به نظر میرسد هدف اصلی از به قدرت رسانیدن علی لاریجانی توسط غربیها، فراهم آوردن شرایط خروج از بنبستی است که تشکیلات وابسته به احمدینژاد حکومت اسلامی را در آن قرار داده. میدانیم که به طور منظم برنامههای سیاسی و استراتژیک مختلف، تحت زعامت سرمایهداری غرب بر جامعة ایران تحمیل میشود، و این برنامهها از یک ویژگی مشخص برخوردار است: جوابگوی نیازهای غرب در منطقهاند! به عبارت دیگر، در پایهریزی این «برنامهها» هیچگونه بررسیای در مورد مسائل ایران، الزامات اجتماعی و سیاسی صورت نمیگیرد؛ اصل بر پیاده کردن یک «برنامه» جهت چپاول است. هدف دیگری در میان نیست. در چارچوب همین «روند»، که در دوران جنگ سرد طی حاکمیت غرب بر منطقة خلیجفارس آب و رنگ فراوان هم به خود گرفته بود، از صندوقهای مارگیری جمکران محمود احمدینژاد را به عنوان داروی دردهائی که «اصلاحطلبی» نتوانسته بود درمان کند، بیرون کشیدند؛ «برنامه» هم روشن بود: فراهم آوردن زمینة تهاجم نظامی، اقتصادی و مالی بر علیه ملت ایران با تکیه بر عملکرد محفل احمدینژاد! البته، همانطور که پیشتر نیز گفتیم، اینبار غرب خیلی «گز نکرده جر داده بود»؛ جنگسرد به پایان رسیده و اگر غرب همچنان در آرزوی برخورداری از «مواهب» این جنگ دست و پا میزند، زمینة بهرهوری از شرایط چنین «جنگی» به هیچ عنوان فراهم نیست. در نتیجه دلقکبازیهای مهرورزی کار بجائی نبرد، غرب امروز بیش از پیش در فکر جایگزین کردن «پیشفرضهائی» است که با تکیه بر آنها محفل مهرورزی را بر جامعة ایران حاکم کرد. در این مقطع شاید بررسی چند رخداد اخیر کار را سادهتر کند.
در مطلبی که در تاریخ 26 ماه مه 2008، پس از نخستین قدرتنمائیهای علی لاریجانی در مقام ریاست مجلس شورای اسلامی، تحت عنوان «پیروزی دروغین» نوشتیم، به صراحت گفتیم که میباید به دوران پس از احمدینژاد فکر کرد؛ دوران مهرورزی دیگر به پایان رسیده! البته در اینکه استعمار چگونه میخواهد با «دنده عقب»، ماشین تبلیغاتی زنگزدة خود را به سالهای هاشمی رفسنجانی باز گرداند، تأمل و تردید داشتیم؛ امروز نیز همین تردید را منطقی میدانیم. با این وجود شاید این سئوال در ذهن برخی شکل گیرد که چرا سخن از دوران سردار اکبر به میان میآوریم، ولی غائلة 8 سالة «اصلاحطلبی» را از زمینة سیاسی جدا کردهایم؟ به صراحت میگوئیم، «اصلاحطلبی» از منظر قدرتهای استعماری یک مرحلة گذار به دیکتاتوری مطلق بود، و در شرایطی که کودتای برنامه ریزی شده نتوانست صورت گیرد، دیگر نیازی به بیرون کشیدن عملة «اصلاحطلب» از سوراخهای سیاسی حاکمیت اسلامی نیست.
در توضیح خاستگاههای «اصلاحطلبی»، شاید بهتر باشد نگاهی به تاریخچة فعالیت این قماش محافل در ایران داشته باشیم. از بررسی تاریخ معاصر درمییابیم، در آغاز دهة 1330 فعالیتهای این محافل با سر و صدای فراوان از جانب محمد مصدق «افتتاح» شد، و او توانست با چند ماه غائله و بلبشو یک حاکمیت «نیمه دمکراتیک و سلطنتی» را به یک دولت کودتا تبدیل کند، و با اینکار یک ربع قرن کشور را در دامان یک دیکتاتوری سیاه فرو افکند. نهایت امر فواید و محسنات این دیکتاتوری را نیز در 22 بهمن 1357، و در بازتاب دادن به نیازهای اقتصادی و استراتژیک غرب به صراحت مشاهده کردیم. ولی از قضای روزگار، بار دیگر طی روزهای حکومت مهدی بازرگان و در «انتخابات» ریاست جمهوری حکومت جمکران، شاهد بودیم که «شخصیتهای» وابسته به همین محفل سر از کاسه به در میآورند؛ نتیجة «آزادیخواهیهای» بنیصدر و «لیبرالیسم» فرضی بازرگان نیز روشنتر از آن است که نیازمند توضیح باشد.
خلاصه میگوئیم، زمانیکه پیشفرضهای آزادیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، و ... بیش از آنچه در صحنة سیاست کشور «واقعیاتی» ملموس باشد، و بر پایة تشکیلات صنفی، سیاسی، منطقهای، شهری، و ... نقطه نظرهای خود را به حاکمیت دیکته کند، تبدیل به مهرههائی فرضی بر روی کاغذپارههای این قماش سیاستباز میشود، اینان میتوانند ملتها را با خیال خام «آزادیخواهی» مستقیماً در کام جهنم دیکتاتوری سرنگون کنند؛ جهنمی که برای استعمار همان «نعمتالهی» است. این نوع صحنهسازی را در دوران محمد خاتمی نیز شاهد بودیم، ولی همانطور که بارها گفتهایم کار گره خورد و گره نگشوده ماند!
امروز به همین دلیل شاهد موضعگیریهای «پرطمطراق» علی لاریجانی هستیم؛ دلیل واقعی این موضعگیریهای «مشعشعانه» این است که دولت میباید قدرت «استقراضی» را به محافل دیگری تفویض کند، و علیرغم عدم کارآئی حکومت اسلامی جهت تحقق مقاصد استعمار، و در شرایطی که بازگشت به هیاهوسالاریهای آتشگردانان کودتا از قماش برادران خاتمی، عبدی، اصغرزاده، بهزاد نبوی، ابراهیم یزدی، و ... دیگر امکانپذیر نیست، سخن گفتن از موضع به اصطلاح «اقتدار» الزامی شده! و در شرایطی که این «اقتدار» نمیتواند با تکیه بر استعمار آستینهایش را فوت کرده، برای ملت «قدرتنمائی» کند، شاهدیم که آقای لاریجانی در عمل همان سخنانی را بر زبان میآورند که سید محمد خاتمی طی دوران به اصطلاح «اصلاحات» بلغور میکرد! ولی با نگاهی عمیقتر میتوان دید که، «میان ماه من تا ماه گردون، تفاوت از زمین تا آسمان است!»
امروز خبرگزاری فارس گوشهای از سخنان لاریجانی را در «كنگرة جامعه اسلامي مهندسين» بازتاب داده. نخست میباید گفت که مدیریت این به اصطلاح «کنگره» با فردی است به نام «باهنر» که در مقام معاونت حداد عادل، رئیس پیشین مجلس شورای اسلامی، مسلماً از به قدرت رسیدن آقای لاریجانی آنقدرها هم نمیباید خوشحال و راضی باشد. دوم اینکه این «کنگره» یکی از ارتجاعیترین و راستگراترین محافل علنی حکومت اسلامی است و ارتباط زیادی هم با مهندسین و علم مهندسی ندارد! به هر تقدیر آقای لاریجانی در این کنگره سخنانی نیز در مورد «مفید» بودن وجود احزاب بر زبان راندهاند. البته اگر امروز آقای لاریجانی وجود «احزاب» را در کشور «مفید» تشخیص میدهند، مسلماً سخنان آیتالله خمینی را در مورد ضرورت انحلال حزب جمهوریاسلامی یا نشیندهاند، و یا فراموش کردهاند! یادمان نرفته که شخص خمینی در روضههائی که مرتباً از رادیو و تلویزیون جمکران پخش میشد، از «شخصیتهای» سیاسی حکومت اسلامی درخواست میکرد که این «بساط حزببازی» را تعطیل کنند و «تفرقه» نیافکنند! فارس نیوز سخنان لاریجانی را در کنگرة کذا چنین بازتاب داده:
« نفي و حذف افراد بعد از 30 سال عمر جمهوري اسلامي مفيد حال امروز كشور نيست، [...] بنده با مطالبي كه در مخالفت با احزاب مطرح ميشود و كار حزبي را ناسازگار با روح و اهداف انقلاب اسلامي ميداند مخالفم.»
البته آنها که با گفتمان سیاسی در حکومت اسلامی آشنائی دارند بخوبی میدانند که مقصود از «نفی و حذف افراد» چیست! به عبارت سادهتر حکومت اسلامی امروز بر دو محور اصلی حرکت میکند: «تهدید» به حذف افراد، و «تشویق» به تحزب و همگرائی با اهداف سیاسی حکومت! در کلام عامیانه این روند را سیاست «چماق و هویج» نیز میخوانند. «تهدید» به حذف افراد را طی چند هفتة گذشته در موارد مختلف و در ردههای متفاوت دولتی و حکومتی شاهد بودیم: افشاگریهای پالیزدار، احمدینژاد، شهبازی، و دستگیری افراد به جرمهای جنسی و اخلاقی و ... مسلماً این «تهدیدها» در تمامی سطوح اداری، سیاسی و نظامی کشور در جریان است، و آنچه به صورت علنی در خبرگزاریها بازتاب مییابد فقط قسمت نمایان این کوه یخی است. در اینکه این روند چه اهدافی را دنبال میکند نمیباید دچار توهم شویم، همانطور که تیتر دیروز روزینامة کیهان به صورت علنی و از زبان «مقام معظم» عنوان میکند، «مبارزه با مفاسد زمان ندارد!» این عبارت به این معناست که حکومت، شمشیر داموکلس را بر سر تمامی نانخورها و عملههای خود نگاهداشته تا در صورت لزوم تحت عنوان «مبارزه با مفاسد» به جان افراد مورد نظر بیافتد. و این موضعگیری در عمل نوعی اعلان جنگ در بطن حاکمیت است.
حکومت قصد دارد که در صورت برخورد با مشکلات عمده و غیرقابل حل، با دستگیری چند جنایتکار و غارتگر ـ نمونههائی که در چنین حکومتها از شمار هم بیروناند ـ و با به اصطلاح «محکومیت» اینان در برابر افکار عمومی، دیگر عوامل حکومت را در برابر ملت تطهیر کند. در راستای چنین سیاستهائی، سخنان «مقاممعظم» و حضرت لاریجانی درست در امتداد یکدیگرند! «افشاگریهای» پالیزدار و شهبازی، علیرغم اصرار شهبازی به نبود هر گونه ارتباطی میان ایندو، و خارج از تمامی زیر و بمهایشان یک اصل کلی را نشان داد، و آن اینکه امامان جمعه، رؤسای پیشین قوای سهگانه و حتی مقامات انتظامی و امنیتی نیز از این «روند» کلی مستثنی نخواهند شد. امروز که حکومت اسلامی در سربالائی خدمات استعماری خود به نفس، نفس افتاده قربانی کردن چند آخوند، پاسدار و تولهآخوند به هیچ عنوان مقاممعظم و دیگر دمکلفتهای حکومت را نگران نخواهد کرد. دیروز مجاهد و فدائی تیرباران کردند تا ارادت خود را به سیاستهای استعماری به اثبات برسانند، امروز آخوند و پاسدار خواهند کشت!
با این وجود در تحلیل آنچه به صراحت طرح «استعمار» در ایران مینامیم، میباید کمی تأمل و تعمق داشت. همانطور که گفتیم صحنة سیاسی با دوران گذشته تفاوت بسیار دارد. اگر حکومتی استعماری در دوران «جنگ سرد» به چنین مرز خطرناکی پای میگذاشت، جایگزین کردن آن طی یک حرکت فراگیر و سازمان یافته حتمی بود؛ امروز همانطور که میبینیم «صورتبندیهای» فوری و فوتی، به دلیل ضعف غرب در جایگزینی سریع و بلاواسطة نوکران قدیمی خود با چهرههای جدید، فلسفة وجودی خود را از دست داده؛ شکست خاتمی را فراموش نکنیم. امروز این حکومت، سرنیزههائی را که در 22 بهمنماه از شهربانی و ساواک پهلوی به عاریت گرفت تا در سینة مردم این مملکت فرو کند، به دلیل ضعف ساختاری غربیها در منطقه به جانب عوامل خود برگردانده. اینهمه در حالیکه ارباباناش نیز قادر نیستند نوکرانی جدید جهت حفظ منافع خود بر صحنة سیاست کشور تحمیل کنند؛ وضعیت نامعلوم سیاسی کشور در چنین شرایطی میتواند سالها به طول انجامد، مگر آنکه تشکلهائی نزدیک به الهامات مردمی، صنفی، منطقهای، و ... بتواند بر تحولات جامعه در مسیر دمکراتیک تأثیر بگذارد. این گزینه را مسلماً استعمار در فهرست خود نخواهد گنجاند؛ این گزینهای است که به تدریج از جانب مردم به صورتی خودجوش و جهت خروج از بنبست سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، و خصوصاً بدون پیروی از «قهرمانان» حرفهای آشوبگر و خارج از الهامات و صلاحدیدهای حکومت اسلامی اتخاذ خواهد شد. دستیابی به حاکمیتهائی مردمیتر فرایندی بسیار پیچیده است، و تاریخ نشان میدهد که هر ملتی این مسیر را به شیوة ویژة خود طی خواهد کرد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر