میدانیم که این روزها «جنبش سبز» به قول جاهلها و تیغکشها در محلههای مشخصی که در اینجا نامشان را نمیبریم، «فلاناش تو توپه!» به این معنا که افراد بیدست و پا و توسری خور هم میتوانند پس از دریافت «حمایت» از این سوی و آنسوی ادعای «قلندری» و بروبیا داشته باشند. بله، زمانیکه شبکة تفنگفروشهای بینالمللی و صنایع داروسازی و صاحبان فاحشهخانهها و کازینوها، نفتفروشها و دیگر «حقمداران» نظام سرمایهداری جهانی از یک «جریان» مفلوک سیاسی در کشور مصیبتزدهای چون ایران حمایت کنند، «فلان» که سهل است، همه چیزشان «تو توپ» خواهد رفت. میبینیم که فقط یک شبکة چند صد میلیون دلاری بر روی اینترنت کمر به حمایت از «جنبش سبز» بسته! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
البته کسانیکه تحت عناوین مختلف به حمایتهای «موضعی»، کلامی و برخی اوقات «پدیدهشناسانه» از جنبش سبز دست میزنند اصلاً دوست ندارند این ابعاد را مد نظر قرار دهند. اینان نمیپرسند که چه شده «بیبیسی»، رادیو آمریکا و رادیو فردا و ... برای کسی گریبان میدرند که 8 سال آزگار نخستوزیر حکومت خمینی بوده و در تبلیغاتی که هم اینان طی سالها به روی آنتنها برده بودند، به دلیل حمایتهای میلیونی از «انقلاب اسلامی» توانسته پوزة امپریالیسم بینالملل را در دروازههای خرمشهر و آبادان و قصرشیرین و ... به خاک بمالد! بالاخره گروگانگیری، آتشزدن پرچم آمریکا در خیابانها، رژه رفتن روی عکس رئیس جمهور وقت ایالات متحد، فحاشی علنی در روزنامههای دولتی به آمریکا، دولت، ملت و کس و کار این جماعت، و ... همه در دورة همین آقای میرحسین موسوی صورت میگرفت؛ امروز دلیل حمایت رادیو آمریکا از این ضدامپریالیست چاه جمکران چیست؟
از دو حال خارج نیست! یا حاکمیت آمریکا به ناهنجاریهای روانی و عاطفی دچار شده و به دلیل چپاول زیاد و افراط در کشت و کشتار مردم در سراسر جهان عاشق «دشمنان» خونی خودش میشود؛ یا اینکه این میرحسین موزمار اصلاً با آمریکا دشمنی نداشته و هر چه گفته و کرده به قول همان داشها «تیارت» بوده و بس! پس انتخاب را بر عهدة خوانندگان میگذاریم؛ ریش و قیچی دست خودتان! قیچی که حتماً در دسترس است، ریش هم به دلیل حاکمیت «گفتمان دینی» در کشور فراوان شده، اگر کم آوردید میتوانید ریش کروبی را بزنید که جان میدهد برای قیچی.
همانطور که خواهیم دید، با حمایت از آنچه «جنبش سبز» لقب گرفته، حامیان در عمل چند لایة استدلالی را نیز، هر چند به صورت غیرمستقیم، همزمان به میدان سیاست کشور وارد میکنند. نخست اینکه به دلیل حمایت اینان از نخست وزیر دوران جنگ، میباید قبول کنیم که طی 8 سال «دفاع مقدس»، حکومت اسلامی در دست کسانی قرار داشته که میتوانند امروز علیرغم کشتار و سرکوبهای گستردهای که هیچ دلیلی جز تحکیم پایههای فاشیسم اسلامی بر آن متصور نبود، از حمایت گستردة تودههای ایرانی نیز برخوردار شوند! در همینجا بگوئیم که چنین استدلالی فقط بر یک پایه متکی خواهد بود، وحشیگری و بیتوجهی به حقوق اساسی و انسانی ملت ایران.
البته ما از امثال «بیبیسی» انتظار نداریم که حقوق ملت ایران را رعایت کند، از ایرانی چرا! چون در غیر اینصورت در نخستین گام حقوق انسانی هر ایرانی میتواند به راحتی لگد مال شود! در این راستا فقط ایرانیانی میتوانند به صورت «مستدل» و نه به دلیل پیروی کورکورانه از هیاهوی خیابانی و رسانهای، از موسوی و جریان سبز حمایت به عمل آورند که اصولاً حقوق خود را به عنوان یک ایرانی در خطر نمیبینند؛ اینها همانها هستند که ما در این وبلاگها «ایرانینما» معرفی میکنیم. این «جماعت»، حداقل در محاسبههای «ذهنی» و خوشباوریها و حماقتهائی که در ذهن علیل خود پروراندهاند، سرنوشتشان جدا از سرنوشت این سرزمین و مردماش رقم خواهد خورد! تافتههائی جدابافتهاند که به دلیل حمایت مراکز تصمیمگیری اجنبی، و یا اقامت در خارج از کشور ایرانیات برایشان فقط همان لغزخوانی است به زبان فارسی در سایتهای وابسته به بیبیسی و رادیوفردا.
دومین لایة استدلالی که حامیان «جنبش سبز» با خود به فضای سیاست کشور وارد میکنند، این است که فردی به نام موسوی، از درون «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، با همکاری فرد دیگری به نام هاشمی رفسنجانی، در مقام ریاست مجلس خبرگان رهبری، حق دارند هم خود را نمایندگان ملت ایران معرفی کنند، و خواستهایشان در ارتباط با مطالبات واقعی ملت ایران تحلیل شود، و هم «مخالف» حکومت استبدادی دینی و ولایت مطلقة فقیه باشند. نیازی به توضیح نیست، ولی این «لایة» استدلالی فقط مختص ابلهان است! چرا که اگر در مقامات بالا، خصوصاً در رأس هرم این حکومت افرادی وجود میداشتند که اینچنین آئینة تمامنمای «مطالبات» ملت ایران باشند، دیگر بحث در مورد «عملکرد» حکومت اسلامی عبث و بیهوده، و مخالفت با این حکومت فقط یک دیوانگی میبود. چه کسی میتواند هم حضور یک شخصیت فوقالعاده «مردمی» در رأس یک حکومت را تأئید کند، و هم این حکومت را استبدادی و مستبدپرور و سرکوبگر بنامد؟ چنین فردی فقط یک احمق است.
لایة استدلالی بعدی که با حمایت از «جنبش سبز» پای به سیاست کشور خواهد گذاشت این است که با تکیه بر هیاهوی خیابانی، کسانیکه خود در رأس هرم تصمیمگیری نشستهاند، میتوانند مسئولیتهایشان را کاملاً «لوث» کنند! اینان میتوانند دستاندرکار تحقق «اهداف مردمی» صرفاً با تکیه بر آشوبآفرینیهای خیابانی شوند! به طور مثال آقای هاشمی که در چارچوب قانون جاری کشور «حق» دارد حتی جایگاه شخص ولیفقیه را به زیر سئوال ببرد، به دلیل اینکه از خامنهای و چوبدارهایش میترسد بجای تلاش جهت به پیش راندن مواضع قانونی «رئیس مجلس خبرگان»، که برای حفظ آن سوگند یاد کرده، دهان باز نکند و حرفی هم نزند؛ ولی در این لایة استدلالی همین هاشمی «حق» دارد جوانان عاصی، بیکار و گرفتار را که در بند فقر و اعتیاد و هزار درد بیدرمان دیگر دست و پا میزنند به خیابانها هی کند تا به علی خامنهای فحش داده، بحرانسازی مصنوعی در کشور به راه بیاندازند. یا اینکه آقای میرحسین موسوی بجای اعتراض به شیوة رأیگیری و رأیشماری، و تهدید حاکمیت به عدم شرکت همفکران و همکارانش در رأیگیریهای آتی، و بایکوت انتخابات در حکومت اسلامی، آنهم از موضع یک عضو مجمع تشخیص مصلحت، مرتباً اعلامیه داده، شورای نگهبان را «دروغگو» و متقلب معرفی کند! در اینکه این بنیادها همگی از پایه و اساس مضمحل و پوسیدهاند حداقل ما شکی نداریم، ولی لازم به تذکر است که آقای میرحسین موسوی و شیخ بهرمانی خودشان اعضای همین بساطاند! آنان که از «جنبش سبز» حمایت به عمل آوردهاند در واقع این روش کاری را نیز مورد تأئید قرار دادهاند! تأئیدی که به معنای گسترش قانونشکنی، و بیتوجهی به مسائل قانونی در کشور است.
ما در این مقطع قصد تحلیل و گشودن لایههای دیگر استدلالی در بحرانسازیای که نام «جنبش سبز» بر خود گذاشته نداریم، هر چند به صراحت بگوئیم که این لایهها بسیار پرشمارتر از آن است که در بالا عنوان شد. در عمل این لایههای استدلالی در درازنای تاریخچة فاشیسم در کشورمان از نقش و نگار و سایههای متفاوتی برخوردار شده، هر چند چشم تیزبین این لایهها را به صراحت خواهد یافت، چرا که اهداف واقعی فاشیسم هیچگاه پنهان نمیماند. همچنانکه اهداف واقعی بحرانسازی خمینی که به کودتای 22 بهمن 57 منجر شد، به مراتب پیشتر از گرد راه فرا رسیده بود.
با این وجود ما در دنبالة این مطلب یک اشارة کوچک را نیز الزامی میدانیم. اینکه گروهی ایرانینما، در مقام نانخورهای سازمانهای تبلیغاتی خارجی بر روی شبکة اینترنت به نفع «جنبش سبز» هیاهو به راه بیاندازند، البته باعث تأسف است، ولی آنقدرها تعجبآور نیست. اینان نیز حتماً میپندارند که با فوت کردن در آستین اربابانشان به سعادت و وجاهت و دولت خواهند رسید؛ «آرزو بر جوانان عیب نیست!» حتی اگر برخی از اینان دیگر به پائیز زندگانی پای گذاشته باشند. ولی آنان که از موضع «محقق»، نویسنده، مترجم و صاحبنظر دست به حمایت از بحرانسازی مشتی اوباش و عملة وزارت اطلاعات زدهاند، میباید بین دو موضع «محقق» و «تبلیغاتچی» انتخاب خود را صریحاً صورت دهند.
این مطلبی بود که با نوآم چامسکی نیز در میان گذاشته شد! ایشان هم جهت شرکت در بساط مقابل سازمان ملل در نیویورک تا حدودی متزلزل شدند، هر چند نهایت امر در همین جلسه شرکت فرمودند! چرا که «نان» امثال چامسکی در تنور محافل دیگری پخته میشود. این افراد با حقوقهای بازنشستگی چند ده هزار دلاری نیازی به تأئید و یا تکذیب ملت ایران ندارند. اشتباه محاسبة سیاسی از طرف چامسکی در حمایت از مشتی اوباش و عملة فاشیسم در ایران به سرعت تحت تأثیر تبلیغاتی که محافل حامی وی به راه خواهند انداخت به دست فراموشی سپرده میشود، هر چند که وی پس از 50 سال زدن «نعلوارونه» خود را در مجلسی و در کنار افرادی قرار داد که به صراحت بگوئیم مهمترین، فرهیختهترین و فهمیدهترینشان همان «گوگوش آتشین» بود.
در اینجا روی سخن با داریوش آشوری است. آشوری به حکم چند ترجمة قابل قبول برای خود در جامعة ایران موضعی روشنفکرانه دست و پا کرده. تلاشهای وی جهت پایهریزی یک فرهنگ علوم انسانی نیز که پیش از فروپاشی رژیم گذشته آغاز شده بود قابل تقدیر است؛ هر چند ویراست جدید همین «لغتنامه»، بیش از آنچه ویراست قدیم را که متکی بر واژههای برگزیدة مترجمان دیگر بود به ارزش گذارد، تا حد زیادی از ارزش کار وی کاست. با این وجود آشوری در کشوری که کمکاری و علافی روشنفکراناش یکی از ویژگیهای «احترامبرانگیز» معرفی میشود، حداقل حاضر به قبول زحمت و مرارت شده و این فینفسه قابلتقدیر است. ولی موضعگیری سیاسی آشوری در حمایت از «جنبش سبز» و شخص میرحسین موسوی دیگر نمیتواند در پناه خدمات فرهنگی وی خود را توجیه کند.
به دلائلی که در بالا آوردیم و به احتمال زیاد آشوری خود شخصاً به تمامی آنان احاطه دارد، حمایت از یک جنبش گنگگرا و مبهم که در مغز و معنا جز فاشیسم هیچ نخواهد بود، از طرف فردی که خود را روشنفکر قلمداد میکند دیگر نمیتواند یک «اشتباه در قرائت رخدادهای تاریخی» به شمار آید؛ این یک موضعگیری مزورانه و منفعتجویانه است که با علم و آگاهی اتخاذ میشود. آشوری در مصاحبهای که در سایت روزآنلاین منتشر شده صریحاً نه تنها از جنبشسبز حمایت به عمل میآورد که میرحسین موسوی را رئیس جمهور «منتخب» ملت ایران معرفی میکند! معلوم نیست ایشان که عملاً از دستیابی به آمار شرکتکنندگان و آراء ریخته شده در صندوقها بیاطلاعاند چگونه به خود اجازه میدهند به عنوان یک «محقق» و به قول مصاحبهگر «جامعهشناس»، چنین سخنان بیپایهای را بر زبان بیاورند؟
«آقای موسوی رئیس جمهور واقعی و قانونی ست که مقام او با خدعه و زور غصب شده است»
منبع: روزآنلاین، اول بهمنماه 1388
و در ادامه حتماً میبایست تعداد آراء آقای موسوی را نیز ایشان برایمان قرائت میکردند! از طرف دیگر، بجای حمایت از قانونگرائی و نشان دادن مواضع غیرقانونی موسوی و کروبی در ایجاد بحرانهای اجتماعی، همین آقای آشوری که گویا آمار واقعی این انتخابات را در جیب دارند، در ادامه میفرمایند:
«این روش بسیار هوشمندانه و کارامد بوده است.»
همان منبع!
بله، همانطور که بالاتر در مورد ایرانینمایان گفتیم، اینجا نیز بهتر است تکرار کنیم که به قتلگاه فرستادن و ضرب و شتم صدها جوان ایرانی از نظر فردی که خود را «جامعهشناس» جا زده، بسیار کار «هوشمندانهای» تحلیل میشود. عملی که در همین مصاحبه شایستة مجیزگوئی «رهبران فرهوش» این جنبش نیز میشود! اینکه چنین عملیاتی در واقع جامعه را درگیر خشونت کرده و فضا را هر چه بیشتر بر آزادیخواهان واقعی تنگ خواهد نمود، برای فردی که به حکم همین کاسهلیسیها در یک دانشگاه آمریکائی اتاق و دفتر و دستک برای خودش دست و پا کرده چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟ کتابهای آقای آشوری همچنان در تهران چاپ شده به فروش میرسد، اگر هم «اثر» جدیدی داشته باشند همانها که برای نیکفر و اوباش دیگر حکومت اسلامی کتاب چاپ میکنند کار ایشان را راه میاندازند، میماند «شهرت ایشان به عنوان یک آزادیخواه»! این شهرت هم که میبینیم با انجام مصاحبههائی از این دست در سایتهائی که با پول سردار اکبر و همکاری «بیبیسی»، تحت عنوان روزنامهای در فرانسه روی خطوط اینترنت گذاشته شده، به چه صراحت و سرعت میتواند تأمین شود.
آقای آشوری به عنوان کلیدواژة «بیانات» انقلابی و آزادیخواهانهشان در همین مصاحبه افاضاتی کردهاند که بد نیست کنه آن را با دقت بیشتری بررسی کنیم. به یاد داریم که در دوران هیاهوی آیتالله خمینی و حکومت اسلامی پیشنهادی آخوندها همین قماش «روشنفکران» آناً شروع به مجیزگوئی از حضرت امام و پروژة ایشان کردند! بهترین نمونة اراجیفبافیهای این «روشنفکرنمایان» در آندوره همان مصاحبة مطول و احمقانة باقر پرهام ـ ایشان هم گویا جامعهشناس هستند ـ با روزنامة کیهان روز 30 دیماه 1357 است، که در آن از آیتالله خمینی به عنوان فردی که با «خشکفکری» مذهبی مبارزة پیگیر خواهد کرد، تجلیل نیز به عمل آمده بود! البته اینهمه پس از گریة حضرت امام با آن دستمال ابریشمین بازاری در نوفللوشاتو و بیانات ایشان در باب «مراسم سیدالشهداء» صورت پذیرفت! ولی امروز همین آقای پرهام ترجیح دادهاند ضمن حمایت از جنبش سبز، دم دکان ولایتعهد خانوادة پهلوی نیز بساط پهن کنند، تا آینده برایشان چهها رقم زند. در مصاحبة آقای آشوری ملاحظه میکنیم که ایشان با سه دهه فاصله درست پایشان را گذاشتهاند روی همان سنگ «خزهبسته» و میخواهند عین آقای پرهام پرش بفرمایند:
«فضا امروز دیگر آن فضا نیست. انقلاب 57 در فضای روزگاری رخ داد [که] هیچکس به این نمیاندیشید که انقلاب چه پیامدهائی میتواند داشته باشد.»
همان منبع!
خدمت «جناب» آشوری عرض کنیم که نه تنها بسیاری افراد به این میاندیشیدند که چه «پیامدهائی» میتواند به دنبال آید که حتی مصطفی رحیمی، این مطالب را تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم!» در یک مقالة مفصل و تحلیلی در روزنامة آیندگان منتشر کرد. بختیار نیز هر بار بر صفحة تلویزیون ظاهر شد از خطر فاشیسم در کشور سخن به میان آورد. حتی یکی از همین نوچههای محفلکهای استعماری به نام «حاجسیدجوادی» ـ اصغر را میگویم ـ همان روزها در کیهان مطلبی نوشت و فریاد برآورد: «صدای پای فاشیسم!» اگر جنابعالی آنروزها این فریادها را نمیشنیدید، به دکتر مراجعه کنید در هر حال شاید اصلاً کر باشید! مشکل به خودتان مربوط میشود، تقصیر را به گردن ملت ایران نیاندازید.
از قضای روزگار جنابعالی امروز هم همانطور که میبینیم، به همان سیاق گذشته، درست نمیاندیشیدید. روشنتر بگوئیم، هیچ وقت نه روشنفکر بودهاید و نه وطندوست؛ انگ «جامعهشناسی» هم حتماً به دلیل ولگردی چند ساله در ساختمانهای دانشگاه گردنگیرتان شده، و گرنه فردی که برای خود یک موضع علمی قائل باشد، به هیچ عنوان در کنار یک مشت پاسدار و لاتولوت و عمله و اکرة «بیبیسی» و رادیوفردا نمینشیند. اگر در چنین جایگاهی نشستهاید، فقط به این دلیل است که آنچه ادعا میکنید و میکنند، نیستید.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر