چند روز پس از «پایان» درگیریهای نظامی در گرجستان، ابعاد سیاسی و دیپلماتیک آن در خطوط اتخاذ شده از جانب دولتهای غرب و روسیه علنی میشود. غرب به صراحت سخن از «عقبنشینی» به میان آورده، و روسیه عنوان میکند که این «عقبنشینی» اگر در قرارداد ترک مخاصمه گنجانده شده، «تاریخ» ندارد؛ به عبارت دیگر، هر زمان که روسیه صلاح بداند عقب خواهد نشست! معنا و مفهوم این برخوردها کاملاً روشن است. غرب سعی دارد به مواضع از دست رفتة خود بازگردد، مواضعی که به دلیل تهاجم گرجستان به اوستیای جنوبی فروپاشیده؛ روسیه نیز به نوبة خود میخواهد از فرصت پیشآمده استفاده کرده، قفقاز و مناطق شرقی اتحادجماهیر سابق را از محافل وابسته به سازمان سیا و نوچههای پنتاگون پاکسازی کند. و در فهرست این «نوچهها»، سردمداران محافل حکومتی در گرجستان و اوکرائین مسلماً از جایگاه «ممتازی» برخوردارند.
ولی انعکاس عملیات نظامی در منطقة قفقاز، همانطور که بارها گفتیم در مرزهای گرجستان متوقف نخواهد ماند. بازتاب این عملیات اینک در گسترهای بسیار پهناور و در سطح جهان قابل رؤیت شده. نخست میباید فروپاشی علنی حاکمیت در پاکستان را مورد نظر قرار داد. استعفای ژنرال مشارف، بسیار سریع و بیسروصدا صورت گرفت؛ چنین عقبنشینیای غیرقابل تصور مینمود. محافلی که چندی پیش، این «ژنرال» چهارستارة آمریکائی را با هزار ترفند از صندوقها بیرون کشیدند، و آنها که ترور بینظیر بوتو را در گوشهای از دفتر فعالیتهای استعماریشان در پاکستان «یادداشت» کردند، مسلماً انتظار نداشتند که مهرة مورد اعتمادشان به این سادگیها مجبور به ترک صحنه شود! مشارف عملاً مسند ریاست دولت را بدون متصدی و مسئول رها کرده، و «بیبیسی» مورخ 28 مردادماه سالجاری، از قول وی مینویسد: «آیندة خود را به دست مردم میسپارم!» شنیدن این سخنان از زبان یک کودتاچی، که تا چندی پیش نیز عملاً از طریق سیاستهای گستردة سرکوب عمومی و اعمال شرایط ویژة «نظامی»، قصد داشت به حکومت کودتائی خود چهرهای «مشروع» و مردمی نیز اعطا کند، واقعاً شرمآور است. میباید از ایشان پرسید، به چه دلیل، اینک که حامیانتان پشت سر شما را خالی کردهاند، «آیندة» خود را به دست مردمی میسپارید که جز سرکوب نظامی و سیاسی برایشان هیچ دستاوردی نداشتهاید؟ چرا آنروزها که با تکیه بر «شرایط ویژه»، حکومت نظامی بر همین مردم اعمال میکردید، آیندهتان را به دست این «مردم» نمیسپردید؟ البته دیکتاتورها همگی به یک بیماری واحد، هر چند بسیار مزمن گرفتاراند؛ اینان میپندارند که «مأموریتی الهی» دارند! اگر از نظر «ژنرال»، دیروز این «مردم» از شرایط کافی جهت اعلام مواضع خود در مورد سیاستهای کشور برخوردار نبودند، امروز که دیگر ریسمانی برای توسل باقی نمانده، همین مردم «قضات عالیمقامی» شدهاند که میباید آیندة یک «دیکتاتور» نظامی را نیز رقم زنند! این است سرنوشت واقعی دیکتاتورها؛ سرنوشت آنهائی که مردم را همیشه به «هیچ» میگیرند، و در آخرین دقایق موجودیت اجتماعی خود بالاجبار دست به دامان همین «هیچ» میشوند!
ولی مسلماً در بحث امروز جای گریه و لابه برای «آیندة» مهرههای خودفروختهای چون مشارف نخواهیم داشت؛ امثال مشارف در کمال تأسف بسیارند! آنچه در این میان عجیب مینماید، این است که «مشارفها» در این منطقه، معمولاً ندای حق را پس از نوشجان کردن چند گلولة داغ و یا دریافت موشک و خمپاره «لبیک» میگفتند؛ باقی ماندن مهرههای خودفروختة استعمار در صحنة سیاست جاری یکی از دادههای بسیار مهم و نوین از نظر استراتژیک است. این مهرهها در صورت باقی ماندن در صحنة سیاست، جبهة استعمار را دچار شکاف کرده، و ارائة تصویر «مقدس» از رهبر سیاسی را عملاً غیرممکن خواهند کرد. به زبان سادهتر، اکنون که فردی چون مشارف در حاشیة صحنة سیاست جاری پاکستان «خیمه» زده، جناح نظامیان و اوباش وابسته به «آی.اس.آی» نمیتواند به صورتی متمرکز در چهرة «مقدس» دیگری روابط خود را باز یابد.
این همان سیاستی است که در ایران و ترکیه نیز پیش آمد، و پیشتر شاهد اعمال آن بودیم. در همان روزها گفتیم که باقی ماندن محمدخاتمی، و احتمالاً تا چند ماه دیگر کنارهگیری و باقیماندن «مهرورزی»، چگونه خیمة «حاکمان» را متزلزل میکند، و چه نتایج «شومی» برای سیاستهای استعماری در حکومت اسلامی به همراه میآورد؛ در مورد افشای «کودتای» اخیر در ترکیه نیز پیشتر سخن گفتهایم، کودتائی که هدف اصلی آن ارائه تصویر «مقدس» از احزاب اسلامگرا بود.
با این وجود، اگر حکومت در پاکستان همیشه «تصویری» مقدس از خود ارائه داده، از نظر سیاسی و استراتژیک این حکومتها فقط «صورتکی» بیمعنا بودهاند، ولی امروز این «صورتک» بیمعنا و مردمفریب نیز از میان رفته، و در شرایط فعلی نمیتوان به بقاء آنچه «بیبیسی» عنوان «دولت ائتلافی پاکستان» میدهد امیدی داشت. بخوبی میدانیم که پاکستان یک «منطقة» آشوبزده و تحتالحمایة استعمار است؛ و این منطقه هیچوقت «کشور» نبوده، و با پفونمهای استعماری و گزارشات خبرگزاریها نمیتوان از یک «منطقة نفوذ»، یک «کشور» و یک «تاریخ» تحویل مردم داد. مهمترین مشکل پاکستان در حال حاضر، خارج از بحرانی که خلاء ناشی از سقوط حاکمیت طی روزهای آینده بر فضای داخلی تحمیل خواهد کرد، حل معضلات پیچیدة پاکستان با هند و افغانستان است. این معضلات آنقدر پیچیده است که میتواند پاکستان را به تجزیه کشانده، و به چندین «منطقة» مختلف تبدیل کند. البته اگر «دستهائی» مشارف را در حاشیة امن سیاسی نگاه داشته، همچون ملاعمر و بنلادن، برای وی نیز مأموریت ویژهای پیشبینی شده. و در شرایط فعلی جلوگیری از فروپاشی این کشور شاید یکی از مهمترین مأموریتهای «پنهان» مشارف باشد.
ولی بحران پاکستان کاملاً قابل پیشبینی بود، و یکی از دلایلی که جرج بوش پیش از ترک کاخسفید سعی داشت هند، همسایة قدرتمند پاکستان را از طریق «همکاریهای هستهای» به آمریکا نزدیک کند، در واقع نیاز آمریکا برای برخورداری از متحدانی قابل اتکاء در منطقه بود. هر چند ابعاد سقوط سیاسی حاکمیت پاکستان را امروز مشکل میتوان حدس زد، ممکن است این «منطقة نفوذ» علیرغم تمایل برخی سیاستهای بزرگ جهانی، به طور کلی دچار تجزیه شده و برخی مناطق آن به دیگر کشورها ملحق شود. ادامة شرایط فعلی در این «منطقة نفوذ» که دیگر نه حاکمی دارد و نه ملتی، به صورت فعلی دیگر ممکن نیست. به همین دلیل قدرتهای استعماری جهت سر پا نگاه داشتن «پروژة» پاکستان که طی «جنگ سرد» یکی از خاکریزهای مورد اعتماد غرب به شمار میرفت میباید در ارتباط با ایران، ترکیه، افغانستان و هند تصمیمگیریهای مهمی در روزهای آینده صورت دهند.
در راستای همین تصمیمگیریهاست که شاهد گسترش شکاف در جبهة «اصولگرایان» در ایران هستیم. همانطور که پیشتر نیز گفتیم، نمیباید به عملکرد «اصلاحطلبان» در آیندة سیاسی ایران هیچگونه امیدی بست؛ اینان کارشان تمام است و اگر در صحنة سیاست باقی ماندهاند، فقط به همان دلیل است که مشارف را در صحنه نگاه داشتهاند! در نتیجه، سیاستهای استعماری چشم امید به گروه «اصولگرا» دارد! و از میان این جناح است که مهرهای وفادار و خانهزاد بیرون خواهد کشید. به همین دلیل شاهد اظهارات «اسرائیلنواز» و تعجبآور یکی از اعضای دولت نهم هستیم، اظهاراتی که بهانة مناسبی جهت موضعگیریهای «هیجانانگیز» از جانب محافل حکومتی فراهم آورده! میدانیم که بدون «بحران» یک حکومت فاشیستی قادر به حفظ موجودیت خود نیست. اگر بحرانی در کار نباشد، تو گوئی فلسفة وجودی این نوع حاکمیت از میان میرود. چرا که اینان، حتی در کلام خودشان، جهت رویاروئی با «مفاسد جهانی» پای به میدان گذاشتهاند، و «وجود» این نوع «مفاسد» میباید مرتباً از طریق بلندگوهای داخلی و خارجی به مردم گوشزد شود.
البته «مردم» در این نوع رابطة حاکمیت با ملت، فقط به گروههای فشار خیابانی محدود میشود، ولی این «مردم» میباید پیوسته نبرد «حاکمان» را با «مفاسد» جهانی دنبال کند، و گام به گام گزارشات این نوع «نبردهای» پیگیر در قالب حکایت، قصه و ترهات تبلیغاتی در اختیارش قرار گیرد. اگر زمانی «مفاسد» از بین برود، تو گوئی این حضرات نیز میباید کرة ارض را از شر وجودشان پاک کنند. رابطة انداموار یک نظام فاشیستی با دشمنان فرضیاش، و نیاز ایندو در حفظ موجودیت یکدیگر، در همین نکته نهفته! اگر فراموش نکرده باشیم در دوران فاشیسم پهلوی نیز از آخوندهای قشری و آنان که «مارکسیستهای اسلامی» معرفی میشدند، کم داستان نمیگفتند. ولی جهت فروپاشاندن فضای «روحانیت» و «چپنمائی» که به دست ساواک سازمان یافته بود، و در اطراف همین آخوندها و جوجه روشنفکران ساواکزدة دانشگاه و بازار ساخته و پرداخته میشد، حکومت سلطنتی دست به هیچ عملی نمیزد. این حکومت فقط سعی در تندتر کردن تضاد میان اینان و دولت داشت، و فلسفة وجودی خود را به «مبارزه» با قشریون و «چپنمایان» محدود کرده بود، همان گروههائی که به دست خود بزرگشان میکرد! به دلیل اعمال این سیاست، فلسفة وجودی حکومت بیش از پیش به موجودیت همین قشریون و چپنمایان وابسته شد، و زمانی رسید که حتی حکومت را نیز تسلیمشان کرد. مبارزه با «اسرائیل» در حکومت اسلامی نیز یکی از همان حکایتهای «مردمی» شده، البته تفاوتها را میباید در این مسئله در نظر گرفت.
زمانیکه اربابان دیگر نتوانند در خارج از مرزها، «سوژه»، «میدان» و «میداندار» خلق کنند، ایجاد بحران در فضای داخلی مشکل میشود، در چنین شرایطی جوسازی و بحرانسازی میباید مستقیماً در داخل مرزها صورت گیرد. خلاصه بگوئیم، «دشمن» پای به میدان سیاست داخلی میگذارد! سخنان «اسرائیل نواز» یکی از اوباش حکومتی نیز درست در همین راستاست. همانطور که میدانیم دولت اسرائیل بالاجبار به سرعت از مواضع «سیاست انسداد» آمریکا فاصله میگیرد، و با شکست ناتو در لبنان و اینک در جنگ گرجستان، این روند سرعت خواهد گرفت. دولت نهم قصد آن دارد که از طریق ابراز عقاید «مشعشعانة» یکی از عمال خود، در سیاستهای آیندة آمریکا در منطقه جائی برای مهرورزی و محافل وابسته به او باز کند. به این ترتیب دولت نهم تمایل خود را جهت اشغال فضای خالیای که عقبنشینی «سیاست انسداد» در منطقه ایجاد کرده، به منصة ظهور میرساند! البته این تمایل مسلماً آنقدرها که مینماید «معصومانه» و یا برخاسته از نیازهای «ملی و میهنی» نیست، دلائل واقعی آنرا میباید در بحرانی جستجو کرد که منطقة وسیعی را اینک فراگرفته. کشور ایران، منطقة قفقاز، کشورهای ترکیه، افغانستان، پاکستان، و اگر فراموش نکرده باشیم عراق، همگی در مرکز این بحران فزاینده دست و پا میزنند.
ولی مشکلات استراتژیک ایران مسلماً با چند سخنرانی در تأیید و تکذیب یک موضعگیری بر طرف نخواهد شد. گفتیم که «اصلاحطلبان» جائی در آیندة سیاسی ایران ندارند، و امروز شاهدیم که مخالفان «غربنشین» نیز از صحنة سیاست منطقه جدا افتادهاند، و این در شرایطی است که شاهد فروپاشی هر چه گستردهتر ارتباطات انداموار «مخالفنمایان» با محافل داخلی نیز هستیم. فراموش نکنیم که این «مخالفنمایان» همانها هستند که فرضاً میبایست پس از «نبرد» با آمریکا، به داخل منتقل شده، با حفظ آخوندیسم و محافل استعماری قدرت سیاسی را در دست گیرند! حال میباید دید که اربابان آخوندیسم برای جایگزینی نظام استعماری اسلامی چه گزینهای در آستین دارند، چرا که در شرایط فعلی حتی ژستهای «اسرائیلدوستی» نیز دیگر مشکل میتواند این حاکمیت را مدت طولانی در قدرت نگاه دارد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر