۴/۰۱/۱۴۰۴

سیاه‌چال استعمار!

 

 

طی روزهای گذشته،  درگیری‌های نظامی مابین رژیم‌های حاکم بر تل‌آویو و تهران مجموعه تحولاتی به همراه آورد که مشکل بتوان در برابرشان عکس‌العملی نشان نداد.   در وحلۀ نخست می‌باید از هزینۀ سنگین انسانی این درگیری‌ها سخن گفت.   هزینه‌ای که به عادت معمول بیشتر بر گردۀ غیرنظامیان بی‌خبر از همه‌جا سنگینی می‌کند؛    نقص‌عضو،  مرگ عزیزان،  آوارگی خانوادها،  از دست شدن سرمایه‌ها،  و هزاران مصیبت دیگر که هر یک  به تنهائی فاجعه‌ای است انسانی.   از سوی دیگر،   مسئلۀ رجزخوانی حکومت‌ها مطرح می‌‌شود،  چه آن‌ها که مستقیماً درگیرند،   و چه حاکمان کشورهائی که حاشیه‌نشین‌اند و صرفاً قصد خودنمائی دارند!    نهایت امر رایزنی،  تحلیل و بررسی راه‌های خروجی از این بحران نیز می‌باید مورد نظر قرار گیرد،  چرا که بیش از هر چیز پایان درگیری‌هاست که اهمیت دارد،  نه چند و چون‌شان.  با این وجود،‌  در مطلبی که اینک پس از روزهای طولانی سکوت به دلیل بیماری و نقاهت به رشتۀ تحریر در می‌آورم به هیچ عنوان از آنچه بالا آمد سخن نخواهم گفت.  هدف از مطلب امروز ریشه‌یابی این «بحران» ابدمدت است.   پس بپردازیم به ریشه‌ها!

 

بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که کودتای 22 بهمن 57 یک طرح آمریکائی جهت اسلامی کردن ایران در چارچوب نیازهای ژئواستراتژیک واشنگتن بوده.   و به همین دلیل،  پر واضح است که رژیم متولد از این کودتا ـ ولایت‌فقیه ـ  خود نطفۀ اصلی وابستگی به غرب باشد.   در همین چارچوب،   اینکه به چه دلیل غربی‌ها در راه پیشبرد مطامع استراتژیک‌شان گاه بر طبل اسلام سیاسی می‌کوبند و گاه مدرن شده،   خواهان دمکراسی و آزادی بیان‌اند،  فی‌نفسه مسئله‌ای است که مسلماً قابل بررسی خواهد بود.   شاهدیم که بنگاه‌های «سخن‌پرانی» غرب در تحلیل این «چرخش‌ها» خست فراوان به خرج می‌دهند،   و تلاش دارند تحولات مورد نظر غرب در ایران  را «خواست ملت‌ها» جا بزنند.   و از این مفر،  خود را نیز در این میانه سخن‌گوی تحولات اجتماعی بنمایانند.

 

اگر دیروز نتیجۀ منحوس کودتای 22 بهمن 57 برای گروه‌های گسترده‌ای از ایرانیان روشن نبود،  امروز این نتایج را اقشار وسیع‌‌تری لمس می‌کنند.   مهم‌ترین وظیفۀ «لابیرنت‌» اسلام سیاسی،   همچون سیاه‌چال‌‌های کهکشانی،  کشاندن  اکثریت مطلق تشکل‌های سیاسی،  تشکیلات اداری،  حقوقی و انتظامی و نظامی و دینی و عقیدتی کشور به درون یک بحران مداوم بود.   و البته درون این «لابیرنت» سخن از هر چیز در میان است؛  سوسیالیسم،  اسلام،   سلطنت،  دیکتاتوری رضاخانی،  کمونیسم استالینیستی،  استبداد آغامحمدخانی،  و ... ولی دو ویژگی بر تمامی این گفتمان‌های سیاسی‌ حاکم باقی خواهد ماند.   نخست اینکه هر گونه تحول در سیاه‌چال کذا بازتاب نیازهای غرب است،   و در همان مرحله متوقف می‌ماند.  دیگر آنکه،   این تحولات به هیچ عنوان زمینه‌ساز خروج از «لابیرنت» کذا نمی‌شود.   

 

آنچه امروز بر ملت ایران می‌گذرد بازتاب همین سیاست استعماری است.  دولت ملائی که خود تا مغز استخوان دست‌نشاندۀ محافل غرب است،  طی نیم‌قرن اخیر همه روزه ادعای مبارزه با غرب کرده.   و در شرایطی که هیچگاه جهت حفظ منافع ملی،   خصوصاً در تخالف با محافل سرمایه‌داری غرب دست به هیچ عملی نزده،  از هر گونه حرکتی در جهت حفظ منافع ملی با تمامی قوا پیشگیری کرده.   حملاتی که تحت عنوان مبارزات نتانیاهو با تروریسم اسلامی ماه‌ها پیش از هنگامۀ جنگ در غزه آغاز شده بود،   می‌توانست در همان لحظات نخست در لبنان و شاید در مرزهای سوریه متوقف بماند.   ولی دست‌نشاندگی و خودفروختگی ملایان شرایطی به وجود آورد تا این تحولات را عمداً به جنگ تبدیل کرده،   و به دروازه‌های تهران بکشانند.

 

برنامۀ ولایت‌فقیه کاملاً روشن است.  فراهم آوردن زمینۀ کودتای عوامل غرب؛   جابجائی عوامل حکومتی به شیوۀ مورد نظر کاخ‌سفید؛   گذاردن دست روسیه و چین در بحران منطقه‌ای و همزمان میدان دادن به سیاست‌های واشنگتن در منطقه.   به همین دلیل در تاریخ 23 خردادماه سالجاری،   تحت عنوان «عملیات عوامل نفوذی اسرائیل»،  تمامی مهره‌هائی را که ساختار کودتا موجودیت‌شان را «نامناسب» تشخیص می‌داد از میان برداشته شدند.   باشد تا شرایط کشور آنچنان باشد که واشنگتن انتظار دارد.   زمینه‌ای فراهم آید تا عوامل و مهره‌هائی که در آب‌نمک‌های آمریکائی خوابیده‌اند،  با خیال راحت بتوانند در درون کشور اعلام موجودیت کرده،   «حکومت» آغاز کنند!   ولی این طرح همانطور که شاهد بودیم،   به دلیل فشار چین،  روسیه و شاید مخالفان داخلی ترامپ با شکست کامل روبرو شد. 

 

ترامپ سرخورده از شکست علنی در برنامه‌های‌ا‌ش،   جهت حفظ ظاهر به ناچار دست به عملی وحشیانه و به دور از منطق زد؛   حملۀ هوائی به سرزمین ایران.   حمله‌ای که دولت آمریکا را در برابر حقوق بین‌الملل «مقصر» اعلام خواهد کرد.   این برنامه نیز ظاهراً هیچ نتیجه‌ای به همراه نیاورده.   انداختن چند بمب در بیابان‌ها نمی‌تواند برای احدی «پرستیژ» بین‌المللی کسب کند!   و اگر جوجه‌های اروپائی ترامپ در شبکه‌های‌شان دست به «به‌به و چه‌چه» از عملیات ارباب زده‌اند،   بیشتر جهت بازاریابی برای خودشان و خودشیرینی در درگاه کاخ‌سفید است. 

 

ولی به استنباط ما،   این عملیات بهانۀ کامل به دست دولت‌های دیگر ـ  چین و روسیه ـ داد تا  خاک اسرائیل را به توبره بکشند؛  بله،   دیگر ملایان پشت موشک‌ها نبودند تا ملاحظۀ ارباب را کرده،‌  مرغ‌دانی‌های وسط بیابان را بزنند.    چینی‌ها به اسم ملایان تل‌آویو را کوبیدند،   و روس‌ها تحت عنوان پدافند ملی موشک‌‌ها را به خورد نتانیاهو دادند.    به این ترتیب،   فروپاشی اسرائیل علیرغم تلاش‌های ولی‌فقیه و کاخ‌سفید آغاز شده بود.  صدها هزار مهاجر اروپائی به حالت فرار اسرائیل را ترک می‌کنند؛   دولت‌های غربی نیز جهت حفظ «پرستیژ» دولت یهود می‌خواهند از فرارشان جلوگیری به عمل آورند.  به عبارت دیگر،  از ورود اتباع‌شان به درون خاک کشور جلوگیری به عمل آورده‌اند!

 

با این وجود،  آنچه در تمامی این صحنۀ هولناک و غیرانسانی می‌تواند برای یک ایرانی حیرت انگیز باشد،  بی‌اعتنائی اوباشی است که تحت عنوان «وطن‌پرست»،  «سلطنت‌طلب»،  «مجاهد»،  فدائی و ... از بمباران کشورشان توسط ارتش آمریکا حمایت به عمل می‌آورند!    برای متجاوزان دست می‌زنند؛  جشن گرفته‌اند؛    پست‌های دولتی را از هم اکنون میان خودشان «تقسیم» کرده‌اند!  بله،   برای آیندگان  این صحنۀ هولناک و تأسف‌بار مسلماً مهم‌ترین دادۀ تاریخی در این روزها خواهد بود.   این صحنه نشان خواهد داد که تا چه حد می‌توان ملتی را از انسانیت به دور کرد؛   تا کجا می‌توان همچون کودکی تازه‌پا فریب‌اش داد؛  و تا چه مرحله‌ای می‌توان با بسیج عوام در مسیر منافع ضدملی،   ملتی را به اعماق سیاهچال استعمار رهنمون‌ شد. 

 

 

 

 

          

 

 


هیچ نظری موجود نیست: