در کشور مصر، گذشته از شرایط اقتصادی،
اوضاع سیاسی و امنیتی نیز رو به وخامت گذارده؛
حداقل نظام رسانهای جهان به چنین استنباطی دامن میزند. اینکه در مقام یک طرفدار دمکراسی سیاسی، شرایط فعلی مصر را چگونه میباید تحلیل کرد
آنقدرها کار ساده و آسانی نیست. گزارشات
رسیده از این حکایت دارد که گوئی پس از روزها بحران سیاسی، که نتیجة ناتوانی دولت مرسی در برآوردن
نیازهای اجتماعی بود، نهایت امر ارتش مصر
جهت مبارزه با آشوب دست به کودتا زده!
ولی استنباط ما از جریانات مصر در این مسیر حرکت نمیکند، چرا که اصولاً تحلیل ما از «بهار عرب» نیز آن
نیست که در رسانهها عنوان میشود. پس در
این خلاصه نگاهی خواهیم داشت به جریاناتی که نهایت امر به بنبست سیاسی فعلی منجر
شده.
همان روزها که یک فرد گمنام و بیستاره به نام محمد مرسی را از دکان آمریکائیها
بیرون کشیدند و تحت عنوان «رئیسجمهور» منتخب ملت مصر بر اریکة قدرت نشاندند، ما پیرامون موفقیت چنین طرحی تردیدهای خود را
عنوان کردیم. مواضع واشنگتن و لندن از
همان روزها در مورد کشورهای مسلماننشین حوزة مدیترانه روشن و خارج از ابهام
بود؛ به قدرت رساندن اسلامگرایان وابسته
به غرب، تأمین حمایت «نظامی ـ امنیتی» این دولتها با
تکیه بر ارتشهای وابسته به سازمان ناتو، و اینهمه با هدف ایجاد راهبند پیرامون ارتباطات
قدرتهای بزرگ منطقهای ـ چین، هند و
روسیه ـ با این کشورها. امروز این «چشمانداز» به مراتب روشنتر از آن
روزها دیده میشود.
نیازی به یادآوری نیست، ولی طی
دوران «جنگسرد»، آتلانتیستها در مصاف
با اتحادجماهیر شوروی، در ارتباط با
ساختارهای محلی دین اسلام در خاورمیانه و آفریقا، انجمنهای اخوت سنیمسلک، حوزههای علمیة شیعهها، و محافل بهائیت و وهابیت و اسماعیلیه و غیره
را متحدانی مطمئن ارزیانی میکردند. در
عمل، پاسخ به معضلات استراتژیک در آن
روزها چنین بود که این جماعت «دینخو»،
هر چه بگوید و هر کار بکند، نهایت
امر نوکر سرمایهداری است و نمیتواند به اردوگاه بلشویسم نزدیک شود. و دیدیم که این محاسبه نیز از پایه و اساس درست
از آب درآمد.
در عمل، مهمترین معضل کنونی در مناطق
مسلماننشین، یعنی حضور فراگیر و بیدلیل
دین و پیرایههای دینی در روابط سیاسی،
اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی، نتیجة
گسترش «دینخوئی» در ابعاد هولناکی است که شبکههای سازمان سیا و «ام. آی.6» طی
سالهای جنگسرد از طریق تزریق میلیاردها دلار سرمایههای منطقه صرف بسیج تشکلهای
دینی کردهاند. اخوانالمسلمین مصر نیز
همچون دیگر تشکلهای «دینخو» از این دستودلبازیها بینصیب نمانده، و آنچه
امروز تحت عنوان «نیروی سیاسی» این سازمان به خورد خلقالله داده میشود، چیزی نیست جز برآیندی «منطقی» از سالهای سال
تزریق سرمایههای منطقه در قلب این تشکیلات توسط آمریکائیها و انگلیسیها.
در واقع، شبکة اسلامپروری در پایتختهای
غرب پس از نقطه عطف 11 سپتامبر به این صرافت افتاد که از سرمایهگزاری درازمدت و
گزافی که جهت تولید ایدئولوژی سیاسی از دین اسلام صورت داده میباید حمایت به عمل
آورد. و در راستای همین سیاست، نخست حضور اسلامگرائی در منطقة آسیای مرکزی را بهانهای
جهت آغاز عملیات نظامی بر علیه ملت افغانستان کرد. هر چند به تجربة سالهائی که گذشت دیدیم که از
حضور نظامی غرب در افغانستان تا حد ممکن جهت گسترش اسلامگرائی استفاده شده. در عمل،
رژیم اسلامگرائی که اینک پس از سالها
دخالت نظامی غرب در افغانستان بر اریکة قدرت تکیه زده آنقدرها تفاوتی با طالبان
ندارد.
در ادامة این سناریوی «ضدبشری»، دیدیم که ارتشهای غرب با چه سرعتی به عراق و
رژیم لائیک آن نیز حملهور شدند! و به
این ترتیب، با فروپاشاندن رژیم بعث، اسلام ایدئولوژیک را به مراتب بیش از گذشته در
کشور عراق سکة رایج کردند! سالها
بعد، و در گامهای دیگر است که همین قدرتها
با پشتکوواروئی تماشائی، اینبار تحت
عنوان «بهار عرب» اسلامگرایان را یاری میدهند،
تا در دیگر کشورها ـ مصر، لیبی،
تونس و ... ـ به قدرت دست یابند! و بیدلیل نیست که رهبران «بهاری» لیبی، مصر و تونس جملگی از لندن و واشنگتن به کشورهای
متبوعشان پای گذاردهاند!
در نتیجه، اگر رئیس جمهور ایالات
متحد، باراک اوباما ادعا میکند که آمریکا
در ماجرای خونین مصر دخالتی نداشته و ندارد،
مشکل میتوان اظهارات ایشان را مورد تأئید قرار داد. چرا که،
از یکسو محمد مرسی مستقیماً از دامان ایالات متحد، و در مقام عضو فعال «انجمن اخوت» دستساز
انگلستان، یعنی اخوانالمسلمین بیرون
کشیده شده، و از سوی دیگر، ارتش مصر که اینک ظاهراً جهت «مبارزه با
اسلامگرائی» وارد میدان شده، رأساً نانخور
ایالات متحد است ـ این ارتش بر اساس
گزارشات رسمی پنتاگون سالانه بیش از یک میلیارد دلار کمک نظامی بلاعوض از واشنگتن
دریافت میکند. باید پرسید،
زمانیکه در کشور مصر، هم ارتش، تا حلقوم به واشنگتن وابسته است و هم انجمن
اخوانالمسلمین با تاریخچة غیرقابل تردیدش ثمرهای است از بدهبستانهای مراکز سرمایهداری غرب، چگونه رئیسجمهور ایالات متحد، به عنوان رهبر سرمایهداری غرب میتواند ادعا
کند که در دعوای ایندو هیچکاره است؟
منصفانه بگوئیم، آقای اوباما مزخرف میگویند. آنچه امروز در مصر رخ داده، طابقالنعلبالنعل همان است که در سوریه در
جریان اوفتاده. به عبارت دیگر،
آمریکا تمامی سعی خود را مبذول میدارد تا انبساط غیرقابل اجتناب فضای
سیاسی در اینکشورها باعث انزوای مهرههای سیاسی وابسته به لندن و واشنگتن نشود. قضیه به همین سادگی است که گفتیم. و به همین دلیل، جبهههای
جنگ «فرضی» در سوریه، مصر و نهایت امر در
تونس و لیبی به راه انداختهاند، تا از این مفر،
جناحهای وابسته به غرب فضای سیاسی را به گروگان منویات و منافع لندن و
واشنگتن تبدیل کنند.
ماهها پیش، در تاریخ 30 اسفندماه
1391، پیرامون جنگ در سوریه مطلبی تحت
عنوان جبهة «لندن ـ لندن» نوشتیم که در آن مختصراً به تحولات «ساختگی» نظامی در
سوریه اشاره داشتیم. امروز همان وبلاگ را
میتوان در مورد مصر نوشت. با تغییراتی که
بیشتر زائیدة تفاوتهای جمعیتی،
اقلیمی، تاریخی و جغرافیائی ایندو
کشور است. جالب اینکه، گسترش همین سیاست را، به صورتی متفاوت در ترکیه نیز شاهدیم. شرایط فعلی در اینکشورها نتیجة نگرشی است که
ما آن را «دمکراسی راهبردی» میخوانیم؛
نوعی هیاهوسالاری که صرفاً جهت مشغول نگاه داشتن خلقالله به راه میافتد و
اینهمه همانطور که بالاتر اشاره کردیم جهت ممانعت از حضور نیروهای تعیینکنندة
جدید در عرصة سیاسی اینکشورها.
پس از تجربیات سوریه، مصر، لیبی و ...
امروز نگرش «دمکراسی راهبردی» مورد نظر واشنگتن دیگر از هیچ ابهامی
برخوردار نیست. نخستین گام در این پروسة استعماری، فراهم
آوردن زمینة مناسب جهت عرضاندام و هلمنمبارزطلبی عوامل و مهرههای وابسته به لندن
و واشنگتن است، عرض اندامی که میتواند در
مواردی همچون مصر و لیبی و سوریه حتی در قالب جنگ و درگیریهای کنترل شدة «داخلی»
نیز بروز کند. نتیجة این درگیریهای
فرسایشی اگر برای ملتها مرگ و نیستی و آوارگی است، برای غرب چیزی نیست جز تبدیل جامعه به دو و یا
سه جناح «سیاسی ـ نظامی» متفاوت، که گویا
بین آنان هیچ امکانی جهت دستیابی به تفاهم و توافق نمیتواند وجود داشته
باشد؛ هر چند جملگی سر در آخوری مشترک
گذاردهاند.
این شرایط در عمل کشورهای بسیاری را از منظر مالی و اقتصادی غیرقابل بهرهبرداری
و سرمایهگزاری کرده، چرا که هر گونه
آرامش اجتماعی و سیاسی در این مناطق منجر به تحرکاتی از جانب سرمایهداریهای نوین
ـ هند،
چین و روسیه ـ خواهد شد. سرمایهداریهائی که در راستای منافع مالی و
اقتصادی غرب گام بر نمیدارند. پیام
واشنگتن در این بحرانسازیها کاملاً روشن است،
«اگر دیگ برای من نجوشد، سر سگ در
آن بجوشد!» در نتیجه، به طور مثال،
در ایران شاهدیم که تحریمهای اقتصادی،
هیاهوی «جنبش سبز» و عربدة «حسین، حسین، میرحسین!» مبارزات دوستداران و مخالفان «حجاب» در کوچه و
خیابان و ... هر کدام سعی در دامن زدن به بحرانهای ساختگی دارد. بحرانهائی که سر نخ جملگیشان در دست محافل
وابسته به لندن و واشنگتن است. در همین
راستا، بمبگزاریهای روزمره در
عراق، جنگطلبیهای طالبان که معلوم نیست
طی 12 سال گذشته اسلحه و مهمات را از کدام منبع دریافت میکند و حتی درگیریهای
خیابانی ترکیه همه و همه جز آلودن فضای اینکشورها به بحران هیچ هدفی دنبال نمیکند. و جالبتر اینکه، تمامی عاملان و بازیگران این صحنهسازیها
وابستگان به همان جبهة معروف «لندن ـ لندن» هستند.
به این ترتیب، سرمایهداریهای آنگلوساکسون
با تکیه بر عوامل وابسته به خود ملتهای این مناطق را به گروگان گرفتهاند، به این امید که بتوانند «باج» مناسب از
روسیه، چین و هند دریافت دارند! اینکه،
نهایت امر این «باجها» پرداخت خواهد شد یا خیر در مرحلة فعلی مشخص
نیست؛ مسائل به مراتب پیچیدهتر از آن است
که بتوان در مورد آن به «پیشگوئی» پرداخت. ولی با در نظر گرفتن شرایط فعلی مشکل میتوان
از برد سیاستهای گروگانگیری آمریکا در منطقه مطمئن بود. ملتها به مراتب از سالهای پیش هشیارتر عمل میکنند، و مشکل میتوان قبول کرد که یک سیاست استعماری
فرسوده بتواند در برابر مطالبات ملتها پیرامون رشد، رفاه،
بهداشت و مسکن و امنیت سالهای دراز،
آنهم از طریق تخریب وحشیانة فضای سیاسی و امنیتی «مقاومت» به خرج دهد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر