پس از ناکامی در اجرای طرح کودتا، طرحی که با همکاری سازمان سیا، دولت اسرائیل و خصوصاً شبکۀ «دولتی ـ نظامی»
حکومت ملایان سازماندهی شده بود، سیاست منطقه به یکباره پای در تلاطمی پایهای
گذارده. حملات بیسابقۀ پهپادی بر علیه
شرکتهای نفتی غرب در کردستان عراق، حملۀ «منتسب» به اسرائیل به مرکز فرماندهی نظامی
در همسایگی کاخ ریاستجمهوری سوریه، سفرهای آشکارونهان «مقامات» پاکستانی به ایران و
... جملگی نشان از تغییرات سیاستهای جهانی در منطقۀ خاورمیانه دارد. ولی شاید مهمترین تغییری که میباید مورد بحث
قرار داد پروژۀ بیرون کشیدن دوبارۀ کارت سوختۀ میرحسین موسوی و جریان جنبشسبز
است. حضور دوبارۀ جنبشسبز در گفتمان سیاسی ایران به
صراحت نشان میدهد که ترامپ، ناامید از
برنامههای خود به زرادخانۀ حزب دمکرات،
یعنی خیل اصلاحطلبان دخیل بسته. در مطلب امروز تلاش میکنیم نقش جنبشسبز را تا
حد امکان بشکافیم.
ریشۀ بحرانی را که «جنبش سبز» نام گرفته، میباید در اعتراض عمومی به انتخابات ریاست
جمهوری ـ 23 خردادماه سال 1388 ـ جستجو کرد.
در این میعاد، در اعتراض به
پیروزی احمدینژاد حرکتی وسیع در سطح کشور به راه اوفتاد، و پر واضح است که رقیب وی، میرحسین موسوی به صورت «طبیعی» خود را در رأس
این جریان گستردۀ سیاسی ببیند! به همین دلیل نیز جنبشسبز به پروندۀ سیاسی
میرحسین موسوی سنجاق شد، ولی واقعیت جز
این است! چرا که از دیرباز در حکومت
ملایان انتخابات مضحکهای خیابانی بوده؛
احدی برای آن اهمیت ملی و میهنی قائل نبوده و نیست. و در
عمل جنبشسبز تحرکی سیاسی بر علیه حکومت اسلامی،
قانون اساسی، ولایتفقیه و کل نظام
ملائی میباید تلقی گردد. مسائلی که به
هیچ عنوان در پروندۀ سیاسی امثال میرحسین موسوی و همپالکیهایاش نمیتواند جائی
داشته باشد. در واقع میرحسین موسوی در این گیرودار تبدیل شده بود به
شمشیری دولبه! از یکسو نمایندۀ
خودخواندۀ نظام ولایتفقیه بود، و در رأس جنبشی اعتراضی سعی داشت آن را به
بیراهه بکشاند. و از سوی دیگر، در میدان سیاست جهانی غرب، عاملی
بود مطلوب جهت ایجاد بحران و فراهم آوردن زمینۀ فروپاشانی و کودتای نظامی در همین حکومت! ولی هماهنگی موسوی با سیاستهای جهانی غرب، و خصوصاً شکست همین سیاستها در ایران، حکومت
ملایان را مجبور کرد تا از وی شخصیتی «حصرنشین» بسازد!
حصرنشینی میرحسین موسوی بیشتر به این
دلیل است که وی اصولاً فاقد شخصیت سیاسی است.
سطح اطلاعات و دانش سیاسی موسوی ابتدائی، کودکستانی و در واقع بدوی است!
علاوه بر بدویت، این شخصیت فرهیخته فاقد قدرت کلام نیز هست، و به هیچ عنوان شخصیتی فرهوش تلقی نمیشود. چند
اطلاعیهای که موسوی در آغاز جنبشسبز صادر کرده بود، بیبُتگی و بدویات نگرش سیاسیاش را عملاً به
اثبات رساند. از این رو «اربابان» با الهام از مثل معروف، «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد» به این نتیجه رسیدند که
موسوی بهتر است حرف نزند! خلاصه بگوئیم،
اولیای امور نقش وی را در مقام «مجسمۀ اعتراضی» به مراتب «سازندهتر» تلقی کردند.
ولی از همان دوران، اگر موسوی در خفقان «مصلحتی» سیاسی به سر میبرد،
شمشیر دولبهاش در نقشآفرینیهای سیاست
خیابانی حضور فعال دارد. در هر برههای که
ملت ایران بر علیه حکومت ملائی دست به اعتراض میزند، موسوی و
طرفداران نشاندارش ـ اصلاحطلبان و باند ملاممد خاتمی ـ جهت ابتر کردن حرکت اعتراضی ملت پای به میدان میگذارند.
وظیفۀ اینان سنجاق کردن اهداف مبتذل اسلامی،
انقلابی،
بومی و عرفی و خصوصاً ملائی به هر حرکت اعتراضی ملت است. هرگاه تحولات اجتماعی از بوتۀ آزمایشات ملی سر برون
آورده، نهایت امر سنتهای قرونوسطائی ـ دینی،
عرفی، سنتی، استبدادی و ... ـ را
تهدید میکند، و زمینهساز جنبش «مدرنیته» در کشور میشود، نقش
مخرب موسوی و گروه وابسته به وی کلیدی خواهد شد.
در همین راستا، به هیچ عنوان جای تعجب نیست که پس از شکست
کودتای مضحکی که برنامهاش را دونالد ترامپ و نتانیاهو مشترکاً پایهریزی کرده
بودند، شاهد آفتابی شدن سروکلۀ آقای موسوی نیز بشویم. طی تاریخ بارها به صراحت دیدهایم که چگونه
کودتاهای نظامی مسیر تحولات اجتماعی را در کشورهای متفاوت تغییر دادهاند. در کشور خودمان کودتاهای سوم اسفند، 25 شهریور،
28 مرداد و خصوصاً 22 بهمن 57 را شاهد بودهایم؛ نتایج هولناکشان را نیز متحمل شدهایم. ولی آنچه در تاریخ ملتها کمتر مورد توجه قرار
میگیرد، تأثیر کودتاهای ناکام است. بله کودتای پیروز سرنوشتساز است، ولی فراموش نکنیم که نوع شکستخوردهاش نیز در
همان مقیاس سرنوشتساز خواهد بود.
نخست ببینیم موسوی در بیانیهاش چه میگوید؟
وی که امروز بیش از 84 سال از عمر پربار و
پرافتخارش میگذرد، خواستار رفراندوم، برگزاری انتخابات جهت تشکیل مجلس موسسان و
خصوصاً تدوین قانونی اساسی، هماهنگ با جامعۀ امروز ایران میشود! این نگرش در ظاهر کاملاً «منطقی» مینماید، ولی از آنجا که فردی چون موسوی چنین بیانیهای
صادر کرده جای سئوال باقی است. موسوی طی زندگی سیاسیاش به صراحت نشان داده که
دشمن ایران و طرفدار پوپولیسم و مردمستائی است؛
رهبری استبدادی را تأئید میکند؛
اعتنائی به مبانی اعلامیۀ جهانی حقوق بشر ندارد؛ اعدامهای دستجمعی نگراناش نمیکند؛ از تقلب و رأیسازی ـ دوبار بیرون کشیدن علی خامنهای به عنوان رئیسجمهور
از صندوقها در دوران نخستوزیریاش ـ
ابائی ندارد؛ و ... حال باید پرسید چه شده که چنین «شخصیت» متقلب، فرصتطلب و سرکوبگری که حتی قانون حجاب اجباری
نیز از ابداعات او و همسرش به شمار میرود،
اینچنین رنگ عوض کرده و از خود تصویر انسانی ارائه میکند؟
بله،
از شما چه پنهان، امثال موسوی درسشان
را خوب بلدند! برای این جماعت فرصتطلب و
سرکوبگر ابزار متفاوتی که در دمکراسیها جهت بررسی افکارعمومی و قرار دادن حاکمیت
در مسیر مطالبات اجتماعی به کار گرفته میشود ـ رفراندوم،
انتخابات، تشکیل مجالس مقننه و موسسان
و ... ـ بهترین ابزار جهت برقراری پوپولیسم، سرکوبگری و انسانستیزی است. ولی جهت اطلاع «جناب مهندس» در همینجا عرض کنیم،
سازوکار ابزار متفاوت دمکراسی زمینۀ
سیاسی و اجتماعی لازم را نیز میطلبد؛
این ابزار میباید در حیطهای بسیار کنترل شده مورد استفاده قرار گیرد. از سوی دیگر،
صاحبنظران، پروسۀ رفراندوم را در عمل یکی از خطرناکترین
شیوههای مراجعه به افکارعمومی معرفی میکنند.
چرا که سازوکار رفراندوم میتواند ضدحقوقی باشد؛ به
الهامات پوچ و پوچسازیها، توهمات
و احساسات عوامالناس مشروعیت قانونی و وجاهت حقوقی اعطاء کند. و از قضای روزگار، اگر رفراندوم یک روند شناخته شده در دمکراسیهاست، به کارگیری آن در شرایط نامناسب میتواند جهت تحمیق
انسانها و پایمال کردن حقوق انسانی، به
یکی از شناختهشدهترین سازوکارهای تاریخ تبدیل شود.
به طور مثال، اگر امروز ملت ایران اینچنین به زنجیر یک
حاکمیت تمامیتخواه و بیلیاقت گرفتار شده،
اینهمه را مدیون همان پروسۀ رفراندوم ضدحقوقیای هستیم که پس از سقوط
پهلوی، با سرعتی چشمگیر توسط دولت موقت مهدی
بازرگان و شخص روحالله خمینی برگزار شد.
بله در آن دوران، و در جامعۀ سرکوب
شدۀ آریامهری، اگر در هنگامۀ ورود به «دروازههای تمدن بزرگ»
طی ساعات متمادی از نعمت آب و برق بینصیب بودیم، در عوض مسجدسازی و روضهخوانی، ملاپرستی و آخوندپروری کاملاً به راه بود. دولت امیرعباس
هویدا هر کجا کم آورد، یک مسجد و حسینیه
با چند سر آخوند پدوفیل و منحرف و خودفروخته کاشه کرد. شبکۀ
تبلیغاتی ساواک هم از این بساط کعبۀ آمال، و از آن جانوران، شخصیتهای
سرنوشتساز اجتماعی، فلسفی و سیاسی تحویل
جوانانی داد که اگر از نعمت نوشتن و خواندن به زبان مادریشان آنقدرها بهرهمند نبودند،
در سرسپردگی تام و تمام به اوهام و خرافات و
هیاهوی پوچ دینپناهی روزگار میگذراندند. این
چنین بود که هیاهوی دینپناهی سراسر کشور را فراگرفت، و امروز شاهدیم که امثال میرحسین موسوی، که خود محصول همین جوسازی استعماری است، در
شرایطی که در 84 سالگی ادعای سخنگوئی نسل جوان کشور را دارد، همچنان با قرقره کردن آیات نامفهومی از کتاب
قصهای که قرآن کریم میخوانند سخناش را آغاز میکند. آیا
واقعاً فردی به نام میرحسین موسوی، و
طرفداراناش میدانند با چه جامعهای روبرو هستند؟ به صراحت بگوئیم، خیر!
پر واضح است که پس از ناکامی کودتای
آمریکائی 23 خرداد، حکومت ملایان پای در
بحرانی ساختاری بگذارد؛ این بحران از هم
اکنون آغاز شده، و هر دم عمق و سرعت
بیشتری خواهد گرفت. امروز نقش نیروهای
نظامی و انتظامی، و عملکرد هماهنگ دستگاه
دولت و تشکلهای مختلف سیاسی ـ چه در داخل
و چه در خارج ـ جهت تأمین زمینۀ مساعد
برای این کودتا غیرقابل انکار است. انتساب
عملیات ایذائی در داخل مرزها ـ
انفجارها، عملیات حذفی، بمبگزاریها و ... ـ به عوامل اسرائیل مسخره است؛ نان قرض دادن به تلآویو است. اسرائیل نه چنین لوژیستیک گستردهای
دارد، و نه قادر خواهد بود اینگونه
عملیات را 2 هزار کیلومتر دورتر از مرزهایاش «مدیریت» کند. این عملیات تحت نظارت ارتش، سپاه پاسداران، دولت و تشکیلات بسیج به پیش رانده شد؛ البته اینهمه
تحت نظارت آمریکا و با پول آمریکا!
اینجاست که شاهد حضور دوبارۀ «جناب
مهندس» و پیشنهادات اسلامی و انسانسازشان میشویم! دلیل هم کاملاً روشن است. میباید در شرایطی که حکومت دستنشاندۀ اسلامی
جوانان کشور را با «آمریکن دیریم» در برابر کنسولگریهای آمریکا به صف کرده، رفراندوم هم به راه بیاندازیم! اصلاً پیشنهاد میکنیم «آق مهندس» در رفراندومشان
بپرسند: «کجا میخواهید بروید، تا از دست ملا خلاص شوید، کالیفرنیا یا استرالیا؟!» و در صورت برگزاری موفقیتآمیز این رفراندوم، مجلس موسسان را هم تشکیل خواهیم داد. اعضای
مجلس مشخصاند؛ مجلسی متشکل از آخوندهای
فکلکراواتی با یک پای در عمق مرداب متعفن دین مبین، و پای دیگر در گرو روسپیخانه، در کنار خواهران دینی با بینیهای بریده و لبان
سیلیکونی، ملبس به آخرین مُد لسآنجلس، و خصوصاً همگی تحت تعالیم فلاسفۀ مکتب
چلوکبانیهای ورشکستۀ آمریکا و ... اینان برایمان قانون اساسی جدیدی خواهند نوشت! قانون اساسیای ملهم از مککارتیسم
آمریکائی، با سُس دین مبین و تشیع دوازده
امامی! بله، این چشماندازی است که امثال میرحسین موسوی در
برابر ملت ایران ترسیم میکنند. ولی
برایشان خبرهای بدی آوردهایم.
اگر دوران بروبیای اسلام «ضداستبداد» و
دینمبین به سر آمده، برقراری «دین رسمی» به
شیوه ساسانی نیز دیگر در این مُلک غیرممکن است.
اگر گوش شنوا دارید خواهید شنید که ایرانی با صدای رسا فریاد میکند: نه سلطنت دینی، نه چریک دینی، نه سیاستمدار دینی! از اینرو،
میرحسین هم بجای سرازیر کردن اشک تمساح
برای آیندۀ کشوری که در ویرانیاش لحظهای تردید به خود راه نداده، چه بهتر که امروز به فکر کفنی خوشدوخت و سنگ
قبری متناسب با «خدماتی» باشد که به ملت ایران ارائه کرده.