به صراحت میبینیم که تمامی پروژههای
سیاسی و اقتصادیای که دونالد ترامپ در آغاز دورۀ ریاستجمهوریاش عنوان
کرد، عملاً به بنبست رسیده. در اروپای شرقی، بحران نظامی اوکراین نه تنها خاتمه نیافته، که ابعاد جدیدی به خود گرفته، و آمریکا نهایت امر میباید بپذیرد که کنترل
نظامی و سیاسی بر تمامی سرزمینی که اوکراین نامیده میشود به تدریج از دستش خارج
خواهد شد. در آسیای شرقی،
کشورهای چین، ژاپن و حتی کرۀ جنوبی بر علیه تعرفههای گمرکی
ایالاتمتحد به تدریج به یکدیگر نزدیکونزدیکتر میشوند. و خارج
از بیاعتنائی کامل پکن به اظهارات و موضعگیریهای ترامپ، کار
بجائی کشیده که حتی کشور اشغالشدۀ ژاپن نیز واشنگتن و سیاستهای پیشنهادی دولت ترامپ
را به شدت مورد انتقاد قرار داده، و ایالات متحد را به اتخاذ سیاستهای تلافیجویانه
«تهدید» مینماید.
از سوی دیگر، در خاورمیانه نیز برنامههای «مشعشعانۀ» باند
نتانیاهو تبعات قابل توجهی برای ترامپ به ارمغان نیاورد. اگر در
آغاز کار و بر اساس اظهارات دولت اسرائیل،
حماس میبایست بکلی از صحنۀ روزگار
حذف میشد، امروز شاهدیم که این تشکل تروریستی عملاً تبدیل شده
به «طرف مذاکره!» جالبتر از همه اینکه طرحهای
آتشبس تلآویو میباید به «تصویب» همین حماس برسد! نهایت امر شاهد افتضاحی هستیم که ترامپ در
ایران به بار آورد و زیربنای سیاست خاورمیانهای آمریکا را نیز زیروزبر کرد! این کودتای نظامی که ظاهراً میبایست به تغییر
رژیم ملایان در ایران می انجامید، نه فقط شکست
خورد که دست رژیم و مخالفنمایاناش را در داخل و خارج از مرزها نیز رو کرد؛ جملگی سروکلهشان در انبان ترامپ آفتابی شده. موضوع وبلاگ امروز را به شکافتن مسائل مطروحه
در این مقدمه اختصاص میدهیم. پس نخست
برویم به سراغ اوکراین!
شعار ترامپ این بودکه در صورت دستیابی
به پست ریاستجمهوری، جنگ اوکراین در عرض
48 ساعت پایان خواهد یافت! و از آنجا که
نخستین تلاشهای وی به نتیجه نرسیده بود،
سعی کرد در کاخسفید و در برابر خبرنگاران با حملۀ مستقیم به شخص زلنسکی و
غیرمشروع خواندن دولتاش، حمایت پوتین را از طرحهای آمریکا در اوکراین
جلب کند. به همین دلیل نیز شاهد نمایش
هولناک «اتاق ریاستجمهوری» بودیم. در این
نمایش اسفبار، ترامپ عملاً زلنسکی را
فردی فاقد مشروعیت سیاسی و کفایت نظامی و اداری معرفی نمود، ولی علیرغم موضعگیریهای شداد و غلاظ کاخ
سفید، مسئلۀ اوکراین همچنان لاینحل باقی ماند.
به صراحت بگوئیم، برداشت
دولت ترامپ و روسیه از مسئلۀ اوکراین تفاوت ماهوی دارد. اوکراین برای مسکو و به تأئید بسیاری مورخان، بخشی است از روسیه. از اینرو برای مسکو، اگر
این سرزمین مستقیماً توسط کرملین اداره نمیشود،
نظر روسیه در مورد مسائل اینکشور،
بدون دخالت دیگر کشورها، میباید
فصلالخطاب تلقی شود. در صورتی که آمریکا تلاش دارد با گسترش ایدۀ
اتحادیۀ اروپا، و حمایت از اقتصاد لیبرالی
در اوکراین، هم اینکشور را تحت نظارت
واشنگتن قرار دهد، و هم نهایتاً به بهانۀ
تأمین حاشیۀ امن اقتصادی و حمایت از ارزشهای دمکراسی، پای ارتش و نیروهای نظامی ناتو را نیز به اوکراین
بازکند. در نتیجه جنگ اوکراین نهایت امر
به یک درگیری هژمونیک بین مسکو و واشنگتن جهت استیلا بر اروپای شرقی تبدیل شده.
واشنگتن جهت دستیابی به اهدافاش در
اروپای شرقی، تاکنون سه شاخۀ سیاسی در
قلب اروپا سازماندهی کرده. شاخۀ اول از
فرانسه و انگلستان تشکیل میشود؛ قدرتهای
اتمی و اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد! این شاخه
وظیفه دارد تا از طریق تهدیدات ژئواستراتژیک ـ
اتمی، نظامی، امنیتی و ... ـ نقش روسیه را در امور اروپای شرقی تا حد امکان
کمرنگ کرده، یا حداقل کمرنگ جلوه دهد. شاخه دوم، از کشورهای آلمان، لهستان و جمهوریهای تازه استقلال یافته «بالت»
تشکیل میشود. کشورهائی که عمدتاً به دلیل
تماس مستقیم با وحشت بلشویسم، از سنتی
قدرتمند در ضدیت با روسیه برخوردارند.
این شاخه خواهد توانست در صورت نیاز آمریکا، بدون توسل
به سلاحهای هستهای، جنگی متعارف بر علیه
مسکو در شرق اروپا به راه اندازد. البته
شاخه سومی نیز وجود دارد که خود آمریکا به عنوان داور و قاضی و ناجی آسمانی در رأس آن قرار گرفته! شاخه
مذکور از طریق پادرمیانی «دوستانه» در درگیریهائی که شاخکهای دیگرش در اروپا به
راه خواهند انداخت، میتواند روند مسائل
را نهایتاً به نفع واشنگتن متحول نماید.
با این وجود سه شاخۀ کذا جهت مهار روسیه در اروپای شرقی تاکنون کاری از پیش
نبرده، در نتیجه میباید در آیندهای نه
چندان دور شاهد تغییرات اساسی در این سه شاخه نیز باشیم. حال نیمنگاهی
بیاندازیم به آسیای شرقی ـ کشورهای
چین، ژاپن و کرۀ جنوبی.
در حال حاضر پیشبینی درگیری نظامی در
این منطقه به دور از ذهن مینماید. قدرت نظامی چین در حدی است که نوچههای منطقهای
آمریکا به هیچ عنوان پای به میدان درگیری با پکن نخواهند گذارد. ولی پر
واضح است که اگر واشنگتن خواهان هژمونی منطقهای باشد، هدف اصلی چین خواهد بود. و به همین دلیل نیز آمریکا با فشار بر دولتهای
وابسته به واشنگتن، چه از طریق اعمال
حقوق گمرکی بر کالاهای صادراتی، و چه به
صور دیگر سعی دارد گلهای سرسبد هژمونی آمریکا در منطقه ـ ژاپن و
کرۀ جنوبی ـ را در خط تعرض نظامی بر علیه
چین فعال کند. ولی سئوال اینجاست که چنین سیاستی تا کجا میتواند ادامه یابد؟ به دور
از شکست کودتائی که پیشتر در کرۀ جنوبی سازمان یافته بود، از هم
اکنون شاهد چرخشهای توکیو به سوی مسکو نیز هستیم. این احتمال وجود دارد که در صورت ادامۀ فشارهای
واشنگتن، کرۀ جنوبی و ژاپن پای در چرخشهای
ژئوپولیتیک گذارده، به سوی چین و روسیه
کشیده شوند. حال بپردازیم به سیاستهای محفل ترامپ در
خاورمیانه.
سیاست باند ترامپ در خاورمیانه از
اهمیت ویژهای برخوردار است. از اینرو پس
از شکست طرح اسرائیل در ایران، و بنبست در جنگ غزه، تلاشهای ترامپ جهت بیرون کشیدن سیاست داخلی
آمریکا از چنبرۀ دولت نتانیاهو آغاز شده است.
در واقع شکست برنامۀ منطقهای نتانیاهو در غزه و ایران برای گروههای مخالف
ترامپ در حزب جمهوریخواه و یا حزب دمکرات فرصتی است طلائی تا در انتخابات میاندورهای
ضربۀ محکمی به دولت وارد آورند. و به
همین دلیل نیز طی چند روز آینده تنش میان تلآویو و واشنگتن بر سر نوار غزه آغاز
خواهد شد. چرا که اختلاف نظر میان واشنگتن
و نتانیاهو از هم اکنون قابل رویت است و شاهدیم که حتی سخن از مذاکرات «ایران ـ
آمریکا» به میان میآید! پروسهای که تا
پیش از شکست طرح اسرائیل در مورد ایران به هیچ عنوان نمیتوانست موضوعیت داشته
باشد.
از اینرو، هم شخص
پزشکیان در مصاحبه با خبرنگاران آمریکائی،
و هم وزیر امور خارجهاش تلاش دارند تا مسئولیت «اختلافات» ایران و آمریکا
را صرفاً به گردن اسرائیل انداخته، خیرهسری تلآویو و دشمنی نتانیاهو را پررنگ کنند
و به این ترتیب «حسننیت» تهران آخوندزده نسبت به ارتباط با آمریکا را به ارزش
بگذارند! البته زمانیکه یک حکومت دستنشانده
و مدعی «نبرد با آمریکا» پای در چنین میدانی میگذارد، در عمل مطالبات ارباباش را بازتاب میدهد؛ این
آمریکاست که خط استراتژیک جدید را دیکته میکند و میطلبد. از اینرو جهت تحلیل شرایط فعلی میباید نیمنگاهی
به کودتای شکستخوردۀ «آمریکا ـ اسرائیل» در ایران بیاندازیم.
برنامۀ کودتای ناکام مشخص بود. به قدرت رساندن یک حکومت «مذهبی ـ نظامی» به
شیوۀ حسین فردوست و قرهباغی، اینبار جهت
برقراری سلطنت شیعه، با هدف تحکیم پایههای
آخوندیسم درباری، و روابط نظامی و امنیتی
پیمان سنتو ـ پاکستان، ایران، ترکیه. اینهمه جهت زمینهسازی برای دور کردن هر چه
بیشتر ایران از سیاستهای روسیه و چین.
پر واضح است که برنامۀ هستهای ملایان نیز در این چشمانداز میبایست در ید
اختیار و کنترل دولت ترامپ قرار میگرفت؛
ابزاری میشد جهت اعمال فشار بر کل منطقه!
از ظواهر امر چنین بر میآید که رهبری
این کودتا میبایست توسط سرداران باقری و حاجیزاده به پیش برده میشد. اینان
تحت حمایت امنیتی «اطلاعات سپاه پاسداران» میبایست مخالفان را دستگیر و منکوب
کرده، کنترل کشور را در دست میگرفتند. پس از این عملیات که به اعلام «بیطرفی ارتش
شاهنشاهی» در دوران غائلۀ خمینی شباهت فراوان دارد، جهت
ظاهرسازی و «مردمینمائی»، واحدهای
مختلفی از ثارالله، بسیج، لشکرهای فاطمیون
و زینبیون و ... و حتی گروهی از نظامیان فراری افغانستانی، با لباس مبدل تحت نظارت عالیۀ مراکز جاسوسی
آمریکا و اسرائیل میبایست فضای شهرهای بزرگ را به شیوۀ کودتای 22 بهمن 57 اشغال
کرده، تحرکات شبهنظامی شهری و تظاهرات به
اصطلاح «تودهای» به راه میانداختند. در
اینصورت کودتا به نتیجه رسیده بود، و در دنبالۀ آن ترامپ میتوانست برنامههای بعدی
را نیز گام به گام دنبال کند.
به همین دلیل نیز مخالفان پروژۀ کودتا
در گام نخست باقری و حاجیزاده را نفله کردند،
سپس نوبت رسید به انهدام مرکز اصلی کودتا در اطلاعات سپاه پاسداران. در نتیجه
کل برنامه به زیر سئوال رفت و جهت جلوگیری از قرار گرفتن پایگاههای هستهای
ملایان تحت نظارت مخالفان کودتا بود که آمریکا فُردو را بمباران کرد. جالب
اینجاست که در پی این عملیات، ترامپ آناً اعلام «آتشبس» نمود، و حکومت شیعه،
به صورت فوری و فوتی و بدون هیچ پیششرط و تقاضای پرداخت خسارت و ... «آتشبس»
کذا را پذیرفت! البته هدف ترامپ از اعلام
آتشبس روشن بود؛ حفظ باقیماندۀ گروه
کودتاچیان و قسمتی از مراکز تحت کنترلاش در ایران. این
مراکز همانها هستند که این روزها، همچون علی
لاریجانی و دولت پزشکیان و خصوصاً وزارت امورخارجهاش بیش از دیگر شاخهها به
«شیرینزبانی» برای دولت آمریکا مشغولاند. از سوی
دیگر در کمال تعجب شاهدیم که ارتش و سپاه پاسداران نیز علیرغم شرایط اضطراری نظامی
در کشور، همچون امام دوازدهمشان از صحنۀ
سیاست ایران گویا «غیب» شده و به سایه خزیدهاند. بررسی
تبعات شکست این کودتای کازینوئی و انفعال حکومت شیعی را به بعد موکول میکنیم، و در
این فرصت نیمنگاهی خواهیم داشت به آیندۀ ترامپیسم.
همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم، اعمال فشار آمریکا بر متحداناش از منظر مالی، نظامی و حتی امنیتی میتواند تبعات ناخوشایندی
برای واشنگتن به ارمغان آورد. و بدون
نیاز به بررسی گفتار و کردار و کارنامۀ افرادی از قماش ایلان ماسک، به صراحت میبینیم که پس از جدا شدن ماسک از
ترامپ، برخی گروههای «سیاسی ـ اقتصادی» نزدیک به محفل ماسک و حتی گروههائی
در درون دول متحد آمریکا در حال خروج از جرگۀ حامیان واشنگتناند. اینکه
این «خوارج هولیوودی» که به گروههای مخالف در درون، و حتی ورای مرزهای آمریکا پیوستهاند از چه
امکاناتی برخوردارند و تا کجا خواهند توانست از واشنگتن و ترامپ فاصله بگیرند، مسئلهای
است که نیازمند بررسیهای عمیقتری میشود.
با این وجود، میباید اذعان داشت
که شکاف در بدنۀ کاخ «مونولیتیک» ترامپ،
چه در خاورمیانه و اوکراین، و چه
در مراکز بزرگ سرمایهداری غرب از هماکنون آغاز شده.