دولت ایالات متحد با اذعان به این اصل که به زودی میباید صحنة سیاست کشور را به محافل دیگری در حاکمیت آمریکا تفویض کند، سیاست خارجی خود را به شدت «تهاجمی» کرده. جرج والکر بوش طی سفر خود به اوکراین، در تاریخ 13 فروردینماه سالجاری، علیرغم مخالفتهای شدید مقامات روسی با گسترش روابط امنیتی و نظامی میان ناتو و دولت اوکراین، از پیوستن این کشور به پیمان آتلانتیک شمالی علناً «استقبال» میکند! برای آنان که با جغرافیای سیاسی و اقتصادی منطقة روسیه و اتحادجماهیر شوروی سابق آشنائی دارند، کاملاً روشن است که اظهارات جرج بوش صرفاً یک «بلوف» سیاسی است! از نظر استراتژیک، اقتصادی و حتی امنیتی هیچگونه امکانی جهت همکاریهای گستردة اوکراین با اردوگاه پیمان آتلانتیک شمالی وجود ندارد. چنین همکاریهائی، حتی اگر بتوان آنها را قابلپیش بینی تصور کرد، فقط پس از حصول توافقهای دوجانبه میان غرب و روسیه، آنهم پس از گذشت چندین دهه میتواند زمینة عملی پیدا کند! از نظر جغرافیای انسانی، اوکراین کشوری بسیار گسترده است، که شمار وسیعی از ساکنان آن خود را رسماً روستبار میدانند! از طرف دیگر ساختارهای صنعتی، خدماتی، برقرسانی، خطوط راهآهن، و خلاصه تمامی آنچه میتوان زیرساختهای اقتصادی و فناورانه به شمار آورد، تماماً در «هنجارها» و الگوهای اتحادجماهیر شوروی سابق شکل گرفته. اوکراین در صورت پیوستن به اردوگاه ناتو و مغضوب شدن از جانب کرملین، تمامی ساختارهای پایهای و استراتژیک اقتصاد و خدمات خود را از دست خواهد داد. آیا در چنین شرایطی میتوان سخن از تمایل «کیف» به سازمان آتلانتیک شمالی به میان آورد؟
مسلماً رهبران کشور اوکراین بخوبی بر این مسائل اشراف دارند، و تظاهرات وسیع و پرهیاهوئی که دیروز علیه حضور جرج بوش در اوکراین به راه افتاده، نشان میدهد حاکمیت در دست کسانی است که نظر چندان خوشی نسبت به حضور آمریکا در این منطقه ندارند. حال این مطلب مطرح میشود که در چنین شرایطی چرا اصولاً جرج بوش زحمت چنین تبلیغات سیاسیای را بر خود هموار میکند؟ چرا با علم به اینکه جغرافیای سیاسی اوکراین و روسیه، به دلیل چندین دهة متمادی تلفیق کشور اوکراین در امپراتوری تزاری و سپس اتحاد جماهیر شوروی، امروز دیگر غیرقابل تفکیک و بازگشت شده، آمریکا سعی در بازی کردن کارتهای عجیب و حیرتانگیز دارد؟ به دنبال اظهارات روز گذشتة جرج بوش در اوکراین، امروز رئیس کاخ سفید در دیدار از رومانی، در چارچوب برگزاری اجلاس سران کشورهای عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، باز هم بر همین سیاست تهاجمی، اینبار در مورد دیگر کشورهای اروپای شرقی تأکید کرده. به گزارش «بیبیسی»:
«[جرج بوش] خواستار آن شد که کشورهای آلبانی، کرواسی و جمهوری مقدونیه به عضویت ناتو پذیرفته شوند.»
با بررسی این «پیشنهاد» است که میتوان استراتژی آیندة کاخ سفید را در منطقة دریای سیاه، مدیترانه و اروپای شرقی به صراحت دریافت. آمریکا علاوه بر بلندپروازیهای غیرقابل محاسبه در مورد اوکراین، سعی دارد که در ابعاد امنیتی، بر بحران برخاسته از فروپاشی اتحاد شوروی در منطقة اروپای شرقی نقطة پایان گذارد. در جغرافیای اروپای شرقی، پس از پایان جنگ دوم جهانی، کشور یوگسلاوی سابق از جایگاه ویژهای برخوردار بود. حمایتهای سرمایهداری انگلستان از پارتیزانهای مارشال تیتو، و پس از پایان جنگ، حمایت غرب از برقراری یک حاکمیت ضد روسی، تحت عنوان مارکسیسم «مستقل» یوگسلاوی، فقط ریشه در این اصل مسلم داشت که نیروی دریائی اتحاد شوروی و یگانهای زرهی ارتش سرخ، به هیچ عنوان نتوانند در دریای مدیترانه و سواحل آن متحدی قابل اعتماد به دست آورند. یوگسلاوی و آلبانی، طی دوران جنگ سرد، در بطن یک کمونیسم ساختگی و غربی روزگار گذراندند.
به دلیل نفوذ عمیق جریانات ضدفاشیستی در فرهنگهای محلی، و حاکمیت معنوی مبارزان «ضدنازی»، نهضتهای مارکسیستی در این منطقه از جهان توانسته بود از حمایتهای وسیع تودهای برخوردار شود، غرب در فردای پایان جنگ دوم، به نفع خود نمیدید که این جریانات گسترده و قابل اطمینان را با حکومتهای متزلزل سرمایهداری و یا فئودالی به شیوة ترکیه و یونان جایگزین کند. حمایت غرب از مارشال تیتو و مارکسیسم «شبانی» آلبانی به همین دلیل صورت گرفت، و شاهدیم که آنچه غربیها، خصوصاً چرچیل «معجزة» تیتو در ایجاد اتحاد میان ملتها و اقوام مختلف یوگسلاوی لقب داده بودند، در فردای فروپاشی دیوارههای نظامی و امنیتی جنگ سرد، چگونه در یک لحظه به نقطة پایانی خود رسید. و غرب با چه سادگی، این کشور را از هم درید، و اقوام مختلف ساکن این دیار را به راحتی به جان یکدیگر انداخت.
با مطرح کردن حمایت آمریکا از پیوستن پاره پارههای فقیری چون مقدونیه، آلبانی و کرواسی به سازمان ناتو، غرب سعی بر آن دارد که همان آرایش سابق نظامی و استراتژیک را در دریای مدیترانه، اینبار تحت عنوان گسترش «مرزهای آزادی» حفظ کند. ولی همانطور که عنوان کردیم، در مورد دریای سیاه و اوکراین آمریکا برنامهای هر چند غیرقابل اجرا ولی بسیار وسیعتر پیشبینی کرده.
از نخستین روزهای پیروزی انقلاب بلشویکها در اتحاد شوروی سابق، استراتژی غرب در مورد این کشور کاملاً روشن بوده، استراتژیای که امروز نیز، علیرغم فروپاشی اتحاد شوروی و تغییرات وسیع در آرایش «اقتصادی ـ جغرافیائی» جهان، هنوز گام به گام دنبال میشود: محاصرة دریائی کشور روسیه! این محاصره، پس از جنگ دوم در «شرق دور» از راه ایجاد دو کشور کرة شمالی و جنوبی عملی شد، و در اروپای شرقی با تکیه بر آنچه کمونیسم «مستقل» یوگسلاوی و آلبانی و سپس رومانی معرفی میشد صورت گرفت! ولی همانطور که پیشتر نیز گفتیم، اگر تصاویر «دلربای» دمکراسیهای سرمایهداری غربی بتواند کشورهای فقیری چون کرواسی، آلبانی و مقدونیه را بفریبد، و تحت عنوان گسترش «مرزهای آزادی» این مناطق را تحت نظارت نیروهای ارتش ناتو قرار دهد، مسئله در مورد دریای سیاه کاملاً متفاوت است. چرا که در هر حال، کشور یوگسلاوی در عمل از دههها پیش توسط ناتو اداره میشده، و علنی شدن این روابط فقط میتواند تأثیرات دیپلماتیک داشته باشد. ولی بر اساس شواهد علنی، دولت جدید در کشور روسیه، پس از فروپاشی کمونیسم در دو مسئلة دیرپای و کهن در تاریخ این کشور تجدید نظری تمام عیار صورت داده: مسئلة ایران و خلیجفارس، و مسئلة ترکیه و دریای سیاه!
با نگاهی گذرا به تاریخ اتحاد شوروی در مییابیم که این کشور پس از جنگ دوم عملاً ایران را به غرب واگذار کرد. اینکه در قبال چنین «دستودلبازی» سیاسی، مسکو چه تضمینهائی در سطح جهانی از غربیان دریافت کرده، در مطلب امروز نمیگنجد، ولی با توجه به مسئلة هستهای در کشور ایران و حمایتی که امروز مسکو از ساختمان نیروگاه هستهای بوشهر به عمل آورده، به صراحت میتوان مشاهده کرد که استراتژی روسیه در مورد ایران و خلیجفارس به طور کلی و ریشهای مورد تجدید نظر قرار گرفته. امروز حضور نظامی و امنیتی روسیه در خلیجفارس بیش از پیش چشمگیر شده، و نمیتوان گسترش نفوذ کرملین را در این منطقه نادیده گرفت. از طرف دیگر، در بطن حکومت اسلامی، که «حسننیت» و عشق و محبتاش به ایالات متحد بارها و بارها در عمل ثابت شده، اینک زمزمة پیوستن به «پیمان شانگهای» به گوش میرسد! اگر چه به دلیل وابستگیهای امنیتی حکومت اسلامی به سازمان آتلانتیک شمالی، این «الحاق» فرضی صرفاً جنبة «ظاهری» و «تبلیغاتی» میتواند داشته باشد، اعلام تمایل از جانب این دولت نشان میدهد که خطوط ترسیمی در بطن استراتژیهای جهانی دیگر معانی گذشته را بکلی از دست دادهاند.
در همین راستاست که شاهدیم، چگونه کشور آمریکا که موجودیت سیاستهایش در عراق و افغانستان تا این حد در گرو همکاریهای امنیتی و نظامی با روسیه است، به خود اجازه میدهد در مورد «حیاطخلوت» استراتژیک روسیه، کشور اوکراین، اینچنین گستاخانه به منافع مسکو بتازد! در همین چارچوب است که میباید تضاد «تعجبآور» اسلامگرائی در ترکیه و همکاریهای احتمالی حکومت جمکران با پیمان «شانگهای» را نیز مورد توجه قرار داد! شاید یک نکتة «اساسی» در این میان از قلم افتاده باشد؛ استراتژیهای محاصرة روسیه، که امروز گام به گام از طرف جرج والکر بوش در صحنة مطبوعاتی «دنبال» میشود بیشتر جنبة نمایشی و بلوفهای سیاسی و انتخاباتی جهت مصارف داخلی آمریکا را پیدا کرده! کیست که نداند امروز، با باز شدن راههای ارتباطات زمینی میان آسیای مرکزی، روسیه، چین و هندوستان، خطوط ارتباطات دریائی دیگر از اهمیت یکصدسال پیش برخوردار نیستند. امروز اکثریت مطلق جمعیت جهان، بر محوری میان سه قطب هند، روسیه و چین متمرکز شده، محوری که هر روز از اهمیت بیشتری برخوردار میشود. «گستاخیهای» استراتژیک آمریکا، دیگر بازتابی از منافع اقتصادی و مالی در روال دهههای گذشته، و در چارچوب سیاستهای کلان نظام سرمایهداری غرب نیست، و شاید «سعة صدر» و متانت و شکیبائی از جانب مسکو نیز در برابر این «گستاخیها»، بیشتر جنبة «روابط عمومی» و مظلوم نمائی داشته باشد.
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر