۲/۱۹/۱۳۸۶

طاعون و سیاست!


با آزادی حسین موسویان از بند وزارت اطلاعات حکومت اسلامی، تئاتر «قانونیت‌ها» و برخوردهای «قانونی» با عوامل «خاطی» به صحنة دیگری منتقل شده: «افراد دیگری را احضار کرده‌اند!‌» مسلماً برای کسانی که خارج از «طیف حکومتی» قرار می‌گیرند، چنین خبرهائی از هیچ اهمیتی برخوردار نیست؛ در واقع، مردم کشور هیچ علاقه‌ای نشان نخواهند داد که،‌ «اینان» در میان خود گریبان چه کسی را می‌گیرند. ولی می‌باید در نظر داشت که این حکومت در بطن خود و در ارتباط با عوامل خود دست به گردن‌کشی زده، و چه بخواهیم و چه نخواهیم، دعوای میان «اینان»، می‌تواند برای کشور «نتایجی» به همراه آورد. چرا که افرادی از قبیل موسویان در این حکومت کم نیستند؛ و «اینان» خود را امروز در خطر «بازداشت» خواهند دید! از طرف دیگر، آقای موسویان، به دلیل حسن‌نیت این و آن از بند خلاص نشده؛ بده‌بستان‌هائی در میان است. و برخی از طرف‌های درگیر، یا نمی‌توانند این نوع بده‌بستان‌های را «ارضاء» کنند، و یا محافل حامی‌شان از چنین دست‌ودل‌بازی‌هائی خوششان نخواهد آمد. خلاصه بگوئیم، یک «بحران سیاسی» در کشوری که میراثی ننگین و کهن از استعمار، فاشیسم، وابستگی و فساد عمیق دستگاه اداری بر دوش می‌کشد، به راحتی می‌تواند به تدریج ابعادی وسیع‌تر از آنچه تصور می‌کنیم، به خود گیرد. و در این میان، ما مردم می‌باید گوش‌ به زنگ باشیم، چرا که «گر حکم شود ... »، اولین کسانی که سرو‌صدای بی‌دلیل به راه می‌اندازند تا مهره‌های بازی را بر اساس منافع استعماری بر ملت ایران تحمیل کنند،‌ و طرفداران جدی «سقوط‌ها»‌ و «جایگزینی‌هائی» خواهند شد، همچون طی غائلة 22 بهمن، در ردة وابستگان به محافل استعماری و ساواکی‌های اصیل همین رژیم خواهند بود. چرا که در صورت فروپاشی‌ها «اینان» نخستین افرادی‌اند که در معرض خطر قرار می‌گیرند.

می‌دانیم که موش ناقل بیماری خطرناک طاعون است، ولی زمانی که به دلیل وجود همین حیوان در یک کشتی بیماری طاعون بروز کند، اولین موجوداتی که خود را به دریا می‌اندازند همین موش‌های‌اند. در زندگی واقعی نیز دقیقاً همین پیش می‌آید، بی‌دلیل نیست که در جامعة ایران، طی80 سال گذشته، پیوسته از یک «استبداد» و یک حاکمیت استعماری، به نوع پیشرفته‌تر و سرکوبگرتر آن گرفتار شده‌ایم؛ استعمار با حفظ مهره‌های اصلی و پشت‌پردة خود در جامعة ایران، در هر گام قدرتمندتر عمل کرده، و شمار موش‌های تحت فرمانش افزون‌تر شده‌اند! بنیادهای حامی ملت ایران نیز، به دلیل عقب‌ماندگی‌های نظری، فناورانه، مالی و خلاصة مطلب آنچه نتیجة وابستگی به پوسیدگی‌های عملی و نظری در «سنت» جهان سوم است، پیوسته در تقابل با استعمار و قدرت سرکوبگر آن ضعیف‌تر عمل کرده‌‌اند؛ تا جائی که همین بنیادها بجای حمایت از منافع ملی، خود نیز از ملت ایران روی برگردانده، همکار و همدست چپاول‌گران استعمارگر شدند! نمونه‌های مختلفی از این رویگردانی بنیادها از منافع ملی می‌توان دید که در مورد بنیاد مذهب از حمایت آیت‌الله شیرازی از منافع رژی تنباکو آغاز می‌شود، و آخرین مرحلة آن در تاریخ معاصر، به بلوای 22 بهمن می‌رسد.

ولی از نظر تاریخی سرکوب‌ها گام به گام اعمال می‌شود. شاهدیم روزی که رضامیرپنج کودتا کرد، سرکوب‌ها چگونه به تدریج شکل ‌گرفت؛ نخست مسئلة چپاول بود! استعمار از «چپاول» به دلایل مختلفی «حمایت» کرد؛ نخست اینکه، طبقة حاکم سنتی و پیشین کشور می‌بایست «جایگزین» می‌‌شد؛ این جایگزینی از طریق «انتقال مالی» سرعت بیشتری می‌توانست داشته باشد. دوم آنکه طبقة سابقاً حاکم می‌بایست در دلواپسی از دست دادن امتیازات و تنعم‌های مالی خود دائم گرفتار باشد؛ از این طریق جهت حفظ قسمتی از منافع خود، حاضر به چک و چانه زنی با دستگاه استعمار می‌شد، ‌ و نهایت امر، هم به حکومت جدید آلوده می‌شد، و به دلیل گرفتار آمدن در بطن «چه به دست می‌آورم و چه از دست خواهم داد»، از توسل به هر اقدامی علیة دولت استعماری تا مدت‌های طولانی خودداری می‌کرد. سوم آنکه، بر محور چپاول اموال و دارائی‌ها، آدمکش‌ها، طراران، افراد بی‌شخصیت و خودفروخته را بهتر از هر وسیلة دیگری می‌توان سازماندهی کرد. و دیدیم که طی شکل‌گیری «کمیته‌های انقلاب اسلامی» نیز، ‌ شایعاتی از قبیل فروش مشروبات توسط کمیته‌ها، و یا ادارة‌ فلان و یا بهمان عشرتکده به دست کمیته بر سر زبان‌ها می‌افتاد. این نوع «شایعات» به هیچ عنوان «اتفاقی» نیست. کاملاً‌ بر عکس، آنان که در زمینة «جذب» نیروی انسانی در همین کمیته‌ها عمل می‌کردند، با به راه انداختن اینگونه شایعات در واقع ندای اصلی را به کسانی در جامعه می‌دادند که می‌توانند جذب چنین محرک‌هائی بشوند. «قدرت سیاسی»، بر خلاف آنچه «فیلسوفان» گرسنه و درمانده در تعاریف خود عنوان می‌کنند، نه بر اساس «اصول ‌اعتقادی»، که بر پایة انگیزه‌‌های مالی شکل می‌گیرد. این اصل حتی طی انقلاب اکتبر که انقلابی مارکسیستی بود نیز به صراحت دیده شد. بهره‌وری از تنعم مالی و امکاناتی که می‌تواند به همراه بیاورد، حتی در انقلابی که زیر نظر نظریه‌پردازان مارکسیست چون لنین و تروتسکی سازماندهی می‌شد، «کلید اصلی» دستیابی به قدرت بود. در این چارچوب، اگر بنیادها قادر نباشند نیروی انسانی کافی جهت اعمال سیاست‌های خود، بر اساس «اصول اعتقادی» تأمین کنند، از راه باز گذاشتن دست عوامل حکومت در «چپاول» مردم، این نیروها تأمین خواهد شد. و بی‌دلیل نیست که «فساد» اداری در کشورهای جهان سوم نه تنها هر روز از ابعاد گسترده‌تری برخوردار می‌شود که حتی با فروپاشی رژیم‌ها نیز نمی‌توان از دست فساد اداری خلاصی یافت. «فساد اداری» امروز مستقیماً از جانب استعمار سازماندهی می‌شود و در کلیة کشورهای جهان سوم، یکی از مهم‌ترین پایه‌های تداوم دهندة حاکمیت‌های وابسته به استعمار شده.

البته می‌باید اذعان داشت که، این نوع «سیاستگذاری» ابتکار استعمار نیست، از هزاره‌های پیشین اعمال می‌شد. ده‌ها سال پیش، «کنت ‌دوگوبینو» در کتابی که در مورد ایران به نگارش در آورده بود، در مورد دزدی‌ علنی عوامل حکومت در دورة قاجار، همین مسئله را صریحاً عنوان کرده. این کتاب در دوران قاجارها، و در روزهائی نوشته شد، که هنوز استعمار نطفة حاکمیت ایران را از میان بر نداشته بود. ولی «کنت دوگوبینو» این نظام «تنظیم کنندة» حاکمیت را در کشور خود، فرانسه، به هیچ عنوان مطرح نمی‌کند؛ نقش مستشرق‌ دقیقاً همان است که می‌بینیم، علنی کردن و برجسته نمودن نقطه‌ضعف‌های نظام‌های کشورهای عقب‌مانده، جهت فراهم آوردن امکان سرکوبی سازماندهی شده.

ولی در دورة میرپنج، چپاول و دزدی قزاق‌ها، یا به قول خود وی: «به دست آوردن املاک»، به صورتی کاملاً عریان آغاز شد. قزاق‌ها دزدی می‌کردند، هم برای خودشان و هم برای سفارت انگلیس! ولی این دزدی‌ها در سال‌های بعد، در هر گام، ابعادی فراگیرتر و استعماری‌تر به خود گرفت. چرا که «دزدی اموال» که سابقاً زمینه‌ساز تشکیل حاکمیت‌های ایلاتی و قبیله‌ای در ایران بود، و تمامی سلاطین کشور از همین مجرا گذشته بودند، در بطن این نوع حاکمیت‌ها از نوعی پیشینة تاریخی هم برخوردار می‌شد؛ غصب اموال شکست خوردگان به دست پیروزمندان یک اصل قبول شدة «سنتی» بود، در صورتی که «میرپنج» با سابقة سیاسی‌ای که داشت، یا بهتر بگوئیم «نداشت»، نمی‌توانست این نوع «غصب» را به تاریخچة شکل‌گیری حاکمیت در ایران متصل کند. استعمار وی را نه جهت تداوم تاریخی در ایران، که برای امور دیگری سر کار آورده بود. وی می‌بایست تحت نظارت استعماری، از این «غصب» و چپاول، پایه‌ای می‌ساخت که منافع انگلستان می‌توانست به صورت دراز مدت بر اساس آن محفوظ بماند. و اگر طی سال‌های نخست، دادگاهی جهت محاکمة «خائنان به میهن» به راه نیانداخت، صرفاً به این دلیل بود که استعمار نیازی نمی‌دید به عملیات سرکوبگرانه و قتل‌وغارت خود در ایران،‌ که از طریق قزاق‌ها صورت می‌گرفت، «وجاهت» قانونی هم بدهد! «روابط» در همان چارچوب ایلاتی و قبیله‌ای می‌توانست منافع عالیة امپراتوری بریتانیا را ارضاء کند؛ «چرا به سری دستمال ببندیم که درد نمی‌کند!» ولی می‌بینیم که پس از سقوط «میرپنج»، و به قدرت رسیدن پسر وی، به تدریج حکومت میراث‌خواران «قزاق‌باشی»، خود را نیازمند وجاهت‌هائی قانونی می‌دید؛ سرکوب دیگر نه به دلیل آنکه فلان قزاق و بهمان حاکم می‌خواست دیگری را چپاول کند، که تحت شعارهائی «مردمفریب‌تر» می‌بایست صورت گیرد؛ طی حکومت محمدرضا شاه، مبارزه با «کمونیسم بین‌الملل»، اگر تنها شعار به شمار نمی‌آمد، شاید یکی از مهم‌ترین آنان بود!

از طرف دیگر، طی شکل گیری حکومت اسلامی نیز، همین روند را به صراحت می‌بینیم. در این حکومت، امکان «چپاول»، در روزهای نخستین، وسیله‌ای جهت جذب نیروهای «مخلص» انقلابی شد! اینان کسانی بودند که می‌بایست «متوهم‌ها» را، کسانی که به این «بزم شیطانی» دل بسته بودند، در اولین ماه‌های کودتای 22 بهمن در ردة «پیاده ‌نظام» تشکیلات انتظامی و امنیتی جایگزین می‌کردند. حکومت اسلامی بجای نقره‌داغ کردن مخالفان، که در گذشته مرسوم بود، برای قتل عام مخالفان و جایگزین کردن یک طبقة اجتماعی با طبقه‌ای دیگر، پدیده‌ای به نام «دادگاه انقلاب» اختراع کرد. قربانیان این دادگاه نخست «سلطنت‌طلب» معرفی می‌شدند، و «سرکوب» آنان بر اساس تبلیغات از طرف توده‌های میلیونی با «عشق» فراوان مورد تأئید قرار می‌گرفت! ولی از آنجا که «گر حکم شود ... » بعدها این «قربانیان»، انواع و اقسام متفاوت پیدا کردند، و در میان آنان بسیاری از «عشاق» امام و امت نیز با رأی همین دادگاه به لقاءالله پیوستند.

برخلاف آنچه برخی ممکن است برداشت ‌کنند، غرض از عنوان کردن این تاریخچة «پرافتخار»، ورق زدن دفتر زندگی نکبت‌بار ایران معاصر نبود. غرض اصلی این بود که نشان دهیم ـ نمی‌دانم تا کجا موفق شدیم ـ که «سرکوب» خاطی و خائن، چه به صورت قتل‌عام و ترور، و چه به صورت «قانونی»، صرفاً نشانه‌ای از تحولات عمیق سیاسی است. چرا که این «خائنان» و «خاطیان» اگر از روز نخست «آدم حسابی» بودند، از حمایت محافل استعماری برخوردار نمی‌شدند، و امکان دستیابی به چنین مقام‌هائی هم نمی‌داشتند. اگر امروز «سرکوب» می‌شوند، و یا اگر «سرکوب نیم‌بند» اینان در کشور «مد روز» می‌شود، به این دلیل است که جائی، حامیانی از حمایت بعضی‌ها دست می‌شویند. دولت احمدی‌نژاد در تقابل «ظاهری» با منافع گروه «اصلاح‌طلب» به قدرت رسید، ولی خیلی زود شاهد بودیم که «اصلاح‌طلبان» حکومتی صرفاً همان‌اند که همه پیشتر می‌دانستیم: دارودستة آمریکا و سردار سازندگی! حال اگر فردی از قلب مراکز تصمیم‌گیری نظام فاسد و فاسدپرور حکومت اسلامی یک شبه به اوین می‌رود، تا بعداً با «قرار» و وثیقه آزاد شود، ناظر می‌باید از خود بپرسد: «بده بستان‌ها از چه قرار است؟» چرا که امروز دیگر در دوران میرپنج نیستیم؛ و نباید فراموش کرد که صاحب این مملکت نه میرپنج و نه خمینی، که ملت ایران است! همان ملتی که امروز از چند و چون بده‌بستان‌های حاکمیت و قدرت‌های استعماری، که بازتاب آنان در داخل کشور چنین «بازداشت‌ها»‌ و «خیمه‌شب‌بازی‌ها» می‌شود، عملاً‌ بی‌اطلاع‌ است. شاید مجلس «اسلامی»، که در راه حمایت از سایت «خبری» پاسدار محسن رضائی، جانفشانی می‌کند، و گریبان وزیر ارشاد را گرفته، بهتر است کمی هم از فعالیت‌های وزیر اطلاعات پرس و جو کند!



هیچ نظری موجود نیست: