با موضعگیریهای ضد و نقیض ایالات متحد در برابر بحران سیاسی مصر این سئوال مطرح میشود که به طور کلی واشنگتن در این منطقه جهت برقراری حکومتهای نزدیک به سیاستهای غرب چه الگوئی را میجوید. اگر میگوئیم «سیاستهای نزدیک به غرب» بیدلیل نیست؛ مصر حتی پیش از پایان جنگ اول جهانی که به فروپاشی «رسمی» امپراتوری عثمانی منجر شد، تحت نفوذ محافلی قرار داشت که عملاً از لندن دستور میگرفتند. و هرچند کودتای «افسران آزاد» در سال 1952 را «انقلاب مصر» خواندهاند، تا سال 1954 ارتش بریتانیا هنوز بر تمامی مصر حکومت میکرد و نه تنها سلاطین که افسران آزاد نیز تحت نظارت ارتش بریتانیا در مصر عمل میکردند.
اهمیت استراتژیک مصر تا حدودی مدیون تحقق پروژة «اسرائیل» پس از جنگ دوم جهانی است؛ پروژهای که با اوجگیری آن، افسری ناشناس به نام جمال عبدالناصر پای به میدان قدرت سیاسی میگذارد. اینکه جمال عبدالناصر را از منظر سیاسی در کدام جبهه میباید قرار داد، آنقدرها مربوط به مطلب امروز ما نخواهد شد، با این وجود «مصر» کنونی امتداد حاکمیت سلاطین نیست؛ بیشتر نتیجة کودتای ناصر و همکاران وی در سال 1956 است. انور سادات و حسنی مبارک در عمل، نظامیان خردهپائی بودند که به دنبال تحرکات ناصر به درون ساختار قدرت پای گذاردند. به همین دلیل بررسی پدیدهای به نام «سقوط حسنی مبارک» خواه ناخواه تحلیلگر را ورای ساختار «ناسیونالیسم نظامیای» قرار خواهد داد که بازتاب نظریات ناصر و گروه وی بوده. به عبارت سادهتر، اگر امروز حسنی مبارک رژیم حاکم بر مصر را تسلیم «خیابان» کند، در عمل ناصریسم در تاریخ مصر ورق خواهد خورد. ارتش جایگاه تعیینکنندة خود را از دست خواهد داد، و نقش پدیدههای نوینی در سیاست مصر کلیدی میشود که پیشتر در ساختار قدرت غایب بودهاند. مسلماً چنین تحولاتی تا آنجا که به استراتژیهای منطقهای و حتی «کلان ـ منطقهای» مربوط است، به مراتب بیش از تغییر رژیم سیاسی در سرزمین مصر میباید تلقی شود؛ نوعی بازبینی است در شرایط استراتژیک شمال آفریقا و جنوب دریای مدیترانه.
در چارچوب بازبینی همین شرایط استراتژیک است که طی 8 روز گذشته رژیم حاکم بر مصر شاهد تحولاتی شده که عملاً در تاریخ معاصر اینکشور بیسابقه بوده. به طور مثال، در تاریخ مصر با تحولات گستردة شهری همچون نمونة انقلاب مشروطه و تحولات متفاوت معاصر در ایران برخورد نمیکنیم؛ مصر کشوری است که با تکیه بر یک کودتای نظامی از مرحلة روستائی در قلب قرونوسطی پای در ارتباطات شهری امروزین خود گذاشته، در نتیجه نمیباید در مورد تحولات سیاسی مصر دچار خوشبینی بیش از اندازه شد؛ این تحولات هنوز به مرحلة «بلوغ» نرسیده.
با این وجود تفاوتهای کلیدی دیگری مصر را از نمونة ایران متمایز میکند، که اینبار به نفع جنبشهای مدنی میتواند تحلیل شود. به طور مثال، مصر «نفتخیز» نیست، و به همین دلیل وابستگی بازار کار به مراتب بیش از نمونههای ایران و عراق به «شیوة تولیدی» تکیه دارد که در ارتباط با نوعی سازماندهی «نیروی انسانی» صورت میگیرد. این ارتباط گسترده در اقتصاد مصر، علیرغم ضعف ساختاری و بسیار ریشهدار اقتصاد محلی، طبقات اجتماعی مجزا با اهداف و مواضع مدنی، صنفی و قشری ویژة خود ایجاد کرده. به صورتی که امروز گونهگونگی طبقات اجتماعی و خاستگاههای متفاوت، اگر نگوئیم متخالفشان، یکی از ویژگیهای کشور مصر تلقی میشود.
در صورتیکه در کشورهای نفتخیز به دلیل حضور فراگیر ارز قدرتمند خارجی که به صورت تقریباً «بلاعوض» و بدون هر گونه سازماندهی نیروی انسانی در اختیار حکومتهای دستنشانده قرار گرفته، چنین گونهگونگی فراگیری را شاهد نیستیم. مسلم است در شرایط بحرانهای اجتماعی، ایجاد «اجماع سیاسی» در جامعهای گونهگون همچون مصر با جامعة مصرفزده و «دلارساختة» ایران کاملاً متفاوت خواهد بود. در ایران با تکیه بر امتیازاتی که درآمدهای ارزی برای محافل صاحبقدرت فراهم میآورد، با چند مانور سیاسی میتوان جماعت عظیمی را در نوعی «اجماع سیاسی» غوطهور کرد؛ چنین عملی در کشورهائی همچون مصر، تونس، سوریه و حتی ترکیه در یک «مدتزمان» محدود عملاً غیرممکن است.
به طور مثال، جهت بررسی زمینههای سیاسی متفاوت در ایران و مصر، نگاهی به نقش «اسلام سیاسی» میاندازیم. طی بحران اخیر مصر، بسیاری از رسانهها گزارشهایشان را بر محور حضور یا عدم حضور جریان «اخوانالمسلمین» در تحولات جاری متمرکز کرده بودند. برخی معتقد بودند که «اخوانالمسلمین» جریانی رو به رشد خواهد بود، گروه دیگری این محفل را به دلائل متفاوت وامانده از تحولات عمومی معرفی میکرد. ولی نقش اخوانالمسلمین هر چه باشد، در اینکه شهرنشینی در جامعة مصر از الگوی فروپاشیدة «شهرنشینی» در جهان سوم پیروی میکند، و نمیتوان شهرنشینهای این کشور را «شهروند» به شمار آورد جای تردید نیست. در عمل، جامعة امروز مصر میتواند الگوی فقرزدهتری از جامعة ایران آریامهری تلقی شود. در نتیجه، این سئوال پیش میآید که چرا در چنین شرایط بحرانیای، سیاستهای جهانی نمیتوانند همچون نمونة ایران، در مصر نیز بر محور «اسلام سیاسی» جنبشهای وابسته به منافع غرب را سازماندهی کنند؟
البته برای این پرسش پاسخهای متفاوت و متخالف میتوان یافت، ولی به استنباط ما ریشة اصلی را میباید در همان تفاوتی دید که بالاتر در شیوة سازماندهی «نیروی کار» توضیح دادیم. به عبارت سادهتر، رژیمهای نفتی در جهان سوم به دلیل وابستگی ساختاری به ارز حاصل از چپاول نفت پوشالیتر بوده و از نظر ساختاری با «هرم» اجتماعی «بیارتباطتر» از رژیمهائی عمل میکنند که از درآمد سرشار نفت بینصیباند. رژیمهای نفتی پای در هوا دارند؛ رژیمهای غیرنفتی علیرغم وابستگیهای شدید به سیاستهای بینالمللی مجبورند جهت حفظ موجودیت خود بر مجموعهای از ساختارهای اجتماعی، هر چند به صورت مقطعی تکیة واقعی و ملموس داشته باشند. و این است تفاوت عملکرد «اسلام سیاسی» در ایران و مصر طی بحران اخیر. خلاصة کلام، رژیم حسنی مبارک، هر چند در دیکتاتوری و فساد اداری حاکم بر آن تردیدی نداشته باشیم، در حد رژیم آریامهری و یا حکومت اسلامی ایران با ملت و نیازهایاش بیگانه نیست.
با این وجود نمیباید تأثیرات گستردة سیاستهای جهانی را نیز در این میانه از نظر دور داشت. روسیه از دیرباز با این ضرورت آشنا شده که راهیابی به آبهای گرم، یا همان شبکة «تجارت آنگلوساکسونها» در سرنوشت ملت روس عاملی تعیینکننده است. اگر تزارها و یا اتحاد شوروی به این شبکه دسترسی میداشتند، شاید سیر تحولات جهان برای آنان نیز سرنوشت دیگری رقم میزد. ولی در بررسی شبکة تجاری «آبهای گرم» که از سواحل جنوبی چین و ژاپن آغاز شده و از طریق شاخ آفریقا، کانالسوئز و جبلالطارق به لندن منتهی میگردد، صاحبنظران اهمیت کانال سوئز را انکار نمیکنند. با نیمنگاهی به مسیر دریانوردی «آبهای گرم» به صراحت خواهیم دید که از قضای روزگار این رژیم حاکم بر کشور مصر است که سرنوشت این شبکه را تعیین میکند. به عبارت سادهتر، یا «آنگلوساکسونها» بر مصر حاکماند، و یا کل این شبکه موجودیتاش به زیر سئوال خواهد رفت. در نتیجه عکسالعملهای لندن و واشنگتن در برابر رژیم مصر محتاطانهتر از واکنش اینان در برابر ایران مینماید.
ولی در بحرانی که امروز در مصر بروز کرده، دو گرایش «کلان سیاسی» به صراحت مشاهده میشود. گرایش نخست متعلق به گروهی از محافل غرب است که از طریق پیشانداختن «اسلام سیاسی» و تلفیق اهداف «اخوانالمسلمین» با ژستهای رهبرمآبانة البرادعی سعی در کنترل تحولات اجتماعی و سیاسی مصر دارد؛ گرایش دیگر متعلق به گروههائی است که پیرو مطالبات مالی، فرهنگی، سیاسی و طبقاتیاند و حاضر به قبول حکومت شرع در مصر نیستند. البته از نظر ما هیچ تردیدی وجود ندارد که اکثریت قریب به اتفاق محافل سیاسی غرب گزینة «اخوانالمسلمین ـ البرادعی» را ترجیح میدهند. دلائل نیز فراوان است و در کنار تمامی دلائلی که میتوان «فهرستوار» ارائه داد، میباید از تخاصمات تاریخی «اخوانالمسلمین» با کلیسای ارتدوکس نیز نام برد! شبکة اخوانالمسلمین ریشه در محافل سرداران مسلمان «آلبانیائیالاصلی» دارد که پیش از به قدرت رسیدن در مصر در جنگهای فرسایشی بر علیه کلیسای ارتدوکس در اروپا «جانفشانیها» کرده بودند. محمد علی پاشا که مصر را تسخیر کرد، به «هنگهای آلبانی» تعلق داشت و رژیم وی تا سال 1952 عملاً تحت نظارت بریتانیا بر اینکشور حکم میراند. اخوانالمسلمین که در سال 1928 پایه گزاری شد در عمل یک انشعاب درونساختاری بود؛ نوعی واکنش محافل اسلامفروش به فروپاشی حکومت «هنگهای آلبانی» و برقراری نظام پارلمانی.
خلاصة کلام محافل «دینفروش» مصر، از منظر خاستگاه تاریخی فقط شرعی نیستند، اینان نوعی شبکة ضدروس نیز میباید تحلیل شوند. پرواضح است که این نوع تخاصمات «تاریخی» به صورت خودبهخود در برابر نفوذ آیندة روسیه در رژیم سیاسی مصر ایجاد مانع خواهد کرد، و این است دلیل نشاط و شادی غرب از سرچشمة اسلام سیاسی در مصر!
با این وجود، با تکیه بر دلائل اجتماعی و ساختار طبقات در جامعة مصر که بالاتر تحلیل کردیم، ایجاد اجماع، حتی پیرامون مسائلی از قماش «اسلام و مسلمین» در اینکشور کار بسیار دشواری است. به همین دلیل ایالات متحد پای در بازی بسیار خطرناکی گذاشته. از یکسو سفیر ایالات متحد، علیرغم موضع خصمانه، اگر نگوئیم «آشوبطلبانة» البرادعی، با وی رسماً ملاقات و مذاکره میکند، و از سوی دیگر باراک اوباما در سخنرانیهایاش به حسنی مبارک پیشنهاد میکند که در قدرت باقی مانده، هر چه زودتر دست به «اصلاحات» بزند! اینهمه در شرایطی که خروج حسنی مبارک، اینک که معاون ریاست جمهوری مشخص شده، به هیچ عنوان از منظر ساختاری برای رژیم ایجاد مشکل و معضل نخواهد کرد. آمریکا عامداً قصد نگاه داشتن حسنی مبارک بر اریکة قدرت را دارد چرا که با تکیه بر نارضایتی گسترده و نفرت از «فرد» میخواهد زمینة مناسب جهت اجماع پیرامون «اسلامسیاسی» را فراهم آورد. این زمینهسازی، حداقل روی کاغذ قرار است منافع واشنگتن را در مدیترانه و کانال سوئز از گزند روسیه محفوظ دارد. باید اذعان داشت که این یک بازی مزورانه است که واشنگتن به راه انداخته و احتمال دارد که کار را به درگیری و حمامخون در مصر بکشاند.
باید پرسید به چه دلیل آمریکا حسنی مبارک را به ایستادگی تشویق میکند، و همزمان نمایندهاش با فردی ملاقات میکند که به عنوان «تنها گزینة قابل قبول» رسماً خواستار خروج مبارک از مصر شده؟ از منظر سیاسی، این نوع «کشوواکش» را فقط میتوان «آشوبطلبی» خواند. ایرانیانی که شرایط رژیم آریامهری را در دوران کارتر به یاد دارند بخوبی میتوانند این نوع «آشوبطلبی» را از موضعگیری سیاسی تمیز دهند. اگر فراموش نکرده باشیم، در آن روزها نیز «کارتر» با اسلامگرایان ارتباط «زیرجلکی» برقرار کرده بود و آنان را به سوی قدرت «هی» میکرد، و همزمان نیز ضمن حمایت رسانهای از شاه، رعایت حقوقبشر را به او توصیه میکرد تا در ایران دمکراسی به راه اندازد! دیدیم که نتیجة شوم این بازی ضدبشری چه شد.
با این وجود، از آنجا که تاریخ فقط به صورت «فکاهی» تکرار میشود، به استنباط ما اوباما در طرح «استادانهای» که مشاوراناش روی میز ریاست جمهوری گذاشتهاند به هیچ عنوان موفقیت نخواهد داشت. بیپرده بگوئیم، کلاه جیمی کارتر برای سر اوباما گشادتر از آن است که مشاوراناش پنداشتهاند. در درجة اول خطوط قرمز «جنگسرد» دیگر موضوعیت ندارد، و نمیتوان مجموعة محافل و تصمیمگیریهای روسیه، چین و هند را در پس سیاستگزاریهای یک پولیتبوروی «مفلوک و پوسیده» شورائی محبوس کرد. در ثانی، این آمریکا، آمریکای سال 1978 نیست، و نمیتواند بر حمایت بیقید و شرط تمامی رژیمهای غیرکمونیست جهان تکیه کرده، یک سیاست مشخص و تعیینشده را به تمامی جهان «حقنه» کند. دیدیم که چند روز پیش نیز جنگ برنامهریزی شدة نتانیاهو در لبنان، جنگی که قرار بود بهانهای جهت فرار از مذاکرات صلح شود، چگونه نقش بر آب شد. حال آمریکا در این شرایط با تکیه بر چه پشتوانهای میخواهد در مصر کاری را صورت دهد که پیشتر در لبنان نتوانست به انجام برساند؟ ثالثاً وقوقصاحابهای ایالات متحد در منطقه، و در رأسشان حکومت اسلامی جمکران دیگر قادر به ارائة خدمات سیاسی و توجیهات ایدئولوژیک «مندرآوردی» به پیشفرضهای واشنگتن نیستند. تحولات اخیر در لبنان تار و پود حکومت جمکران را از هم گسست؛ ترکیه نیز علیرغم ادعاهای «دمکراتیک» و رهنمودهائی که اخیراً اردوغان از تریبون مجلس به حسنی مبارک ارائه داد، در فهرست فروپاشیها نوبت گرفته. باید پرسید پشتوانة واقعی اوباما برای ایجاد درگیری در مصر کجاست که به چشم نمیآید؟
اگر تمامی این واقعیات را در نظر بگیریم فقط میتوان گفت که، آمریکا خود نیز میباید بداند که گزینههایاش زمینة عملی نخواهد یافت. و دقیقاً به همین دلیل سعی میکند با ژستهای «جنگافروزانه» و «آشوبطلبانه» طرف مقابل را مقهور کرده و به خیال خود «امتیاز» بگیرد. امتیازی که با در نظر گرفتن آرایش نیروهای سیاسی در منطقة خاورمیانه نمیتواند در چنتة واشنگتن قرار گیرد. اوباما به پوکربازی میماند که «بلوف» میزند، در وضعیتی که کارتهایاش همه رو شده. شاید بهتر باشد که کاخسفید بجای این «پوکر مبارک» برنامة «امتیازگیری» را هر چه زودتر تعطیل کرده، به قول آلمانیها حداقل در مصر به «رئال پلیتیک» روی آورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر