۱۱/۰۱/۱۳۹۰

بوس و چماق!




وبلاگ امروز را به امکان بازگشت سلطنت به ایران اختصاص می‌دهیم؛  این بحث از چند نظر حائز اهمیت است.   نخست اینکه،  در صورت پایه‌گیری یک حرکت سیاسی «برانداز»،   همانطور که تجربة ناکام و مضحک «جنبش سبز» به صراحت نشان داد،  ‌به صف کردن ملت بر محور ترهاتی از قماش «خط امام»،   «انقلاب شکوهمند» و ... کار بسیار مشکلی خواهد بود.  در نتیجه،  از آنجا که این تمایل همیشه در توده‌‌ها دیده می‌شود که با پشت کردن به شرایط موجود،  می‌توانند بازگشتی به گذشته‌های «آشنا» داشته باشند،   گزینة سلطنت، ‌ به عنوان تجربه‌ای «مأنوس» به یکی از مهم‌ترین گزینه‌های سیاسی در فردای فروپاشی حکومت اسلامی تبدیل خواهد شد.  چه بهتر که بحث پیرامون ویژگی‌های سلطنت،   خصوصاً بن‌بست‌های سیاسی نظام سلطنتی را در ایران از هم اکنون آغاز کنیم. 

دیگر آنکه،  شاهدیم برخی دولت‌ها،   خصوصاً دولت انگلستان تمایل زیادی به مطرح کردن خاندان پهلوی به عنوان «گزینة سیاسی» آینده در ایران دارند.  حضور رسمی رضا سیروس،   ولیعهد این خانواده در مجلس عوام بریتانیا و سخنرانی وی پیرامون آنچه «اهداف» سیاسی مطلوب‌اش معرفی شد،  نشان داد که چنین برنامه‌ای مدت‌هاست که در دستورکار قرار گرفته.  پس چه بهتر که در این مورد نیز کارت‌های سیاسی را با صراحت روی میز سیاست جاری کشور بگذاریم.  و البته از آنجا که یک دست هیچوقت صدا ندارد،  امید است که صاحب‌نظران پیرامون مسائلی که در پی خواهد آمد نظرات خود را ابراز دارند.   

با این وجود،  مواضع رضا پهلوی،  طی 33 سال اخیر،   به صورت پیوسته فاقد ثبات و صراحت بوده و در انعطافی نامأنوس فرو ‌افتاده.   در واقع،  ایشان با هر مصاحبه گوش شنوای «جدیدی» جهت دریافت «مواضع» نوین‌شان می‌طلب‌اند.  بنابراین سعی خواهیم کرد جدیدترین «مواضع» اعلام شدة ایشان را،    علیرغم ابهام حاکم بر آن بررسی کنیم.   این مواضع طی مصاحبة اخیر رضا پهلوی با «حشمت رئیسی» اعلام شده و روی یوتوب قرار گرفته.   اما پیش از آن،  بهتر است نخست به موضع نویسندة این وبلاگ در مورد سلطنت و صور مختلفی که یک نظام سیاسی می‌تواند بر کشور حاکم کند بپردازیم. 

تا آنجا که به عقاید سیاسی طرفداران دمکراسی مربوط می‌شود،‌  قالب حکومت،  چه سلطنتی و چه جمهوری و حتی «جمهوری اسلامی»،  به هیچ عنوان «برداری» ارزشی محسوب نمی‌شود.  چه جمهوری‌ها که به مراتب از سلطنت استبدادی سیاه‌ترند،   و چه نظام‌های خونریز و ضدبشری که خود را «دمکراتیک» معرفی می‌کنند.   در نتیجه،  آنچه حائز اهمیت است،  بررسی ماهیت یک رژیم سیاسی،  و ارتباطی است که این رژیم با پدیدة «شهروند» ایجاد می‌کند.  به اعتقاد ما،   «بازی» با عناوین و آویزه‌های «تزئینی» یک رژیم سیاسی در عمل با هدف «به بازی گرفتن» احساسات توده‌ها صورت می‌گیرد،   نه جهت ارائة راهکارهای اساسی.   به عبارت دیگر،  هدف از این بحث‌های ابتر عوامفریبی است. 

با این مقدمه به صراحت معلوم می‌شود که اگر ما با حکومت اسلامی نیز مخالفت‌ می‌کنیم،  به هیچ عنوان به دلیل یدک کشیدن صفت «اسلامی» آن نیست؛   مشکل ما با «تحلیل» گنگ و مبهمی است که از روز نخست پیرامون این «صفت» به وجود آمد.   دیدیم که در حکومت اسلامی این «تحلیل» گنگ و مبهم پیرامون اهداف موهوم به تدریج به ارکان نظام تبدیل شد.  تا جائی که پس از گذشت بیش از سه دهه،  این حکومت هیچ نیست جز یک استبداد آخوندی،   متکی بر مردمفریبی،   دین‌فروشی،   غوغاسالاری.   حکومتی که نهایت امر به هیچ انگاشتن درک و برداشت انسان‌ها،  و به چالش کشاندن «فردیت‌ها» را،   با هدف تخریب بنیة مالی،  فرهنگی و اقتصادی کشور دنبال می‌کند.   اینهمه جهت فراهم آوردن زمینة مناسب برای باقی ماندن بر اریکة قدرت.   

«تحلیلی» که پیرامون «اسلامی» بودن حکومت رایج شد،  و بالاتر به آن اشاره کردیم،   در عمل تبدیل به «ملک طلق» انقلابیونی می‌شد که به قولی «انقلاب» کذا را از آن خود می‌دانستند.  راه دور نمی‌رویم،  در واقع این «انقلاب» امروز فقط به هم‌اینان تعلق دارد.  خلاصه بگوئیم،   همان است که از روز نخست می‌جستند و یافتند.   مشکل برای حضرات «انقلابیون» از لحظه‌ای آغاز ‌شد که اگر ملت ایران به هیچ عنوان این‌ «انقلاب» را نمی‌خواسته و نمی‌خواهد؛   و به زبان سلیس فارسی،   در هر برهه‌ای که فرصت یافته با صدای بلند فریاد زده،  «خودتان با انقلاب‌تان به جهنم!»   سیاست‌های حامی این بساط نیز دیگر نمی‌توانند از روند سرکوب ایرانیان با تکیه بر روش‌های «ملامنشی» حمایت گسترده و پیگیر به عمل آورند.   در این مقطع است که برای حاکمان انقلابی «مشکل» ایجاد می‌شود.    خلاصه بگوئیم،   اینان تکلیف‌شان را نمی‌دانند،  و به همین دلیل مرتب از این شاخ به آن شاخ می‌پرند.   

یک روز خاتمی پیدا می‌شود با شعارهای خررنگ‌کن «اصلاحات‌اش»؛   روز دیگر،  همین خاتمی دست احمدی‌نژاد را می‌گیرد و با هم پای در روابط دیپلماتیک جدیدی با دنیای شرق و غرب می‌گذارند!    در فردای این «همکاری» انقلابی شاهد بروز حوادث و جریاناتی می‌شویم که از خارج از مرزها دیکته می‌شود،  و سعی دارد تا یک فرد شناخته شده و سرکوبگر به نام میرحسین موسوی را بار دیگر به ملت ایران قالب کند،  و ... و قس‌علیهذا! 

پس اگر امروز از آیندة تیره و تار رژیم جمکران سخن به میان آمده،   فقط و فقط به این دلیل است که اربابان این تشکیلات در غرب دیگر نمی‌توانند از حکومت کذا آنچنانکه باید و شاید استفاده کنند.  از این رو راه برای دیگران می‌گشایند،   باشد که منافع‌شان «بهینه» شود.  تا زمانیکه آخوندیسم حاکم بر ایران آنچنان که لندن و واشنگتن انتظار داشت،   «آب به آسیاب غرب می‌‌ریخت» کسی سرش را با پیچ و خم‌های «زندان اوین» به درد نمی‌آورد.   هزاران انسان در سلول‌ها کشته می‌شدند و خواب حتی یک نفر هم در غرب آشفته نمی‌شد!   کسی همچون دوران «بهار عرب» فریاد «دمکراسی دوستی» دولتمردان غرب را نمی‌شنید!  خلاصه آن روزها،   حضرات که امروز برای «بهار عرب» در پایتخت‌های غرب جان می‌دهند،  دست‌ دعا به آسمان بلند کرده بودند تا روح‌الله خمینی و میرحسین،   دست در دست «مجاهدین افغان»،   ملاعمرها و بن‌لادن‌ها و دیگر لات‌واوباش جیره‌خوار محافل غرب در منطقه «جنگ با کمونیسم» را به پیش رانند.   و انصافاً که خوب هم به پیش راندند!   «پیروز» هم شدند،   هر چند ملت ایران زیر چرخ تانک‌های مرئی و نامرئی‌شان در خون خود غوطه‌ور شد؛   چه غم؟!  سر لندن و واشنگتن سلامت؛  سر آخوند سلامت؛   گور پدر ملت ایران.

در راستای همین تحلیل است که ما حضور پیگیر برخی سیاسیون از قماش رضا پهلوی را در فضای اینترنت بخشی از همین «تغییر برنامه» می‌بینیم.   راستش را بگوئیم،  با نیم‌نگاهی به نام و مشخصات «همکاران» و «مشاوران» و ... که در پیشگاه اعلیحضرت نشست و برخاست می‌کنند،   انتظار دیگری هم از ایشان نداشتیم.   ولی امروز می‌باید مسئلة احتمال بازگشت سلطنت را نه در یک ساختار مقطعی که به صورتی پایه‌ای و ریشه‌ای مطرح کرده،   ابعاد مختلف آن را بشکافیم،   چه این سلطنت برقرار و استوار باشد،   و چه دولت مستعجل.       

در گام نخست می‌باید به ولیعهد خاندان پهلوی یک مطلب را یادآوری کنیم؛  یا شما خود را پادشاه ایران می‌دانید،  و در چارچوب این مسئولیت تاریخی به عنوان پادشاه مشروطه موضع‌گیری می‌کنید،  یا رسماً در مقام تنها بازماندة ذکور خاندان پهلوی از سلطنت برای همیشه کناره‌گیری می‌کنید.   بدیهی است که در اینصورت می‌باید به وظائف خود به عنوان «شهروند» عادی عمل کنید.   ولی رضا پهلوی نمی‌خواهد «موضع مشخص» داشته باشد، می‌خواهد هم این باشد و هم آن،   و نه این باشد و نه آن!   از اینرو عباراتی از قبیل «من هم می‌توانم پادشاه باشم و هم یک شهروند عادی؛   مسئله به خواست ملت ایران مربوط می‌شود»،   بارها و بارها در مصاحبة کذا به صور مختلف بر زبان رضا پهلوی جاری شد.   

ولی باید در همینجا بگوئیم،   ملت ایران نوع حکومت را تعیین می‌کند،   نه «حشو و زوائد» آن را.   و از قضای روزگار اگر سلطنت مورد نظر شما نوع «مشروطه» باشد،   پادشاه از جمله تزئینات رژیم سیاسی تلقی می‌شود.   سلطنت حکومت نخواهد بود،  یادگاری خواهد بود از پیشینة تاریخی و فرهنگی ایران.   پس از منظر سیاسی،   تکیة حضرتعالی بر «رأی مردم» بیش از آنچه یک برخورد دمکراتیک تلقی شود،   تقاضائی است جهت تعیین موقعیت سیاسی‌تان به عنوان «پیشوا» و «رهبر».    به صراحت بگوئیم،  با چنین برخوردی با مسئلة «آراء عمومی» شما خواهان یک مشروعیت سنتی و برقراری یک سلطنت مشروطه نیستید؛   خواهان «مشروعیتی» جمع‌گرا و انسان‌ستیز جهت ایجاد ارتباط گنگ و مخربی به نام رابطة «توده‌ها با پیشوا» می‌شوید.  آنچه از طریق «لبیک» توده‌ها عمل می‌کند،   «پیشواسازی» است،   نه پادشاهی مشروطه.  از شما می‌پرسیم،  آیا قصد دارید به عادت خانوادگی بساط استبداد و فردپرستی پهن کنید؟

بارها و بارها رضا پهلوی در مصاحبه‌اش به «تجربیات» روشنفکران و ایرانیان و غیره و ذلک «اشاره‌ها» کرد،   و بر این به اصطلاح «تجربیات» چه بسیار ‌بالید!    از قضای روزگار ما هم با تکیه بر همین «تجربیات» می‌گوئیم،   اگر آن روزها که خمینی در نوفل لو‌شاتو ادعا می‌کرد،   «من یک طلبه هستم،  با حکومت کاری ندارم»،   آنچنانکه شایسته و بایسته بود پاسخ‌اش را دریافت می‌کرد،  شاید این جهنم سیاه بر سرنوشت ملت ایران سایه نمی‌انداخت.  هیچکس  به این طلبة کودن نگفت که تو نمی‌توانی هم ملا باشی،  هم رهبر انقلاب؛   هم نمایندة دین خدا باشی و هم نمایندة سیاست مملکت؛   هم مقدس باشی و هم زندان‌بان؛   هم قانون‌نویس باشی و هم قانون‌شکن!  تنها کسی که به خمینی گفت می‌توانید به کشور بازگردید ولی نخست‌وزیر من هستم و شما یک روحانی،  زنده یاد بختیار بود،  کس دیگری خمینی را سر جای‌اش ننشاند.   خلاصة‌ کلام به خمینی «اینهمه» را نگفتند،   چرا که اطرافیان‌اش مشتی خودفروخته و بی‌مایه،  مزور و جاه‌طلب بودند.   ولی امروز «همین تجربة روشنفکری» ایران به شما خواهد گفت که نمی‌توانید همزمان در دو جایگاه بنشینید.  چرا که هر جایگاهی الزاماتی از آن خود و مسئولیت‌های غیرقابل تفویض و ویژة خود دارد.    

به طور کلی،  شما به عنوان ولیعهد قانونی ایران،   تا زمانیکه رسماً از تاج و تخت صرفنظر نکرده‌اید،   حق ندارید خود را «شهروند عادی» به شمار آورید.  پادشاه مشروطه شهروند عادی نیست،  هر چند پادشاه مستبد می‌تواند هر لات بی‌سروپائی باشد!   امروز،   همان «روشنفکری پرتجربه» به شما می‌گوید که امکان بازی در میدانی از قماش میدان «امام خمینی» به شما داده نخواهد شد.  میان توبره و آخور انتخاب خودتان را باید بکنید،   در کشور ایران و در برابر ایرانیان راه دیگری از نظر سیاسی در برابرتان گشوده نخواهد شد.  می‌توانید جهت برقراری حکومت استبدادی به گابن،  ساحل‌عاج و یا هر ناکجاآباد دیگری تشریف ببرید،   ولی سلطنت در ایران فقط می‌تواند در چارچوب «قانون مشروطه» بازگردد و بس!  در این چارچوب نه جائی برای چماق شعبان‌خان وجود دارد،  و نه محلی برای مانور «داس» توده‌پرستان.

البته روی سخن ما با داس‌های توده‌پرست نیز هست.   به امثال «حشمت رئیسی» یادآور ‌شویم که قرار دادن مواضع رضا پهلوی در «ابهام مطلق»،  و خارج کردن وی از جایگاهی که «سلطنت مشروطه» برای پادشاه پیش‌بینی کرده،   آنهم با توسل به مصاحبه‌هائی از این دست،   اگر توسط امثال یزدی و قطب‌زاده و بنی‌صدر برای «امام سازی» از خمینی «کارساز» بود،  برای امثال شما غیرممکن است.   همان روشنفکری «پرتجربه» در برابرتان خواهد ایستاد،  همان‌ «پرتجربه‌ها» جلوی «ک...ن خیزک» کردن امثال شماها را به سوی استبداد سیاه «میرپنجی» خواهد گرفت.   اگر یک گام از مسیری که دمکراسی سیاسی الزامی می‌کند منحرف شوید،  اگر کوچک‌ترین تمایلی به سوی استبداد از خود نشان دهید،  همانطور که در این مصاحبه تلاش کردید تا «تقدس» و نکبت و ادبار را با سلطنت در هم‌ آمیزید،   تمامی کارت‌هائی که تا به امروز در بیرون‌کشیدن‌شان «تعلل» به خرج داده شده،‌  به روی میز خواهیم آورد.  

ملت ایران اجازه نخواهد داد که مشتی فرصت‌طلب با سوسه آمدن و مسخرگی‌،  با اظهارات مضحک و نابجا همچون، ‌ «لغو این اشرافیت‌ها که میان شما و ایرانیان جدائی می‌اندازد»،   سعی در «پیشواسازی» داشته باشند.  اگر مسائل سیاسی را نمی‌شناسید،   قبل از آنکه مصاحبه کنید زحمت مطالعه بر خود هموار سازید تا دریابید،   پادشاه «رأس هرم» اشرافیت کشور است!   یک کشور بدون اشرافیت نمی‌تواند «پادشاه» داشته باشد.   پادشاه درویش نیست،  و هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که پادشاه کشور «درویش» و «ضداشرافی» شود.   اگر مقصود سرکار از «ضدیت با اشرافیت» همان روند «میرپنج‌ایسم» است،   در همینجا حضورتان بگوئیم،  میرپنج با اشرافیت ضدیت می‌کرد چرا که جائی در اشرافیت قاجار نداشت؛  پادشاه هم نبود.   آقای رئیسی!   با «ور رفتن» با تاریخ معاصر نمی‌توانید میرپنج را به عنوان «پادشاه» به ملت ایران حقنه کنید.  به هر تقدیر،   شاید آنروزها به دلیل انقلاب اکتبر در روسیه،   میرپنج انتخابی نداشت،    ولی امروز شرایط نوین حق «انتخاب» را به رضا پهلوی داده است!  در نتیجه هیچ دلیلی ندارد ایشان در نقش «رعیت» به دست‌وپابوسی بیافتند. 

«من دست و پای کسانی را که ... می‌بوسم!»  به رضا پهلوی بگوئیم،   اعلیحضرت!   اگر به بازتولید «ادبیات» مردمفریب خمینی ادامه دهید،   و همانطور که «امام» می‌گفت «خدمتگزار ملت» هم بشوید،  نه تنها مجبور خواهید شد که واقعاً و در عمل دست و پای هر کس و ناکسی را ببوسید،  که در پایان سر بر چوبة دار «تاریخ» خواهید سپرد.   هیچ ملتی نمی‌خواهد که پادشاه‌اش دست‌وپای کسی را ببوسد!  ملت‌ها از «پادشاه قانونی» انتظاراتی دارند.  و اگر بر آوردن این انتظارات در ید اختیارتان نیست از حکم تاریخ پیروی کرده و برای همیشه «آب‌قنات» سلطنت را که طی یکصدسال گذشته بیشتر آبشخور اسب اجنبی بوده تا کارساز ملت ایران،   از پایه و اساس تعطیل کنید.   در غیر اینصورت بهتر است بجای بوسیدن دست و پای این و آن،  به وظائف خود به عنوان یک پادشاه مشروطة قانونی عمل کرده،  در نخستین گام به امثال حشمت رئیسی تفهیم کنید که ملت ایران امیرعباس هویدا نیست.         

      













...









 










        








Share




هیچ نظری موجود نیست: