در اینکه جامعة ایران در برابر یک
بحران فراگیر قرار گرفته جای بحث و گفتگو نیست.
چهار دهة پیش، ایرانیان با توهم دستیابی
به یک حکومت قابلقبول و امروزی و خروج از یک استبداد سیاه پلیسی، روح و
جان خود را در طبق اخلاص گذارده، به بهشت موعود روحانیت شیعه روی آوردند. نتیجة
این از خودگذشتگیها اینک در برابرمان قرار گرفته. حاکمیت رژیمی به مراتب مستبدتر، فاسدتر و وابستهتر از آریامهریسم بر روزمرة
ملت ایران. آنچه توهم بود گذشت و آنچه
واقعیت است اینک به نمایش درآمده. حال که
رژیم ولایتفقیه به دلیل فرسودگی 40 سالهاش پای در سراشیب سقوط گذارده، چه بهتر که با بررسی دلائل عدم خروج ایران از
استبداد سیاه راهکارهائی را مطرح کنیم،
باشد تا از پای نهادن دوباره در تلة فاشیسمی دیگر و استبدادی دیگر پرهیز کرده
باشیم. در این راستا نخست نگاهی به موضع فعلی ایران میاندازیم،
سپس تلاش میکنیم، همزمان با ارائة الزاماتی از یک تفکر سیاسی
سازنده، به دنبال راهحلهای احتمالی
باشیم. پس نخست ببینیم ایران کجای کار
قرار گرفته.
استبداد سیاه مذهبی طی 4 دهه حاکمیت بر
کشور، ساختار استراتژیک نیروهای درونی
ایران را به طور کلی تغییر داده. به صورت
سنتی، پیش از برقراری حکومت اسلامی، در میدان
سیاستورزیهای ایران باورهای دینی بر رفتار و برداشتهای عوام تأثیری گسترده داشت.
ولی نقش مخرب روحانیت شیعی طی چهار دهة
اخیر چنان کرده که اهمیت باورهای دینی برای ایجاد اجماع به طور کلی به زیر سئوال
رفته. امروز مشکل میتوان بدون یاری گرفتن از ابزارهای
«جذاب» مالی و تشکیلاتی، و صرفاً با تکیه
بر باورهای دینی، عوام را همچون گذشته در
سطح جامعه به حرکت درآورد. این امر در
واقع، مهمترین دادة امروز کشور در سطح
سیاست اجتماعی است، و نشان میدهد که تلاشهای
غرب پس از فروپاشی اتحاد شوروی، بر محور
حفظ مرکزیت دینی در جامعة ایران و بهرهوریهای استراتژیک از آن به عیان با شکست
روبرو شده. موضعگیریهای «ضداسلامی» رئیسجمهور جدید
ایالاتمتحد به صراحت نشان داد که آمریکا از اوجگیری دوبارة باورهای دینی در
ایران مأیوس شده.
از سوی دیگر، شاهد گسترش چشمگیر شبکة ارتباطات نیز
هستیم. اینترنت، شبکة گستردة تلفنی، و ارتباطات ناشی از اقامت بیش از 10 درصد جمعیت
ایران در خارج از مرزها، روابط اجتماعی را
در درون کشور به صورتی غیرقابل بازگشت متحول کرده. ولی در این میان روحانیت شیعه و طبقهای که
ملهم از آن است، و طی دههها مدعی ارائة
بهترین و جالبترین ویراستها از تمامی مسائل کشور و اجتماع و انسانیت و ...
بوده، به صورت کلی از این تحولات به کنار
مانده. به صراحت بگوئیم تحولات در زمینة ارتباطات به
هیچ عنوان به درون پوستة روحانیت شیعه وارد نشده؛ این قشر
را نشکافته. این واقعیت برای روحانیت
شیعه و حتی نوع سنی آن امروز حکم زهر هلال را پیدا کرده، چرا که بیش از هر زمان
دیگر شاهدیم، آیندة بشر با گسترش «ارتباطات نوین» رابطهای
غیرقابل انکار ایجاد میکند، و این رابطه
قشر روحانی را به دلیل خشکفکری، به
حاشیه میراند. نتیجة این انجماد به این انجامیده که قشر وابسته
به حکومت دینی در عمل، خصوصاً نزد جوانان
کشور منزوی شود.
ولی ناگفته نماند که حکومت روحانیت
شیعه، طی چهار دههای که بر کشور فرمان
رانده، همزمان با فروپاشاندن بافت طبقات
رژیم سابق، دست به سازماندهی نوعی طبقة
حاکم نیز زده، و نتیجة آن اینک در
برابرمان قرار گرفته. ولی بدون
رودربایستی بگوئیم، روابط نوینی که
روحانیت شیعه بر جامعه تحمیل کرده، به
دلائلی که هم بازتابی است از نوگرائیها در زیبائیشناسی بشر، و هم نموداری است از تحولپذیری نگرش انسانها
به جامعه و انسان و آینده و گذشته، به هیچ
عنوان برای نسل جدید جذابیت ندارد. روحانیت،
در این زمینه نیز همانطور که بالاتر گفتیم منزوی شده. اینان فقط از طریق دستمالی ایدههای پوسیده و
نخنمائی که دیگر برای احدی جاذبه ندارد،
میخواهند به گفتمان، موجودیت، و رژیم مورد نظر خود «کنونیت» بدهند؛ هر چند
این کنونیت دیگر نمیتواند وجود خارجی داشته باشد.
از سوی دیگر، کلیة بنیادهای اقتصادی، مالی و تولیدی کشور، حداقل آنها که در دوران آریامهریسم از صدمة
وابستگی تجاری و اقتصادی جان سالم به در برده بودند، طی 4
دهه حاکمیت روحانیت شیعه از میان رفته. ایدههای اصلی و پایهای همچون بانک، شبکة تجاری، خدمات پستی، شبکة تولیدی و توزیعی، و ... به طور کلی مفاهیم واقعیشان را از دست
دادهاند. خلاصه بگوئیم،
از آنچه یک جامعة مدرن و امروزی میتواند باشد، حکومت اسلامی یک «کاریکاتور» ارائه کرده، باشد تا بتواند ادعا کند که در کشور، هم
بانک وجود دارد و هم کارخانه، هم وزارتخانه هست و هم مجلس، هم تجارتخانه دیده میشود و هم مردهشویخانه! بله، هم
این هست و هم آن! هر چند در واقع
هیچکدام از اینان در جایگاه واقعیشان نیستند؛
جامعه دستخوش بلبشوست.
و مردهریگ بازتابهای مخرب چندین و
چند کودتا نیز که از آغاز دوران پهلوی تا به امروز در کشور صورت گرفته، در حال
حاضر بر گردن همین روحانیت شیعه سنگینی میکند.
مردهریگی که در رأس آن ارتش وابسته و بیگانه با ملت و رژیم قرار گرفته. این مردهریگ نظامی زیرمجموعههائی نیز دارد که به
ترتیب اهمیت، سپاه پاسداران، بسیج،
شهربانی و نیروهای انتظامی و نهایت امر وزارت اطلاعات نام گرفته. اشتباه نکنیم،
این سازمانها و تشکلها ارتباط چندانی با ملت و حتی رژیم ندارند؛ از
مرکزیتی فرامرزی دستور میگیرند و در چارچوب همین فرامین عمل میکنند. ادعای اینکه امثال علی خامنهای بر این مجموعه
فرمان میراند، مضحک است!
ولی مشکلات کشور در آنچه بالاتر گفتیم
نیز خلاصه نمیشود؛ روابط منطقهای دچار
دگرگونی پایهای شده. فروپاشی اتحادشوروی
که همسایة عمدة ایران و در واقع عامل ثبات به شمار میرفت مسئلة بیاهمیتی
نیست. در کنار آن میباید فروپاشیهای
نظامی و استراتژیک در ترکیه،
پاکستان، افغانستان و خصوصاً عراق
را نیز منظور کنیم. این واقعیت دارد که چنین تحولاتی برای ایران در
مقام مهمترین کشور خاورمیانه شماری امکانات فراهم کرده، ولی همزمان وظائف نوینی نیز به ارمغان آورده. ایران
دیگر نمیتواند همچون دوران جنگسرد، با
پشتگرمی به سیاستهای آمریکا یک «ایران استیت میلیتاریستی» در مرزهای اتحادشوروی باشد. تهران امروز پایتختی است که در چارچوب امکانات
خود میباید در سطح منطقهای، هم پاسخگو باشد و هم بازیگر. ولی رژیم فعلی قادر به ایفای این نقش نیست. به همین
دلیل فشارهای اقتصادی، مالی، نظامی و امنیتی به جامعه و مردم عادی منتقل
شده. اشتباه نکنیم، به طور مثال،
اینکه در عرض چند روز ارزش پول رایج کشور در ارتباط با تمامی ارزهای جهان
چندین درصد سقوط میکند، به هیچ عنوان
بازتاب سیاستهای دولت نیست. سادهتر بگوئیم، دولت اصولاً سیاستی ندارد؛ صرفاً دستخوش فشارهائی است که میباید به دلیل
عدم هماهنگی با نیازهای نوین منطقه متحمل شود.
پرواضح است که این فشارها نهایت امر بر دوش ملت سنگینی کند. در نتیجه،
ایران نیازمند سیاستی نوین در ابعاد منطقهای نیز شده، و این
نوگرائی در سیاستهای منطقهای، به صراحت فراتر از حیطة عملکرد یک رژیم کودتائی
و استبدادی قرار میگیرد.
در چنین شرایطی پایهریزی یک تفکر
سیاسی، همگرا با نیازهای واقعی کشور تبدیل به یک الزام
غیرقابل انکار میشود. و علیرغم این نیاز ملی، شاهدیم که کلیة تشکلهای سیاسی، چه در داخل و چه در خارج کشور، از چارچوبهای فرسوده و سنتی خود پای فراتر نمیگذارند، و با نواختن بر طبل برخوردهای سادهانگارانة
پیشین ـ کودتادوستی، انقلابپروری،
رفراندوم، انتخابات و ... ـ ادعا دارند که کشور را با توسل به همان ابزار
پوسیدة دوران کهن از بحران فعلی بیرون خواهند کشید. ولی این بحران ریشهدارتر از این حرفهاست. ایران
نیازمند خروج از مردهریگ دوران «جنگ سرد» است.
مردهریگی که برخلاف واقعیات، به
«رژیم سیاسی» کشور اصالت وجود داده بود، و
آن را هدف غائی و نهائی معرفی میکرد! چنین پندار کودکانهای، در
کمال تأسف بیش از یکصدسال است که در ایران دوام و بقاء خود را حفظ کرده، و در همینجا بگوئیم، خارج از دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم
استعماری، مسبب کلیة مصائب امروز ملت
ایران همین نگرش کودکستانی است. چرا که،
رژیم سیاسی، فینفسه نمیتواند یک کشور را اداره کند. جامعه از چندین و چند لایة متفاوت، اگر نگوئیم متخالف تشکیل شده، یککاسه کردن اجباری تمامی این لایهها فقط به
بحران اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هر چه
بیشتر دامن میزند. به صراحت بگوئیم، دوران آغامحمدخانی سپری شده، دیگر نمیتوان بر فلان و بهمان «مخالف» پیروز
شده، در بیسار شهر «تاجگزاری» کرد!
از منظر تاریخی ملت ایران، رشد و
بقاء نگرشهای سادهانگارانة آغامحمدخانی را مدیون مستشرقین «محترمی» هستند که با
دقت فراوان آنها را از تاریخ ایران نسخهبرداری کرده، در بستهبندیهای «مدرن» برای پدرانمان به ارمغان
آوردند. این «نگرشها» امتحان خود را، نه فقط در ایران که در بسیاری از کشورهای
استعمارزده پس داده. به عیان ثابت شده که این
نگرشها جز سیهروزی نتیجهای به بار نیاورده و نمیآورد. جامعة ایران اگر به این صرافت نیافتد که رژیم
سیاسی نه عامل آزادی و دمکراسی که در عمل ابزار سرکوب است، به بنبست خواهد رسید. با این وجود،
گروههائی را میبینیم که با تکیه بر الگوی رژیم سیاسی مورد تأئیدشان ـ هر یک در چارچوب پیشداوریها و برداشتهای ویژة
خود ـ برای ملت ایران نسخة سعادت و
خوشبختی مینویسند. عمل اینان برنامهریزی
سیاسی برای کشور در شرایط فعلی نیست، تلاشی است در تداوم یک جنون و مالیخولیای کهنسال
که با تاریخ تحولات فئودالیسم سنتی، و
فاشیسم دستنشاندة استعماری و مدرن عجین شده.
در همینجا سه برخورد جامع را که در
میان فعالان سیاسی کشور از اقبال فراوان برخوردار است مورد بررسی قرار میدهیم
باشد تا بیهودگی این برخوردها را در ارتباط با تحولات کشور نشان داده باشیم. نخستین
برخورد از آن شبکة اصلاحطلبان و چپگرایان حزب توده است. این
جریانات با به انزوا کشاندن نقش قدرتهای تعیینکنندة منطقهای و جهانی، وانمود
میکنند که صرفاً از طریق شرکت هر چه گستردهتر در «انتخابات» و دیگر برنامههای «تفریحی»
رژیم ولایتفقیه، ملت ایران میتواند پای
در تحولات مثبت بگذارد! پاسخ به این نحلة
فکری روشنتر از آن است که نیازمند بررسی و موشکافی عمیق باشیم. نخست
اینکه، اینان فراموش کردهاند، شرکت
در انتخابات یک رژیم دستنشانده به معنای مخالفت با سرکوب نیست؛ تأئیدی است «مردمی» بر موجودیت این رژیم در سطح
جهانی. از سوی دیگر،
تحولاتی که اخیراً حکومت اسلامی پای در آنها گذارده ـ برجام،
گسترش گفتمان اجتماعی از سوی قوة مجریه،
مسئولیتپذیری اجباری دولت در برابر مطالبات عمومی هر چند به صورت مقدماتی
و گاه نمایشی، و ... ـ فقط و فقط به دلیل گرفتار آمدن هیئت حاکمة
اسلامی و همراهان آمریکائیاش در منگنة سیاستهای استراتژیک فدراسیون روسیه پیش
آمده.
نمیباید فراموش کرد که سیاست به بنبست
کشاندن ملایان، طی بیش از یک دهه
مستقیماً از سوی کرملین دنبال میشود، و
پایهگذاری نیروگاه اتمی بوشهر که منجر به عقبنشینی آمریکا از اتمی کردن ملایان
شد فقط قسمت نمایان این کوه یخی است. در
نتیجه تبلیغات این نحلة فکری جهت شرکت فعال در انتخاباتی که رژیم برگزار میکند، از منظر داخلی فاقد هر گونه ارزشی در بهبود
شرایط ملت خواهد بود؛ هر چند این شرکت
همگانی در سطح جهانی برای رژیم وابسته کسب مشروعیت و آبرو و حیثیت میکند.
نحلة دوم به چپگرایان غیرتودهای
مربوط میشود، همانها که خود را از الگوی
وابستگی به «اتحاد شوروی» به دور میدانستند.
اینان خواهان قیامهای کارگری و
خونین و سرنگونی سرمایهداری و برقراری استبداد کارگریاند. ولی رژیم مورد نظر اینان در عمل نشان داده که
بیش از آنچه منافع طبقة کارگر را مد نظر قرار دهد، به
منافع «آپاراچیکها» معنا و مفهوم خواهد داد.
از منظر تاریخی، تمامی این نوع
رژیمها در اروپای شرقی، آسیا و قارة
آمریکا دچار دگردیسی بنیادین شدهاند، و
مشکل میتوان در انتهای تونلی که این نظریه در تاریخچة خود حفر کرده، نور امیدی دید. در ایدئولوژی اینان به صراحت میتوان سه پایة
«رهبر خوب، دولت خوب، آیندة خوب» را مشاهده کرد. سهپایهای که بیش از رفاه ملت و آبادانی کشور خود
را به وجاهت دولت کارگری و «حزب» موظف میداند!
ولی سهپایة «رهبرخوب، دولت خوب،
آیندة خوب» صرفاً مختص چپافراطی نیست،
در سومین نحلهای که اخیراً فعالانه پای به میدان سیاست کشور گذارده، و خصوصاً پس از هیاهوی اخیر و به قولی
«اعتراضات»، مقام نمایندگی تاموتمام
ایرانیان را نیز به خود اختصاص میدهد،
همین سهپایه را به صراحت میبینیم.
الگوئی که ما از آن به عنوان بازگشت به دوران آریامهری یاد میکنیم. اگر در
اینجا میگوئیم آریامهری دلیل دارد.
رضاپهلوی، فرزند ارشد شاه سابق
ایران که طبیعتاً ولیعهد پهلویها نیز به شمار میرود در رأس این «نحله» قرار گرفته،
و علیرغم تمامی شعارهای دلپذیر پیرامون
دمکراسی و پیروی از منشور حقوقبشر و ... در عمل برنامهای جز آنچه روحالله خمینی
به ایرانیان ارائه داد یعنی، سرنگونی
رژیم، تشکیل دولت موقت، مجلس مؤسسان،
برگزاری رفراندوم و ... ارائه نمیکند.
از سوی دیگر، به دلیل استقبال فراوانی که از طرحهای شاهزاده
در ایالاتمتحد صورت میگیرد ناگزیر باید قبول کرد که الگوی آریامهری نزد یانکیها
گویا «خواستار» فراوان دارد. ولی الگوی پیشنهادی رضاپهلوی به هیچ عنوان متضمن
نقش مسئولیتپذیر دولت در قبال ملت نیست.
بر اساس این الگو، ملت ایران میباید بپذیرد که رضاپهلوی پس از
قبضة تمام و کمال قدرت که از طریق برگزاری رفراندوم و گرفتن «آری» از عوام کسب
خواهد شد، حسننیت دارد و دولت «مسئول»
هم تشکیل خواهد داد. خلاصه بگوئیم، این الگو چیزی نیست جز همانکه 40 سال پیش مجنون
و صحرانشینی به نام روحالله خمینی، تحت
تعلیمات بنیصدر و قطبزاده و یزدی و دیگر اوباش سازمان سیا برای ملت ایران تنظیم
کرده بود. اگر ملت ایران با خمینی به
سعادت رسید، با الگوی رضاپهلوی هم میتواند
سعادتی را مجسم کند.
واقعبینی سیاسی حکم میکند که در
همینجا بگوئیم، تمامی نحلههای فکری
مذکور، مسلماً هم با سیاستهای بینالمللی
در ارتباط دائماند، و هم با یکدیگر و
خصوصاً با رژیم اسلامی مستقر در تهران.
با این وجود، مشکل بتوان قبول کرد
که نتیجة کار اینان برای مشکلات اساسی کشور درمانی به همراه آورد. همانطور که گفتیم ایران، هم از درون پای در تحولات گسترده گذارده، و هم موقعیت منطقهای کشور تغییراتی پیگیر نشان
میدهد. با این وجود، در برنامههای ارائه شده از سوی این نحلههای
فکری کمترین اشارهای به این تحولات نمیبینیم.
هر کدام از اینان اسیر پنجة مطالبات گروهی و محفلی خودشان هستند؛ فراموش میکنند که میباید بر کشوری نوین و بر دادههائی
متغیر و متلون حکومت کنند.
به طور مثال، حمایت از مطالبات مادی، حرفهای و بهبود شرایط زیستی و بهزیستی نیروی
کار، خصوصاً از طریق فعالیت اتحادیههای
مستقل کارگری در نظر اینان هیچگونه ارزشی ندارد. البته اگر این کارگران برای اصلاحطلبان رأی در
صندوقها بریزند، و یا مطالباتشان جهت سرنگونی
رژیم شکل بگیرد، مسلماً سه نحلة «نخاله»
در چارچوب اهداف خود از آنان حمایت به عمل خواهند آورد، در غیراینصورت «شتر دیدی، ندیدی!»
یا باز هم به سیاق مثال، وضعیت رقتبار
زن در حکومت دینی آنقدرها برای اینان اهمیت ندارد. اصلاحطلبان میخواهند اجازة رنگ چادر به اناس
بدهند، آن دیگری «آزادی زنان» را بورژوائی میخواند، رضاپهلوی هم قصد به ارزش گذاردن «کشف حجاب»
بابابزرگاش را دارد. ولی اینکه زن در
جامعة ایران میباید از قیمومت مرد خارج شود،
مالک پیکر، روح،
کار و زندگیاش باشد از منظر اینان «نُت خارج از گام» به شمار میرود! و اگر در این مقال به همین دو مورد اشاره میکنیم، همینجا
بگوئیم که در کمال تأسف نمونهها فراوان و بیشمار است. از ساختار نظام اداری گرفته، تا بنیاد قوای سه گانه؛ از نقش نیروهای نظامی و انتظامی گرفته تا نشریات
و رادیو و تلویزیون؛ از این گرفته تا
آن، همه جا برخورد نامربوط و بیسروته
نخالههای سه گانه را میبینیم. خلاصه
بگوئیم، این تشکلها پای در گذشتهای
دارند که ایرانی دیگر از سر گذرانده، و
شاید دلیل سختجانی حکومت ولی فقیه هم در همین باشد؛ مخالفت با حکومت ولایتفقیه فاقد پیکر و بدنه
است. این مخالفت کنونیت ندارد؛ نه
جامعه را درست درک کرده؛ نه آیندهای را
میشناسد که جامعه جویای آن است.
رابطة جامعة ایران با اوپوزیسیون حکومت
اسلامی همان رابطهای است که مخالفان شاه با شاهنشاهی و آریامهریسم برقرار کرده
بودند. خلاصه، نفرت
از عملکرد استبدادی حکومت ظاهراً ملت را به صورت یککاسه در برابر رژیم
نشانده، و وزنة این کاسه هر روز سنگین و
سنگینتر میشود، ولی مخالفان رژیم که از
حمایتهائی فرامرزی نیز برخوردارند قادر به شناخت کنونیت مطالبات جامعه
نیستند. اینان همچون روحالله خمینی سر در
گریبان لاطائلات خودشان دارند. به این
امید که در هنگام دستیابی به قدرت، هماهنگی حاکمیت با ملت را به هماهنگی اجباری ملت
با حاکمیت تبدیل کنند. این صورتبندی در
دوران «جنگ سرد» از نخستین ساعات قدرتیابی اسلام سیاسی، به خمینی اجازه داد تا با تکیه بر حمایتهای
فرامرزی جامعه را سرکوب کرده، قدرت خود را
تحکیم نماید. برخلاف توهمات سه نحلة
نخاله، این رابطة ضدبشری خوشبختانه دیگر قابل تکرار
نیست. و شرایط نشان میدهد تا زمانیکه ارتباطی واقعی و
به دور از پیشنهادهای تئوریک و تحلیلهای کلیشهای بین مخالفان رژیم ولیفقیه با
ملت ایران و مطالبات واقعیاش به وجود نیاید، حکومت ولایتفقیه همچنان در ایران به موجودیت
خود ادامه خواهد داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر