي داشته باشيم و از اين حال رخوت بيرون بياييم.»


باید از این آخوند فرهیخته پرسید، روحانیت متعصب و کوردل و بیسواد شیعی‌مسلک با تکیه بر کدامین علم، فلسفه و نظریه می‌تواند به قول سرکار «این حرف‌ها» را بفهمد؟ مگر درک «هستی و نیستی» در فلسفة هایدگر، یا شناخت «ساختار» سوسوری و تعمیم اجتماعی و اخلاقی آن، و یا دریافت «منطق مبهم» و تبعات نقش «ابراطلاعاتی» در ارتباطات جهانی همان یک «بند انگشت» است که جنابعالی به فرمان «امام‌خمینی» مرتباً بر سر مبال به ماتحت‌تان فرو‌کنید و طهارت بگیرید؟ شما را چه به این حرف‌ها؟! ولی حجت‌الاسلام لاریجانی دست بردار نیستند. ایشان نه تنها خواستار درک «این حرف‌ها» شده‌اند که می‌خواهند بین دو جلسة طهارت و جماع «واجب» یا مستحب، از همان چند کتاب‌دعای خاک‌گرفتة سرطاقچه‌شان پاسخی نیز از منابع وحی برای همین «شبهات» غرب بیابند. بیا و درست‌اش کن!

از نظر ما آغاز این «بحث‌ها» در حکومت اسلامی نشانة فروپاشی ساختار قدرت تلقی می‌شود. اینان در شرایطی پای به میدان این بحث‌ گذاشته‌اند که دیگر تحمیل سانسور و خفقان مطبوعاتی به شیوه‌های گذشته نیز برای‌شان امکانپذیر نیست. باز شدن باب این موضوعات فقط یک نتیجه خواهد داشت: افشا شدن بی‌سوادی و بی‌باری مزمن نزد این قشر زالوصفت و ابعاد بی‌هدفی در این حکومت دست‌نشانده.

با این وجود با در نظر گرفتن خط مشی معمول در سیاست‌های استعماری، می‌باید تمامی موضع‌گیری‌های اخیر پیرامون علوم انسانی را در کشور به طور کلی محکوم کنیم. صادق لاریجانی همچون بسیاری از «دولتمردان» این حکومت دست‌نشانده، نه در موضعی قرار گرفته که فلسفة «علوم انسانی» را به زیر سئوال برد، و نه می‌تواند اصولاً به قول خودش مدعی شناخت «این حرف‌ها» شود. با اینهمه حکومت دست‌نشانده بر محور مبارزه با علوم انسانی دست به جوسازی می‌زند. دیدیم که پیشتر میرحسین موسوی که از جمله تاریک‌اندیش‌ترین افراد در این طویلة «الهی» است به دفاع از علوم انسانی مشغول ‌شد و «محکوم» کردن این علوم را «استالینیسم» خواند. البته برای نخست‌وزیر دیکتاتورمنش و نوکرصفتی که طی 8 سال دولتمردی، مهم‌ترین وظیفه‌اش سرکوب مطبوعات و دانشگاه‌ها بود، «این حرف‌ها» گنده‌تر از نواله است و از گلوگاه‌شان پائین نخواهد رفت. با این وجود لاریجانی به حساب خود به میرحسین موسوی، رفیق گرمابه و گلستان «لاریجانی‌ها» که خبر «پیروزی» انتخاباتی ایشان را پیش از موعد، و تلفنی اعلام داشته بودند «حمله»‌ کرده و می‌گوید:

«ما که 30 سال در علوم انسانی کار کرده‌ایم، به علوم انسانی حمله می‌کنیم، اما شما که مشغول هنر و معماری بودید، فهمیده‌اید که علوم انسانی چیست و به آن مشغول شدید؟»


البته اینکه آقای لاریجانی 30 سال در علوم انسانی «کار» کرده‌اند بر کسی پوشیده نیست، فقط باید دید «چکار» کرده‌اند! خلاصة کلام تألیفات و ترجمه‌ها و متون قابل تأمل‌ ایشان هنوز به دست ملت ایران نرسیده، امیدواریم که نقد جدیدشان را حتماً بر «هایدگریسم» بنویسند تا ما هم از «کار» ایشان در علوم انسانی منتفع شویم! به هر تقدیر دعوا بر سر میرحسین موسوی و لاریجانی نیست. اینان هیچکدام با علوم، چه انسانی و چه غیر کاری ندارند؛ نان‌خورهای استعمارند و نوکران اجنبی.

اینکه چه شده که اینبار گریبان رهبر حکومت اسلامی را نیز بر سر «علوم انسانی» گرفته‌اند مطلبی است در خور توجه و دقت. باید پرسید، این همان غرب نیست که نفت ایران را سه دهه چپاول کرده، این همان «غرب» نیست که برای طرف‌های چینی‌اش در کشورمان بازارهای چند میلیارد دلاری اسلحه ایجاد نموده، این همان غربی‌ها نیستند که «خنزرپنزرهای‌شان» را سه دهه است به چند برابر قیمت به ما ملت می‌فروشند و پول به جیب می‌زنند، و ... و چرا امروز همینان‌ «شبهات» به راه انداخته‌اند؟

مسئله این نیست که غرب چه می‌کند و چه می‌خواهد؛ غرب همانطور که بالاتر و در بررسی تحولات دوران ناصرالدین میرزا عنوان کردیم، ایران را در هر مقطع زمانی دقیقاً به مسیری رهنمون خواهد شد که ایرانی وطن‌دوست می‌باید از پای گذاشتن در آن اجتناب ‌کند. این است ارتباط واقعی یک ایراندوست با غرب. در نتیجه عربدة «مرگ بر آمریکا» از حلقوم نوکران آمریکا به هیچ عنوان مبارزة ایرانی با تمامیت‌خواهی و سرکوبگری مغرب زمینی‌ها نمی‌باید تلقی شود. امروز نیز سنگ بزرگ «علوم انسانی» که تبلیغات‌چی‌های غرب در کیسة حکومت اسلامی گذاشته‌اند، فقط زمینه را جهت جوسازی آماده کرده. علوم انسانی نه در داخل مرزها و نه در فضای بین‌الملل، سر بریدة حسین‌ابن‌علی نیست که گروهی آن را وسیلة دکانداری کنند، خصوصاً همان‌ها که هیچیک از این علوم را نه می‌شناسند و نه در آن تبحری دارند.

بحران علوم انسانی در عمل دنبالکی است بر بحرانی که از دورة به قدرت رسیدن ملاممد خاتمی در کشور به راه افتاده. تمامی محافل قدرتمدار جمکران سعی دارند که پای از بن‌بست اسلام دولتی بیرون بگذارند، ولی هر یک می‌خواهد «پیروز» این میدان نبرد باشد تا ضمن درآغوش کشیدن شاهد پیروزی به اربابان ینگه‌دنیائی نزدیک‌تر شود. به همین دلیل است که رحیم مشائی، ملیجک احمدی‌نژاد در سخنرانی روز شنبه 15 مردادماه سالجاری می‌گوید:

«امروز حرف‌های مختلفی در دنیا به نام اسلام زده می‌شود؛ آیا ما قبول داریم؟ ما قبول نداریم. ما اسلامی را قبول داریم كه امروز در ایران مستقر است.»

ولی به عقیدة ما مشکل آقای مشائی نیز دقیقاً در همان جائی‌است که مشکل جناح «خامنه‌ای ـ موسوی ـ لاریجانی». به عبارت دیگر، «بازتعریف» اسلام و اهداف حکومت اسلامی به شیوه‌ای که جمکرانی‌ها در مجموع بتوانند برای خود و این حکومت فلسفة وجودی و حق حیات استراتژیک و جهانی بیابند. بالاتر گفتیم که این «اسلام» تمامیت دین اسلام نیست؛ شاخه‌ای است کوچک از هزاران شاخه‌، هر چند این شاخه به ضرب پول نفت و منافع غرب اینچنین که می‌بینیم متورم شده و «باد» کرده. با این وجود امروز حتی حمایت غرب و تزریق پول نفت نیز دیگر قادر به کسب «مشروعیت» برای این «اسلام» نخواهد شد. دیگر حتی شهرنشینان فروهشته‌ای که نان‌‌شان در گروی «پیروی» ظاهری از تبلیغات این نمایش «خردجال» افتاده،‌ به دلیل تعدد مراجع «دینی» تکلیف‌شان معلوم نیست. و این «تشتت» منابع الهام، نهایت امر نتیجه‌ای جز سقوط و هبوط برای این حکومت به همراه نمی‌آورد.





هیچ نظری موجود نیست: