زمانیکه میرحسین موسوی اعلامیة شمارة 17 را صادر کرد، در همین وبلاگها گفتیم که «استعمار عقب نشست!» البته با در نظر گرفتن استنباطی که ما از جنبشسبز داریم، و آنرا یک تحرک کاملاً استعماری در چارچوب منافعی از پیش تعیین شده تعریف کردهایم، «عقبنشینی استعمار» در قاموس ما به معنای عقبنشستن «خط امام» و اوباش تحکیم وحدت و اصلاحطلبان بود. البته از همان روزها سروصدای دیگری نیز در اطراف همین بیانیة شمارة 17 به راه افتاد. گروهی که خود را «روشنفکران برونمرزی» معرفی میکردند و به معنای واقعی کلمه «برونمرزیاند»، هر چند به گزاف ادعای روشنفکری دارند، بر بیانیة مذکور «ضمیمه» نیز افزوده، و به اصطلاح «پیروزینامة» بزرگ میرحسین را در بوق انداختند! همچنین گروه دیگری که معمولاً در خیمة حزب جلیله و خوشنام توده جا خوش کرده، سخن از «پیروزی بزرگ» موسوی بر خامنهای بر زبان آورد.
با این وجود روند جریانات نشان داد که بیانیة شمارة 17 در واقع آخرکار جنبش سبز است، و همانطور که پیشتر نیز عنوان کردیم، اینک میباید منتظر انفجار این جریان دستساز از درون باشیم. تمامی هیاهوئی که هواداران «سبزها» در حواشی بیانیة کذا به راه انداختند اینک با سخنان آقای کروبی مبنی بر شناسائی احمدینژاد به عنوان رئیس دولت در عمل به زبالهدان افتاده، و روند مسائل ثابت کرد که آنچه گفته بودیم آنقدرها که «سیاسیون» باسابقه ادعا کردهاند بیمورد و به دور از واقعیت نبوده است.
به طور خلاصه بگوئیم، «جریان سبز» همان است که بلبشوی محمد مصدق بود؛ همان است که بعدها طی لاتبازیهای حضرت امام خمینی شاهد بودیم، و تأثیرات استعماری هر دو را نیز بر تاریخ معاصر به صراحت دیدهایم. در جوامع استعمارزده، این قماش «تحرکات» پدیدهای است بسیار آشنا که با نوعی فروپاشانی «درونسازمانی» توأم میشود. اینهمه جهت تغییر روبنائی استعماری یک رژیم دستنشانده توسط عمال همان رژیم. هدف از این «تغییر و تحول»، جان دادن به یک حرکت نوین است که بتواند چند صباحی بر عمر ساختار دستساز استعماری بیافزاید. البته در این استدلال تاریخی اگر وضعیت مصدقالسلطنه به عنوان نمایندة سابق مجلس فرمایشی و نخست وزیر پهلوی دوم تا حدود زیادی روشن بوده، و نیازمند بررسی دقیق نیست، برخی نگرشها مسلماً خمینی را در موضع «مخالف» شاه قرار میدهد، و آنقدرها در این صورتبندی جائی برای او باز نخواهد کرد. برداشت ما این است که افرادی با چنین نگرش «ضدتاریخی»، رابطة انداموار روحانیت شیعیمسلک با دربار را آنقدرها در تحلیلهایشان دخیل نمیکنند. این رابطه خصوصاً پس از دورة وانفسای «امیرکبیر» تبدیل به یک رابطة ساختاری و «حکومتساز» در قالب یک ترکیب استعماری و «شهرنشینی» شد. خلاصة کلام با در نظر گرفتن ساختار حاکمیت که از دورة امیرکبیر تاکنون بر جامعه حاکم باقی مانده، خمینی نه تنها از دربار آنقدرها که ادعا میکرد فاصله نداشت، که نهایت امر فقط از طریق حمایتهای مالیای که اعتبارات وزارت بازرگانی «شاه» به بازاریان حامی وی اعطا کرد، توانست در نجف برنامة «مبارزه» با سلطنت را سازماندهی کند. بدون حمایت ساواک شاه از شبکهای که طی 15 سال، حمایتهای مالی بازار را به خمینی و وابستگاناش در داخل و خارج منتقل مینمود، فروپاشاندن دربار توسط خمینی بیشتر در حد یک آرزوی محال باقی میماند.
همانطور که میبینیم بررسی ارتباطات انداموار مالی و اقتصادی، از جمله مسائلی است که معمولاً در تاریخنگاریهای استعماری زیرسبیل «مورخان» باقی میماند! چرا که نهایت امر در صورت برقراری چنین تحلیلهائی، دست کسانی رو خواهد شد که در عمل اربابان واقعی حاکمیتهای دستنشاندهاند. اینبار نیز در مورد جنبشسبز شاهد همین «لاپوشانی» هستیم، البته با یک تفاوت بسیار کلی و عمده. و آن اینکه دست سرمایهداری غرب اگر به صراحت از قفای عبای مقاممعظم رهبری بیرون نزده، شبکة استعماری رادیوئی و تلویزیونی از حمایت مستقیم از چادرسیاهها و ریشپهنهای «جنبشسبز» به هیچ عنوان روی گردان نیست. این شبکه در عمل مشتی خالهخانباجی و لوطی و چاقوکش محله را تحت عنوان «آزادیخواه» و «فیلسوف» و نظریهپرداز در بوقهای تبلیغاتی گذاشته و همه روزه اینان را به صف کرده و افاضاتشان را به خورد ملت ایران میدهد!
ولی همانطور که بالاتر عنوان کردیم بساط جنبش سبز دیگر تقاش به معنای واقعی کلمه در آمده و حتی اگر طی نمایشات انتخاباتی آینده فردی وابسته به این جریان را از صندوقشکستههای جمکران تحت عنوان برندة بختآزمائی «ریاست جمهوری» بیرون بکشند، این «جریان» مشکل میتواند به اهداف اصلی خود یعنی همان رنگ و روغن زدن به نمای بیرونی رژیم «ولایتفقیه» دست یابد. در عمل میباید از هم اکنون ملت ایران و آنان که واقعاً خواستار پای بیرون گذاشتن از این «دورباطل» استعماریاند فکری برای آینده کنند.
در این راستا شاید نیمنگاهی به مسائل استراتژیک منطقه و حتی بحرانهای داخلی تا حدودی کارساز باشد، هر چند در یک وبلاگ نمیتوان ابعاد وسیعی را به نمایش گذاشت. تا آنجا که به مسائل استراتژیک منطقهای مربوط میشود، مسائل افغانستان و عراق برخلاف ادعاهای انتخاباتی آقای اوباما نه تنها تا مرحلة فیصله یافتن راه درازی در پیش دارد، که جنگ در شبهجزیرة عربستان و بساط طالبان و القاعده اینک میرود تا دیپلماسی منطقهای عموسام را به معنای واقعی کلمه به یک کلاف سردرگم تبدیل کند. از طرف دیگر، از شرایط چنین برمیآید که حکومت اسلامی در کنفرانسی که تحت عنوان «بررسی شرایط افغانستان» دو روز دیگر (8 بهمنماه) در لندن تشکیل میشود شرکت نخواهد داشت.
ما، بر خلاف ادعای منوچهر متکی، عدم شرکت ایران در این کنفرانس را نه بر اساس اتخاذ مواضع «مستقل» از جانب تهران، که به عنوان یک اعلامخطر جدی برای حکومت اسلامی تحلیل میکنیم. نخست اینکه کنفرانس لندن تحت عنوان «افغانستان» در عمل میباید برای تمامی مسائل منطقهای که طی چندین سال توسط شاخکهای نظامی و اطلاعاتی سازمان سیا پایهریزی شده راه حلی ارائه دهد. و پیام واقعی عدم شرکت ایران در چنین کنفرانسی روشنتر از آن است که بتوان ابعاد عملیاش را در پس ادعاهای «استقلال» حکومت جمکران پنهان داشت. به نظر میرسد کشورهای تصمیمگیرنده در مورد افغانستان، عراق و بحرانهای سیاسی و نظامی در پاکستان و بسیاری مناطق «ناشناس» دیگر به هیچ عنوان نه نیازی به همکاری با تهران اسلامی در این موارد میبینند، و نه قصد آن دارند که حکومت اسلامی را جهت برقراری یک مجموعه روابط منطقهای در فردای تصمیمات سرنوشتساز خود شریک کنند. از آنجا که «نشست» افغانستان در لندن دو روز پس از نشست مشترک سرفرماندهی ارتش روسیه با طرفهای غربی در سازمان آتلانتیک شمالی برگزار میشود، باید از آقای متکی پرسید از این مجموعه تحولات مرگ قریبالوقوع دستگاه حکومت اسلامی استنباط نمیشود؟
غرب به شدت تحت فشار افتاده! حمایت از طالبانپروری و آخوندنوازی در مرزهای روسیه امروز برای واشنگتن و لندن هزینهای به همراه آورده که شاید دیگر تحمل آن امکانپذیر نباشد. آمریکا نمیتواند هم در افغانستان بر علیه نفوذ مالی و اقتصادی و فرهنگی روسیه بجنگد، هم گروههای طالبان تحت حمایت غرب را تغذیه کند، و هم شاخکهای طالبانهای مورد حمایت دیگر کشورها را همزمان سرکوب نماید! این مجموعه پیچیدهتر از آن است که آمریکای امروز بتواند بر آن راهحلی بیابد. از طرف دیگر حمایت از گروههای ضدبشری «اسلامگرا» در قلب جهان اسلام بازتاب خود را اینک در شاخ آفریقا و در مسیر شاهرگ ارتباطی تجاری جهان، یعنی همان دریای سرخ به منصة ظهور رسانده. جنگ در یمن اگر در ظاهر جنگ «شیعه ـ سنی» است، در واقع جنگی است جهت اعمال کنترل بر شاخ آفریقا، و در شرایط فعلی غرب نمیتواند یک جنگ دیگر هم در این منطقه «مدیریت» کند.
خلاصة کلام، در شرایط فعلی حمایت از تز «حکومت اسلامی» در ایران دیگر برای پایتختهای غرب کار بسیار مشکلی شده. و بیدلیل نبود که آمریکا و انگلستان سعی داشتند با کمک تمامی دستاندرکاران حکومت اسلامی، از شخص رهبر گرفته تا مهرورزی و سپاه و غیره، موسوی و دارودستة اصلاحطلبان را به قدرت برسانند و از اینان تحت عنوان یک حکومت مردمی و برخوردار از 85 درصد مشروعیت «فرضی» جهت اعمال سیاستهای آتی خود در منطقه «سکوی پرش» بسازند. ولی این پروژه نیز به صراحت نقش بر آب شد! نه تنها موسوی با 85 درصد مشروعیت به «قدرت» نرسید، که دولت اسلامی مجبور شده به ریاست فردی به موجودیت خود در منطقه ادامه دهد که دیگر حتی در میان حزباللهیها هم وجههای ندارد! از طرف دیگر، به دلیل روند ویژة جریانات یال و کوپال موسوی و کروبی نیز ریخته. اینان که قرار بود نقش قهرمانان فرضی «استقلال و آزادیخواهی» حکومت اسلامی را ایفا کنند، به دلیل حضور فعال در سطح جامعه، رنگ و روی انقلابی و مردمیشان به دلیل کاسهلیسیهای حکومتی و «بلهقربانهای» جاری و معمول به سرعت از جلا میافتد و دیگر، «نه نشان از تاک مانده و نه از تاکنشان!» اگر عدم شرکت حکومت اسلامی در کنفرانس لندن بر محور افغانستان نهائی شود، دلیل واقعی را بیشتر میباید در این راستا تحلیل کرد: دیگر آیندهای برای این دستگاه در منطقه قابل پیشبینی نیست.
با این وجود، دولت احمدینژاد سعی دارد تا با پرروئی تمام خود را بر روند جریانات منطقه تحمیل کند، البته اگر اصولاً چنین عملی امکانپذیر باشد! این پرروئی را در سخنرانی اخیر ایشان در حمایت از نشریات و افرادی که از جمله طرفداران دولت وی به شمار میروند و توسط قوة قضائیه به دادسرا احضار و یا بازداشت شدهاند به صراحت میتوان دید. پیام احمدینژاد در این جریان کاملاً روشن است؛ ایشان با تکیه بر «نفرت عمومی» از شخص خود قصد برقراری یک حکومت دیکتاتوری کامل را دارند، و میخواهند حامیان دولت را در مقام نگاهبانان حریم «نظام مقدس» در موضع خود به هر طریق ممکن «تثبیت» کنند. رژیمی که نه تنها برای بازداشت مخالفان خود را نیازمند دستور دادستانی نمیداند، که برخی افراد را فقط به استناد دستور مقامات محلی اعدام هم میکند، امروز به بازداشت حامیان دولت از طرف قوة قضائیه اعتراض کرده، و چنین عملی را «بگیر و ببندهای خلاف قانون» مینامد.
البته شمایل این نوع «دیکتاتوری» مضحک فقط میتواند با استفاده از شمایل یک «رهبر» مضحکتر کامل شود، و بیدلیل نیست که روزینامههائی اخیراً از علی خامنهای تحت عنوان «امام خامنهای» یاد کردهاند. هدف اصلی آن است که حضرت علی خامنهای در این حکومت جای خمینی را هم بگیرد! در ادامة همین شخصیتسازیهای احمقانه شاهدیم که علی خامنهای در شهر آمل در سخنرانی خود میگوید، «امام باج ندادند، من هم نمیدهم!» و روزینامة کیهان، این سخنان مضحک را به تیتر تبدیل میکند. رهبر معظم، پیامد شیرین «مبارزات امام» را گویا فراموش کردهاند. خامنهای در آمل میبایست ادامه میداد، «امام جام زهر نوشیدند، من هم مینوشم.»
حال که با ابعاد بحران بینالمللی که بر کشور ایران سایه انداخته تا حدودی آشنا شدیم و همزمان نگاهی به ابعاد بحران داخلی نیز داشتیم، میباید دید مفر دولت احمدینژاد چه میتواند باشد؟
برای دولت احمدینژاد دو راه بیشتر وجود ندارد. پروژة «دولت مردمی و اسلامی» با 85 درصد مشروعیت دیگر نخنما شده، و به احتمال زیاد امکان بازگشت به روی صحنه را نه امروز که هیچ وقت نخواهد داشت! مهرورزی جهت بقاء خود یا میباید پای در مسیر تحکیم یک دیکتاتوری مضحک و محفلی گذاشته، تبدیل به نوعی از انواع دیکتاتورهای شناخته شدة جهان شود و جهت حفظ حکومت اسلامی رأساً کشور را به چوب حراج سیاستهای بینالمللی بزند، یا میتواند با گذشتن از سد روحانیت وابسته دولت را به جنبش مدنی نزدیک کند. به استنباط ما امروز هر دو راه باز است؛ میماند اینکه اهرمهای موجود در داخل حکومت چه میخواهند و به دنبال چه هستند؟
ماهها پیش در همین وبلاگها گفتیم که عبور احمدینژاد از سد روحانیت شیعه کاملاً قابل پیشبینی است؛ و اینبار نه در معنای میرپنجی کلمه، یعنی ماستمالی و زیرجلکبازی که در صحنهای واقعی و سازمان یافته. با این وجود موضعگیریهای اخیر احمدینژاد نشان داد که سیاستهای بینالمللی دیگر حتی حاضر به بررسی جدی این «شق» نیز نیستند. اگر امروز مهرورزی را در مصاف با قوة قضائیه میبینیم، فقط به این دلیل است که حمایت کافی جهت پیشبرد سیاست چرخش به جانب جنبشهای مدنی از وی صورت نگرفته. این شرایط بیش از آنچه نشان از قدرت و صلابت احمدینژاد و خامنهای داشته باشد، در وضعیتی که دیگر حتی اصلاحطلبان نیز نمیتوانند به یاریشان بشتابند فقط بازتابی است از فروپاشی نهائی حکومت اسلامی. میماند این سئوال که جایگزین این حکومت چه حاکمیتی میتواند باشد؟
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر