دیدار ترامپ
با پوتین در شهر هلسینکی از اهمیت زیادی برخوردار است. و هر چند مسائلی که طی این دیدار مطرح خواهد شد
در هالهای از ابهامات دیپلماتیک پنهان مانده،
به صراحت میتوان گمانههائی از چند و چونشان ارائه داد. از آنجا
که، مسائلی از قبیل بحران اوکراین، جنگ سوریه،
توافق هستهای ایران، جنگ اقتصادی چین
و آمریکا، و ...
ارتباطات دیپلماتیک «مسکو ـ واشنگتن» را طی دهة اخیر در پائینترین سطح خود
قرار داده، مسلماً مسائل فوق طی دیدار آتی
شامل رایزنی خواهد شد. آمریکا برخلاف هیاهوی
«ترامپیستها»، در شرایط اقتصادی و
اجتماعی فوقالعاده مشکلی گرفتار آمده؛
رونق اقتصادیای که ترامپ به ملت آمریکا وعده داده بود، نه تنها به منصة ظهور نرسیده، که ورای آن،
شرایط به مراتب بدتر هم شده. از
سوی دیگر، با کنارهگیری اعضای کابینة
انگلستان، خصوصاً استعفای بوریس
جانسون، وزیر امور خارجة پروژة «برکسیت»
از کابینة ترزا می، این طرح عملاً متزلزل
شده. و میدانیم که ترامپ و باند وی از
جمله حامیان اصلی برکسیت بودهاند. همانطورکه میبینیم مسائل فراوان است، و در
جهان سیاست و روابط میان دولتها تمامی این مسائل در یکدیگر «تداخل» خواهد داشت. ولی از آنجا که این وبلاگ بررسی مسائل مبتلا به
ایران را هدف اصلی خود میداند، تلاش بر
این متمرکز خواهد شد، تا در حد امکان و در آستانة این «ملاقات تاریخی»
تبعاتی را بررسی نمائیم که به ایران مربوط خواهد شد.
در گام نخست
میباید از تلاشهای آمریکا در مسیر آنچه «تغییر رژیم» و یا «تغییر رفتار
رژیم» در ایران نام گرفته، تا حد امکان «ابهام زدائی» کنیم. در مقطع
بعدی ابعاد مختلف پروژههای روسستیز آمریکا در ایران را مطرح خواهیم کرد. و نهایت امر از وضعیت نابسامان رژیم ملائی و بنبستهائی
سخن میگوئیم که هر روز بیش از پیش در برابر ملایان قدعلم میکند. پس نخست برویم به سراغ دکان جدیدی که آمریکا در
منطقه گشوده، و از آن تحت عنوان «تغییر و
یا تغییر رفتار» رژیم ملائی یاد میکند.
رمزگشائی از
این سیاست، نیازمند دریافت معنا و مفهوم واقعی واژة «تغییر»
در سیاست ایران خواهد شد. دریافتی که به
نوبة خود ابعادی اجتماعی و خصوصاً سیاسی پیدا میکند. زمانیکه آمریکا سخن از «تغییر» به میان میآورد،
این واژه نمیتواند بیواسطه و در خلاء مورد بررسی قرار گیرد. چرا که نخست باید شرایط فعلی را «شناخت»، سپس با تکیه بر این شناخت، از «تغییر» سخن به میان آورد. ولی از سوی دیگر، «شرایط
فعلی» نیز خود بازتابی است از پروسة دیگری در مقولة دریافت معنا و مفهوم. به طور خلاصه در این مرحله، ناظر درگیر مشکلی «پدیدهشناسانه» خواهد شد. پیچیدگی
اساسی در این روند به این دلیل پیش میآید که واژة «انقلاب» در ایران معاصر معضلی
ویژة خود به وجود آورده. واژهای شده که مفهوم ساختاری آن به طور کلی
هنوز در ابهام است.
همانطور که
بارها در مطالب این وبلاگ آوردهایم، واژة
«انقلاب» در گفتمان گروهها و دستجات سیاسی،
و خصوصاً حکومت ملایان معنا و مفهومی ویژة خود پیدا کرده. طی چهار دههای که از کودتای 22 بهمن 57 میگذرد،
هر کدام از جریانات سیاسی، از راست تا چپ افراطی تلاش کردهاند تا هم
ارتباط انداموار تشکیلات اداری، نظامی و
امنیتی را پیش و پس از کودتای کذا بیاهمیت جلوه دهند، و هم مطالبات
گروهی خود را در بستهبندیای به نام «اهداف انقلاب» به ملت ایران تحمیل کنند. این
مشکل پدیدهشناسانه را هم در گفتمان حکومت میبینیم، و هم در ادبیات گروههای به اصطلاح مخالف! و نهایت
امر کار بجائی رسیده که گروهای سیاسی ترجیح دادهاند آنچه را «انقلاب» میخوانند ـ چه
اسلامی و چه غیر ـ از روابط موجود جامعه
جدا کرده، تبدیل به پدیدهای صددرصد گنگ و شاید آسمانی کنند.
پدیدهای که معلوم نیست به چه دلیل بر سر
ملت ایران فرو افتاده! این نوع برخوردهای بیپایهواساس کار تحلیل شرایط
کشور را بجائی میکشد که گروههای سیاسی و حتی دولت ملائی پای در قصهگوئی و حکایتسازی
میگذارند. بر اساس این قصص، گویا
مشتی افراد «ناراضی» در خیابانهای مرکزی شهرهای بزرگ دادوفریاد به راه انداختند؛ گروهی دانشجو به آنان پیوستند؛ روحانیت برای حفظ اسلام و قرآن و دین خدا «احساس
تکلیف» کرد؛ آیتالله خمینی هم که از دیرباز گویا نظریهپرداز
«حکومت اسلامی» بودهاند، فرمان دادهاند؛
و ... خلاصه بگوئیم، با تکیه بر این قبیل مزخرفات نهایت امر مشکل
دیگری نیز به وجود آمده. و آن اینکه
نیازها و مطالباتی که در قفای «بساط» 22 بهمن 57 نشسته ـ این مطالبات را صرفاً نمیباید در داخل مرزها
جستجو کرد ـ به طور کلی از بحث و گفتگو خارج شده است.
ولی میباید
به هر ترتیب که شده از این بنبست پای بیرون گذارد، و به استنباط ما، خروج از این بنبست پدیدهشناسانه نیازمند
شناخت از عملکرد پدیدهای استعماری است که ما آن را به طور خلاصه و نمادین «محفل
شیخوشاه» نامیدهایم. این محفل که عملاً به تمامی گروهها و تشکلهای
سیاسی موجود، چه راست و چه چپ پوشش میدهد،
از زمانی در کشورمان پای به منصة ظهور
گذارد که کودتای میرپنج بر سلطنت سنتی نقطة پایان گذاشت. در این دوره،
انگلستان با پیروزی در جنگ اول جهانی در عمل همهکارة کرة ارض شده
بود. در نتیجه محفل خلقالساعة «شیخوشاه» نیز در ایران تحت
تأثیر مطالبات استعماری لندن ایجاد شد، هر
چند به تدریج مجموعهای اداری، نظامی و
انتظامی نیز در کل کشور به وجود آورد.
این مجموعه، تحت عناوین دهانپرکن ـ دفاع از ایران و دین و خدا و سنتهای پدری، شاهنشاهی،
شیعة اثنیعشری، و ... ـ دست به مبارزه با «استبداد کمونیستی» زد، ولی در عمل پای به مبارزه با گسترش نفوذ روسیه
در ایران و منطقه گذارد. و عملکرد یکصدسالة این محفل امروز در
برابر ما قرار دارد.
طی مرحلهای که
آغازگر آن کودتای میرپنج بود، و هنوز نیز امتداد ساختاریاش را در جامعة ایران
حفظ کرده، «محفل» کذا بر سرنوشت
ایرانیان حاکم بوده. طی ایندوره محافل
سیاسی در ایران، بر اساس مطالبات فصلی و موضعی ـ دیکتهشده توسط مرکزیت تصمیمگیری استعماری
ـ یا از در همنشینی و خوشوبش با یکدیگر
درآمدهاند، و یا پای به درگیری و
انتقامجوئی و ترور رقبا گذاردهاند؛ هر چند جملگی همچون اقماری به گرد مرکزیت استعماری
در چرخش بودهاند. به طور مثال، پهلوی اول جهت جلوس بر تخت شاهی از حمایت قشقائیهای
استان فارس بهرهمند میشود، ولی سلطنت
پهلوی به دلائلی که خارج از موضوع وبلاگ امروز ما است، چند سال بعد کمر به قلوقمع همان قشقائیها میبندد. یا اینکه،
افرادی همچون مصدقالسلطنه که وابستگیاش به سفارت انگلستان از چشم هیچ
تحلیلگری به دور نمانده، روزگاری یارغار
میرپنجاند؛ زمانی مغضوب او؛ روزگاری
قهرمان ملی!
ولی طی اینمدت
کشور ایران به عنوان همسایة اتحاد شوروی و سپس فدراسیون روسیه بالاجبار روابطی نیز
با همسایة شمالی خود میبایست «دنبال» میکرد.
با این وجود، طی دوران «جنگسرد»
مسکو به دلائل بیشمار ـ در برابر
انگلستان و بعدها در مصاف با آمریکا ـ
پیرامون مسائل ایران سیاستی انفعالی در پیش گرفت. و هر چند در بحث امروز پای در جزئیات این سیاست
نمیگذاریم، میباید اذعان داشت که به همین دلیل بلشویسم روس
نتوانست طی دوران اتحاد شوروی، در ایران
اهرمهای سیاستگزاری مطمئنی به وجود آورد.
مسکو طی ایندوره ـ از پایان جنگ دوم تا فروپاشی اتحاد شوروی ـ حکومت ایران را دولتی دستنشاندة «امپریالیسم
غرب» شناسائی میکرد؛ خاک ایران نیز سرزمین دشمن به شمار میآمد. با این وجود، هر گاه
نیازهای دیپلماتیک و روابط «مسکو ـ
واشنگتن» ایجاب مینمود، از طریق بدهبستانهای
فیمابین مسائل این «خطة دشمن» نیز بین مسکو و یانکیها «حلوفصل» میشد. به عنوان نمونه، طی نخستین سالهای دهه 1960 میلادی شاهد
همزمانی برچیدن پایگاههای موشکی آمریکا در خاک ترکیه؛ پایان
گرفتن بحران خلیج خوکها در کوبا؛ و آغاز
«انقلاب سپید شاه و مردم» در ایران هستیم!
و تاریخ معاصر ایران از این نمونه همدمیهای ابرقدرتی فراوان دارد.
خلاصه
بگوئیم، شبکة دیرپای استعماری بریتانیا که
در ایران پس از کودتای 28 مرداد، نهایت
امر به دست آمریکائیها اوفتاده بود،
اجازه نمیداد که سیاست بلشویکها در کشور گسترش یابد. و حتی ساختوپاختهای مقطعی پساجنگ دوم با
انگلستان نیز ـ نفت سمنان و
آذربایجان، کابینة قوام، و ... ـ
نتوانست کارساز استالین شود. ولی
سقوط اتحاد شوروی و تشکیل فدراسیون روسیه مسائل را به طور کلی تغییر داد. و این تغییر نتیجة تحولاتی بود که در روابط بین
«مسکو ـ واشنگتن» به وجود آمد. مسکو دیگر
نه رقیب ایدئولوژیک که رقیب مالی و اقتصادی به شمار میرفت، و چه
بسا محافلی در آمریکا که سعی داشتند با پیش کشیدن مبحث «جنگ شمال و جنوب» از این
رقیب سابقاً ایدئولوژیک متحدی اقتصادی و استعماری نیز بسازند.
ولی همانطور
که گفتیم، روسیه فاقد اهرمهای
سیاستگزاری در مناطق نفوذ «استعماری ـ سنتی» انگلستان بود، به همین دلیل نیز با شناخت عمیق از طبیعت
سیاستهای استعماری آمریکا، در ایران
همچون دیگر کشورهای آسیائی و آفریقائی جهت حفظ منافع خود سخن از سیاست «امتداد
روابط» به میان آورد. در این مقطع باید
دید سیاست «امتداد روابط» اصولاً چیست، و
به چه دلیل چنین سیاستی میتواند فینفسه تبدیل به یک سیاست ضدآمریکائی شود؟ جهت پاسخ به این پرسش باید از طبیعت روابط
استعماری واشنگتن با دولتهای دستنشاندهاش در سراسر جهان، خصوصاً در خاورمیانه کشف رمز شود. دولتهای دستنشاندة آمریکا، خصوصاً در مناطق نفتخیز بر خلاف تبلیغات گسترده
واشنگتن کار زیادی با دمکراسی و مردم و ملتها و ادیان و ... ندارند. این دولتها به صورتی کاملاً ارتجاعی بر محور
فهرستی از وظائف «مالی ـ اقتصادی» در چرخشاند. «فهرستی»
که به دلیل طبیعت استعماری کاملاً فصلی و مقطعی است؛ هر گاه واشنگتن احساس کند که در چارچوب روابطاش
میباید رفتار اقتصادی و مالی دولت دستنشانده تغییر کند، در دم خواهان این «تغییر» خواهد شد. حال اگر یک قدرت جهانی همچون فدراسیون روسیه با
تکیه بر روندی که تا چند صباح پیش «مطلوب» آمریکا بوده، روابطی گسترده با دولت حاکم به راه انداخته باشد، تغییر نابهنگام در این روابط نتیجهاش چیزی
نیست جز سرشاخ شدن واشنگتن و مسکو با یکدیگر! جنگهائی
که در خاورمیانه طی دو دهة اخیر به وقوع پیوست، جملگی به دلیل همین «تغییر» موضع واشنگتن بوده؛ تغییری که منافع درازمدت و میانمدت مسکو را به
خطر میاندازد.
حال ببینیم در
این میانه وضعیت جمکرانیها چه میشود؟
حکومت ملایان از 22 بهمن 57 تا به امروز،
علیرغم تمامی ادعاها و قلندربازیها،
حکومتی است دستنشاندة غرب. این
تشکیلات همچون دیگر حکومتهای دستنشانده میباید در هر مقطع پاسخگوی مطالبات
استعماری مراکز تصمیمگیری فرامرزی باشد. جنگ،
صلح، روابط اقتصادی و تولیدی و
اجتماعی و فرهنگی، و ... تماماً در چارچوب
مطالبات استراتژیک غرب به مجموعة دستنشانده تحمیل میشود؛ راه گریزی هم برای این نوع حکومت متصور نیست. ولی از آنجا که حضور فعالانة فدراسیون روسیه
دادهها را همانطور که بالاتر گفتیم بکلی زیرورو کرده، مشکلات نوینی برای ملایان در ایران به وجود
آمده.
اگر فراموش
نکرده باشیم، زمانیکه اتحاد شوروی هنوز موجودیت
داشت، آنهنگام که تغییر رژیم آریامهری در
ایران مورد «توافق» دو ابرقدرت وقت قرار گرفت و ملایان به حکومت رسیدند، دستشان باز بود تا فقط طی چند ماه، اگر نگوئیم چند هفته، از مرحلة دولتی ظاهراً حامی آزادیخواهیهای
اجتماعی و سیاسی و لیبرالیستی، پای به
فاشیسمی سرکوبگر و استبدادی و قرونوسطائی بگذارند! چرا که
مطالبات استعماری طی ایندوره متحول شده بود،
و محفل «کارتر ـ برژینسکی» دیگر نیازی به تبلیغات پیرامون «اهداف انسانی»
آمریکا در ایران نداشت. در سایة این
استبداد سیاه و قرونوسطائی، از زمان فرار بنیصدر تا هنگامة برکناری سردار
سازندگی از مقام ریاست جمهوری اسلامی، حکومت
ملایان سالها به یانکیها نفت مفت داد؛
در جنگهائی که برایاش ساختند ملت را به مسلخ فرستاد؛ یانکیها
هم برای جهانیان قمپز «پیشرفت» اقتصادی
آمریکا در کردند!
ولی از
زمانیکه فدراسیون روسیه پای به منصة ظهور گذارده،
تغییرات «فصلی و مقطعی»، نه صرفاً در ایران که در تمامی کشورهای
استعمارزدة منطقه ـ ترکیه، پاکستان،
عراق، سوریه، عربستان و ... ـ سرنوشت متفاوتی پیدا کرده. همانطور که دیدیم، نه تمایلات جنگطلبانة جرج والکر بوش در
افغانستان و عراق فرجی برای آمریکا شد، و نه انقلابسازیهای باراک اوباما! هر کدام از این سیاستها همچون شاخی بددست در
جیب عموسام فروافتاد، و از شما چه پنهان
که در ایران نیز «در بر همین پاشنه» چرخیده.
حکومت ملایان
که طبق سناریوی سازمان سیا در سایة کودتای 22 بهمن 57 قرار بود با میدانداری شیخهای
پرمدعا، دعانویسان و قاریان دریدهگوئی از
قماش خمینی، خامنهای، خاتمی، کروبی و جوجهکلاهیهای تروریست و زنستیز
و وحشی و بیوطنی همچون میرحسین موسوی،
لاریجانیها و بازرگانها و ... یکشبه امالقراء جهان اسلام شود، با حضور
قدرتمندارانة فدراسیون روسیه در مراودات منطقهای هر روز از بحرانی به بحران دیگر
پریده. دیگر شاهد بلبلزبانیهای «اسلامی ـ شیعی»
ملایان و جوجهملایان نیستیم؛ و هر چند
اینان حرف دهانشان را نمیفهمندو نمیدانند چه میگویند، سخن از مطالباتی به میان آوردهاند که به قول
خودشان در «صدرانقلاب گناه» بوده! احترامات
بینالمللی؛ پیشرفت صنعتی؛ حضور «بانوان»؛ موسیقی حلال؛ و ... ورد
زبان اوباشی شده که در دوران بروبیایشان حتی خریدوفروش آلات موسیقی را نیز ممنوع
کرده بودند. جالبتر از همه اینکه، طی این بحرانسازیها، بر خلاف روال عملکرد دولتهای دستنشانده، این
جماعت «موحد» نتوانسته همچون گذشته بحرانهای درونی ایران و جنگهای منطقهای را
به ماشین پولسازی برای اربابان یانکیاش تبدیل کند.
از سوی دیگر، همزمان با این تغییرات شاهد کمبودهائی نیز در
سازماندهی سیاستهای داخلی ایران هستیم.
دولت دستنشانده که در چارچوب اهدافی کاملاً «محدود» توسط ارتش شاهنشاهی به
قدرت رسیده بود، خود را در برابر تحولات و
جریاناتی میدید که به هیچ عنوان برای سامان دادنشان آمادگی نداشت. در این حکومت،
کادرهای دیپلماتیک، شبکههای
اطلاعاتی، سازمانهای اداری، امنیتی،
قضائی و ... هیچکدام پاسخگوی شرایط نوین روز نبود. به همین دلیل نیز شعلة بحران بجای آنکه فروکش
کند، هر دم اوج بیشتری میگرفت و این روند
همچنان ادامه دارد. طی اینمدت دولت جمکران
صرفاً از طریق سرکوب در وضعیتی پادرهوا به موجودیت خود ادامه داده، به این امید واهی که «فرجی» در راه باشد.
ولی جالبتر
از بنبست حکومت اسلامی بنبستی است که واشنگتن در ایران با آن روبرو شده. همانطور که شاهد بودیم، جنگ در کشورهای افغانستان و عراق پاسخ مساعد
برای واشنگتن به همراه نیاورد، «انقلابسازی»
در جهان عرب نیز که از آن تحت عنوان «بهارعرب» یاد کردند، کارش بجائی نکشید. در ایران همین روند را تحت عناوین مختلف به
مراتب پیش از حملة ارتش آمریکا به افغانستان تجربه کردیم؛ پدیدة
اصلاحطلبی ملاممد اردکانی!
آمریکا در
وحلة نخست، ناتوان از حملة نظامی به
ایران، پس از بیرون کشیدن محمد خاتمی از
صندوقشکستههای رأیگیری جمکران، با
توسل به جریانی ضدبشری به نام «اصلاحطلبی اسلامی» مهرههای نظامی و نیمهنظامیاش
را در داخل خاک ایران بسیج کرد تا زمینهساز دخالتهای آتی در افغانستان و
پاکستان و عراق باشند! ولی خاتمی نتوانست
پشتجبهة مناسبی برای واشنگتن فراهم آورد،
و پس از چندی، دستازپا درازتر از
صحنه خارج شد و خوشبختانه در شرایطی نیست که بتواند بار دیگر پای به صحنه
بگذارد. ولی واشنگتن دستبردار نبود، دیدیم که عملاً همزمان با طرح بحرانزای
«بهارعرب» جنبش خلقالساعة «سبز» را در ایران به راه انداخت؛ اینبار
نیز سرش به سنگ خورد. از سوی دیگر، کودتای ترکیه با شکست روبرو شد و آنکارا که
قرار بود تحت فرمان ژنرالهای اسلامگرا مرکزیتی جهت تبلیغات سازمان ناتو در جهان
عرب و «بهارعرب» باشد، تبدیل شد به یک حکومت مفلوک و نیمهاستبدادی فردی
و خصوصاً اسلامزده، که دیگر متحدان سابق
نیز تحویلاش نمیگیرند.
در چنین
شرایطی، پمپئو، رئیس سابق سازمان سیا و وزیر فعلی امور خارجة
ایالاتمتحد سخن از «تغییر» به میان آورد،
تغییری که در گام نخست به معنای
سرنگونی رژیم بود. در لبیک به این «فرمان
الهی»، ملایان و اوباش شهری به سرعت
پروندة رضاپهلوی، ولیعهد محمدرضا شاه را
از بایگانی بیرون کشیده، با کمک سازمان
سیا در تهران و برخی شهرهای بزرگ بساط «رضاشاه،
روحت شاد» به راه انداختند. حکومت
ملایان خوشحال از «آخرت» جمهوریت اسلامی، شکماش
را صابون زده بود که «شاه میآید و شیخ را نجات میدهد!» ولی این خواب خوش به کابوس تبدیل شد؛ رضاشاه
دوم به دلیل مخالفت مسکو با فروپاشی و انقلاب و لاتبازی سازمان سیا در ایران
مجبور شد تغییر موضع داده، مرتبة آریامهر
دوم را رها کرده، به مقام پادشاه مشروطه رضایت دهد! تغییر موضع وی به این معنا بود که سازمان سیا، اگر به دنبال برقراری استبداد در ایران است، روی
ایشان نباید حساب کند. در عکسالعمل به
موضعگیری ترامپ و خروج وی از برجام، اردشیر زاهدی نیز نامهای قلمی کرد، و
اتمام حجت «دربار در تبعید» را به گوش جهانیان رساند!
آمریکا که
رودست خورده بود، سعی کرد با کارت «خروج
از برجام» هر آنچه انتظار داشته عملی کند،
در نتیجه بار دیگر ایرانیان را به تحریم اقتصادی تهدید نمود. به این
امید که کمر سیاست منطقهای روسیه شکسته خواهد شد. ولی مسکو که از روز نخست نظر خوشی نسبت به
برخورد اقتصادی ملایان با پدیدة برجام نداشت،
نه تنها از این موضعگیری ناراحت نشد که استقبال هم کرد! اینجا
بود که واشنگتن دست به دامن سازمان مجاهدین خلق زد. دیدیم
که طی به اصطلاح «نشست» این سازمان در پاریس،
تعداد قابل توجهی دمکلفتان دنیای
سیاست آمریکا و اروپا جهت حمایت از این جماعت حضور به هم رساندند. ولی آنچه آمریکا درست درک نکرده این است که نفرت
ایرانیان از اسلام سیاسی، چه واشنگتن بخواهد و چه نخواهد، حداقل در شرایط تاریخی فعلی شامل حال سازمان
مجاهدین خلق نیز میشود. این سازمان نه
فقط در میان ایرانیان ایجاد انزجار و وحشت کرده،
که به دلیل وابستگی به پیشنهادههای دینی، آینة
تمامنمائی است از مجموعه تبلیغات حکومت منفور ملایان. انتظار
موفقیت سیاسی از چنین سازمانی به همان اندازه احمقانه مینماید که معرفی
رضامیرپنج، به عنوان حامی دمکراسی!
اینجا بود که
آمریکا برای ابراز قدرت در برابر مسکو، با تنظیم سناریوی شکنجة روحی یک زن جوان در
صداوسیمای جزامزدة جمکران پای به درون مرزهای ایران گذارد، و از این طریق ، به نفرت عمومی از رژیم حاکم نیز هر چه بیشتر
دامن زد. در ادامة این چنگودندان نشان
دادنهاست که امروز شاهد حضور همزمان عوامل شناخته شدة آمریکا، علیاکبر
ولایتی و نتانیاهو در مسکو هستیم. عواملی
که بر خلاف هیاهوی رسانهای مبنی بر «اعطای امتیاز به مسکو»، مسلماً حامل تهدیدنامههای منطقهای آمریکا بر
علیه مسکو هستند. بله، واقعیت
این است که متأسفانه شناخت منطقی از نیات و سیاستهای آمریکا در افکار عمومی وجود
ندارد. زمانیکه تشکیلات انتظامی ملایان
با دستگیری و پخش جلسات شکنجة روحی یک زن جوان دست به تحریک افکارعمومی میزند، تحلیلگران یا نمیدانند چه پیش آمده، و زبان در کام میکشند، یا همچون روضهخوانان دست به گریه و زاری و لعن
و نفرین برمیدارند، برخی نیز به دلیل
وابستگیهایشان پای در مسیر تبلیغات حاکمیتهای خارجی میگذارند. ولی آندسته که جیرهخوار نیستند و میخواهند
مسائل را در ابعاد واقعیاش بشناسند نمیباید فراموش کنند که شناخت سیاست امروزین
غرب در ایران، نمیتواند با همان شیوههای
کودکستانی رایج در دوران جنگسرد صورت پذیرد.
این سیاستها نه تنها به مراتب پیچیدهتر شده، که در ارتباطی انداموار و متحول با سیاستهای
روسیه به صورت گام به گام عمل میکند. خلاصه در اینجا میرسیم به نتیجهگیریای که قصد
به دست دادناش را پس از این مقدمة طولانی داشتیم.
اگر بپذیریم
که سیاست «امتداد روابط» از منظر روسیه مهم تلقی میشود، به صراحت درخواهیم یافت که چگونه آمریکا قصد
دارد با به راه انداختن یک نمایش تلویزیونی و دامن زدن به انزجار عمومی از نیروهای
انتظامی، شاخ در شاخ سیاست مسکو
بیاندازد. به عبارت دیگر،
به روشنی میبینیم که پیش از ورود پوتین و ترامپ به هلسینکی چگونه دستهائی
در داخل و خارج کشور، خصوصاً در نیروهای
انتظامی، سفارتخانهها، وزارتخانهها،
مطبوعات سوبسیدخوار و ... برای
آمریکائیها «لقمه» میگیرند. چگونه یک
ملت را از طریق تحریم غیرقانونی تحت فشار قرار میدهند؛ چگونه با یک «قصة» تروریستی بر علیه گروه رجوی
قصد دارند سازمان مجاهدین خلق را ناجی ملت ایران معرفی کنند؛ چگونه چماق تهدید اصولگرائی و تندروی مذهبی را
در تهران و مشهد به آسمان میبرند؛ چگونه همزمان با اوجدادن به اوباشگری نیروهای
نوکرمنش انتظامی، با تزویر و دوروئی از
عوامل واشنگتن تصویر «مردمسالار» و وجیهالمله ارائه میدهند؛ و ...
بله، حضرات تحلیلگران که امروز
صدایشان بند آمده و به «تِتِهپِتِه» اوفتادهاند، بدانند که این مجموعه عملیات را که در پی بلبلزبانی
مایکل پمپئو در مورد «تغییر رفتار رژیم» سازمان یافته، «تدبیر سازمان سیا» یا همان «سیاست استعماری»
میخوانند.
همان سیاستی
را میگوئیم که یکصدسال است سرنوشت ما ملت را رقم زده. و اگر قرار است حرکتی در چارچوب منافع ملی صورت
گیرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم میباید با این سیاست، عوامل، آمران و اهرمهایاش آگاهانه برخورد
کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر