۴/۱۱/۱۴۰۴

روزنۀ 30 میلیاردی!

 

 

حکومت دست‌‌نشاندۀ ملایان در ایران،   پس از پایان جنگ 12 روزه،   پای به مرحلۀ نوینی از روابط بین‌المللی‌اش گذارده.    دولت‌های نتانیاهو و ترامپ در مسیر فروپاشاندن این حکومت و برقراری حکومتی مطلوب و هماهنگ با سیاست‌های نوین واشنگتن در کشورمان و منطقه شکست سختی خورده‌اند.  این شکست تبعاتی داشت که نه ملایان می‌توانستند پیش‌بینی کنند،   و نه در بطن روابط بین‌المللی دیگر محلی جهت مانورهای سیاسی واشنگتن،  تل‌آویو و لندن باقی گذارده.    به صراحت بگوئیم،  آنچه طی 12 روز بین ایران و اسرائیل گذشت،   نه در پیش‌بینی‌های یانکی‌ و خاخام‌ جائی داشت،  و نه می‌توانست در ذهن علیل  نوکران شان در ایران و خصوصاً مخالف‌نمایان ایرانی‌نمای‌شان در غرب بگنجد.  در مطلب امروز سعی خواهیم کرد تا در حد امکان چشم‌انداز نوینی را که در پایان این جنگ در برابرمان گشوده شده تحلیل و بررسی کنیم.  پس نخست بپردازیم به پیامد‌های غیرمنتظرۀ  جنگ 12 روزه.

 

نخستین تغییری که شکست اسرائیل و آمریکا در فروپاشاندن حکومت ملایان در درون کشور ایجاد کرده،  تحول آشکار جامعۀ ایران و تزلزل در مقام ولایت‌فقیه است.   ولی‌فقیه که در این حکومت گویا همه‌کاره است،  مدت‌هاست که عملاً غیب شده،   و در پناهگاه‌هائی زیرزمینی زندگی می‌کند و از همان پناه‌گاه‌ها به اربابان آمریکائی و اسرائیلی‌اش «سیلی» می‌زند!   و اما ملت ایران در ارتباط با حملات وحشیانۀ آمریکا و اسرائیل نیز به صراحت نشان داد که اگر به بقای ملایان دل نبسته،   حامی عرعر عملۀ استعمار و استبداد پیرامون «حمایت همه‌جانبۀ‌ ملت» از دستگاه پهلوی هم نیست!   واکنش منطقی جامعۀ ایران به تهاجم نظامی آمریکا و اسرائیل دو نکته اساسی را در عمل ثابت کرد.   نخست اینکه ادعای حمایت ملت ایران از بازگشت استبداد پهلوی‌ و اوباش سلطنت‌طلب جز تبلیغات و هیاهوی پوچ هیچ نبوده و نیست،   دیگر آنکه جامعۀ ایران در عمل با دوران پهلوی،  و قسمت اعظم «مخالفان‌اش» بدرود گفته،  و رسماً پای در دوره‌ای نوین از موجودیت منطقه‌ای و جهانی‌اش گذارده.

 

علیرغم جنجال رسانه‌‌های غرب پیرامون «شکست ایران و پیروزی اسرائیل و آمریکا» و علیرغم زوزۀ شاخک‌های شیعی‌شان در مورد حمایت «مردم از نظام اسلامی»،   آنچه که طی این چند روز در ایران گذشته بی‌نهایت ‌ارزشمند است!   دهه‌های متمادی است که پس از سازماندهی کودتای میرپنج،  دولت‌های انگلستان و آمریکا  حکومت‌ها و دولت‌هائی دست‌نشانده در کشورمان به قدرت رسانده‌اند،  و همزمان مخالف‌نمایان همین حکومت دست نشانده‌‌ را نیز در غرب در آب‌نمک خوابانده،  جهت برنامه‌های نوین مورد بهره‌برداری قرار داده‌اند.   به طور مثال،  حمایت «اوباش» غرب‌نشین از روح‌الله خمینی،   آن زمان که کارتر قصد تجدید فُراش در ایران داشت،   و یا سر دادن عرعر «مرگ بر شاه» در واشنگتن،‌  در هنگامۀ دیدار محمدرضا پهلوی از کارتر،  نمایه‌ای است از همین سیاست‌گزاری‌های استعماری.  اگر ایران کشوری برخوردار از سیاستی «مستقل و ملی» می‌بود،   مسلماً برخورد با سیاست‌گزاری‌های کارتر می‌بایست به نحو دیگری سازمان می‌یافت.  ولی متأسفانه دیدیم که به هیچ عنوان چنین نشد؛   محمدرضا پهلوی،   به دست خود،  سر را از تن‌ جدا کرده تقدیم جیمی کارتر نمود.

 

ولی امروز به دلیل جنگ 12 روزه،   سیاست دولت حاکم و مخالف‌نمایان دست‌نشانده به پایان رسیده،   و فروپاشی این صورتبندی استعماری،   سیاستگزاری آمریکا را در منطقه در بن‌بستی نوین قرار داده.   خلاصه بگوئیم،  مجموعه‌ای از الزامات جدید امروز بر واشنگتن حاکم شده است.   در این شرایط آمریکا ناگزیر است تا در روابط خود با چین،   روسیه،  کشورهای عربی و حتی اسرائیل تجدیدنظرهائی صورت دهد که عملاً‌ طی دهه‌ها از آن‌ اجتناب می‌کرد.  به طور مثال،‌  قبول حضور «نظامی ـ اقتصادی» چین در خلیج‌فارس و عقب‌نشینی در برابر مطالبات تجاری و ارتباطات روسیه در ایران به عنوان بازتاب‌های شکست جنگ 12 روزه،  در سیاست منطقه‌ای واشنگتن تزلزلی به وجود آورده که نهایت امر اعتراضات کشورهای عربی را نیز به دلیل حمایت بی‌قیدوشرط از وحشیگری‌های دولت نتانیاهو به دنبال خواهد آورد.   به صراحت بگوئیم،  دست واشنگتن در کاسۀ حنا فروافتاده! 

 

امروز واشنگتن گزینه‌های قابل توجهی در برابر خود نمی‌بیند.   دنباله‌روی از سیاستی که به جنگ نتانیاهو با ایران و اهالی غزه انجامیده،   نتیجۀ درخشانی به همراه نخواهد آورد.   چرا که دولت اسرائیل شکست خورده،   و در صورت دنباله‌روی از نتانیاهو،   واشنگتن نیز می‌باید هزینۀ این شکست‌ها را متحمل شود.  از سوی دیگر،  کنار گذاردن نتانیاهو نیز برای واشنگتن امتیاز مثبتی به همراه نمی‌آورد،   چرا که قدرت‌گیری «حزب کارگر» معنائی جز دور شدن تل‌آویو از اهداف واشنگتن نخواهد داشت.   به همین دلیل است که شاهد تغییری اساسی در سیاست غرب در منطقه هستیم.   

 

واشنگتن تلاش دارد تا با نزدیک‌تر شدن به چین،  و هماهنگی بیشتر با روسیه در میدان جنگ اوکراین،  در عمل شرایطی ایجاد کند تا ملایان بتوانند همچنان به نقش دیرینه‌شان،   یعنی  موجه نمایاندن سیاست‌های منطقه‌ای اسرائیل ادامه دهند.   عموسام امید دارد تا در صورت تحقق شرایط کذا ـ  بخوانیم شرایط «جنگ و صلح» دائم ـ   روزنه‌ای جهت تنفس واشنگتن در منطقۀ خاورمیانه فراهم آید،   به این امید که روزهای بهتری در راه باشد!

 

در نتیجه جهت حفظ ملایان در قدرت،  واشنگتن بالاجبار «سر کیسه را هم کمی شُل کرده!»     این است دلیل افشای قرارومدارهای زیرمیزی ترامپ با ملایان.  در عمل،  گزارشات شبکۀ آمریکائی «ان.  ‌بی. ‌سی» و روزنامۀ انگلیسی «تایمزمالی»،   نشان می‌دهد که گویا ترامپ قرار شده 30 میلیارد دلار به حکومت ملایان پرداخت کند.   مبلغی که جز پرداخت «غرامت جنگی» به حکومت دست‌نشاندۀ آمریکا در ایران معنای دیگری نمی‌تواند داشته باشد!   

 

البته ترامپ شدیداً این خبرها را تکذیب می‌کند،  ولی منطق حکم می‌نماید که ملایان جهت ایفای نقش دیرینه‌شان در منطقه نیازمند دلارهای پشت‌سبز باشند.  اما برخلاف تصور ساده‌لوح‌ها،   این 30 میلیارد قرار نیست به دست ملاها برسد؛   سرمایه‌ای است که آمریکا تحت عنوان «پول ملایان» جهت ایجاد آشوب،  درگیری،  اسلام‌گرائی،  تروریسم و ...  در منطقه فعال خواهد کرد. ‌ اینهمه،  همانطور که بالاتر نیز عنوان کردیم جهت توجیه مواضع نظامی و ظاهراً «ضدتروریستی» تل‌آویو. 

 

ولی مشکل ترامپ صرفاً در خاورمیانه نیست؛  ریشۀ اصلی‌ مشکلات در داخل مرزهای آمریکاست.   چرا که شکست ترامپ در انتخابات میاندوره‌ای که قرار است تا چند ماه دیگر برگزار شود،‌  در صورت وقوع برای همیشه بر سیاست‌های وی نقطۀ پایان خواهد گذارد.  به همین دلیل ترامپ در راه پیشبرد دیدگاه‌های سیاسی‌اش آنقدرها هم فرجۀ زمانی ندارد.    فشار شدید واشنگتن بر متحدان اروپائی‌اش ـ  بخوانیم رعایای اروپائی واشنگتن ـ   جهت افزایش خرید سلاح از ایالات‌متحد،  خصوصاً در معیار 5 درصد از تولید ناخالص ملی به صراحت نشان ‌داد که دونالد ترامپ به شدت نگران امور مالی ینگه‌دنیاست.  از سوی دیگر،‌   شاهدیم که رئیس جمهور فرانسه  که تا چند ماه پیش خواستار دستگیری و محاکمۀ ولادیمیر پوتین در دیوان کیفری بین‌المللی لاهه شده بود،   با کرملین تماس تلفنی برقرار کرده و از مواضع «منطقی» پوتین حمایت نیز به عمل می‌آورد!   بله،    اینهمه فقط قسمت نماین کوه‌یخی است که دیپلماسی جهانی پای در آن گذارده،  و مسلماً‌ تا چند ماه دیگر قسمت‌های دیگری نیز قابل رویت خواهد بود. 

 

در پایان اضافه کنیم،‌  وظیفۀ‌ ایرانیان پایان دادن به شرایط اسف‌باری است که ملایان در کشور به وجود آورده‌اند.  چرا که با در نظر گرفتن مطالبات منطقه‌ای واشنگتن،  وابستگی‌های ساختاری حزب جمهوری‌خواه به دولت اسرائیل،  سُست‌عنصری دولت‌های عربی و دست‌نشاندۀ منطقه و ...  حفظ شرایط فعلی،   به بحران نظامی و امنیتی در خاورمیانه پایان نخواهد داد.  و برخلاف آنچه اپوزیسیون دست‌نشانده و پیشخدمت‌مسلک ایرانی‌نما می‌نمایاند،   با فروافتادن در دامان سیاست‌های آمریکا نیز راهی جهت خروج از این بحران برای ایرانیان وجود ندارد.   آمریکا برای گسترش بحران در خاورمیانه خیز برداشته و فراموش نکنیم که به  طور کلی بحران،   به ویژه در منطقۀ نفت‌خیز خاورمیانه،   برای آمریکا منبع درآمد مالی کلانی است.   هیچ دولتی در واشنگتن حاضر نخواهد بود از این «آب قنات» چشم بشوید.  

         

 

 

 

   

 

 


۴/۰۴/۱۴۰۴

پلِ پوپولیسم!

 

 

در ادامۀ دعوای «برادرانۀ» دولت‌های نتانیاهو و ولایت‌فقیه،  نهایت امر «بابابزرگ» فریاد برآورد:  «بچه‌ها دیگه بسه!  سرمو بردین!»  بچه‌ها هم توپ‌وتفنگ‌شان را جمع کرده،  رفتند سر درس و مشق‌شان!   بله،  زمانی که روزها و روزها دو کشور در «جنگند» و فردی دیگر،  به قول خوزستانی‌ها «از دور خدا» فرمان آتش‌بس می‌دهد،‌   و همه گوش می‌کنند فقط می‌توان نتیجه گرفت که طرف باید بابابزرگ‌شان باشد؛   فرمان‌اش هم واجب‌الأجراء! 

 

طی این دعوای «بردارانه»،  شیعیان انقلابی اعلام داشتند که بسیاری از سران نیروهای نظامی و انتظامی به همراه دانشمندان اتمی‌شان را اسرائیل به قتل رسانده،   و تأسیسات گستردۀ نظامی و حساس کشور نیز توسط موشک‌ و بمب‌ اسرائیل و آمریکا نابود شده است.   البته اسرائیل هم گویا چند موشک نوش‌جان کرد و حالش حسابی جا آمد.   ولی به چه دلیل ترامپ،  رئیس دولت آمریکا فرمان آتش‌بس صادر می‌کند،   و به چه دلیل هر دو دولت درگیر گوش به فرمان وی عقب می‌نشینند؟   اینجاست که سئوالی مطرح می‌شود؛   مسئولیت این عملیات بر عهدۀ کیست،  چه دولتی می‌باید پاسخگوی آغاز این درگیری نظامی و تبعات‌اش باشد،   و غرامت این جنگ را کدامیک می‌باید بپردازند؟

 

همانطور که می‌توان حدس زد،‌  مسئولیتی در کار نخواهد بود؛  غرامتی پرداخت نمی‌شود؛  و اصولاً به صراحت بگوئیم،  دولت مقصر وجود خارجی ندارد،   آتش‌بس هم آبکی‌تر از آن است که بعضی‌ها می‌پندارند.  و از آنجا که مسئول و مسئولیتی در کار نیست،  هر لحظه این درگیری‌ها می‌تواند بار دیگر آغاز شود.   ولی این جنگ «برادرانه» چند معضل اساسی به میانۀ میدان مسائل دفاعی و امنیتی کشور انداخته، ‌  و هرچند دولت ولی‌فقیه علاقه‌ای به مطرح‌ کردن‌شان ندارد،  ما تلاش می‌کنیم تا در حد امکان آن‌ها را مشخص کنیم.   نخست برویم به سراغ دفاع هوائی و نیروی هوائی کشور.

 

کشور ایران از نظر جغرافیائی در یکی  از حساس‌ترین مناطق استراتژیک جهان واقع شده و در نتیجه از منظر مراودات جهانی نقش مهمی بر عهده دارد.  با این وجود آسمان کشورمان به روی هر گونه تهاجم نظامی باز است!   رخدادهای اخیر به صراحت نشان داد که هر کشوری خواهد توانست از طریق اعزام نیروی هوائی،  هر منطقه‌ای را که مایل باشد در درون کشورمان بمباران کند؛  ملت را قتل‌عام نماید؛   دفاع هوائی وجود خارجی ندارد؛  دفاع ضدهوائی هم خدا را شکر نداریم!   بله،  جالب است!     ملایان که طی نزدیک به نیم قرن در سراسر جهان برای صغیر وکبیر تعیین تکلیف کرده‌اند؛   در خواب و ‌خیال‌شان خطوط فکری و ایدئولوژیک جهانیان را به چالش کشانده‌‌اند؛   بعضی‌های‌شان همه روزه شهر نیویورک را پس از پنج رکعت نماز کذا فتح کرده‌اند،   نیروی هوائی ندارند!   آسمان‌شان عین دل درویش پاک است و باز!

 

حال این سئوال مطرح می‌شود که چرا پس از سال‌های دراز فحش و فحش‌کاری بین ملایان و اسرائیلی‌ها،   اینان تا به امروز برای بمباران ایران تأمل کرده بودند؟   این‌ قماش پرسش‌ها از آن دست مسائلی است که «خبرپراکنی‌های» جهانی دوست ندارند مطرح شود.   چرا که در اینصورت می‌‌توان نتیجه گرفت که  اختیار دولت اسرائیل دست خودش نیست؛    دست دیگران است.  و اینکه اگر امروز تل‌آویو دست به حمله می‌زند،  دلیل‌اش را می‌باید روی میز مذاکرات روسیه، آمریکا و چین جستجو کرد،   نه در دعوای ملا و خاخام!   اگر فراموش نکرده باشیم در نخستین دورۀ ریاست جمهوری ترامپ،   گرانقیمت‌ترین پهپاد ایالات‌متحد در هنگام ورود به آسمان کشورمان  نابود شده بود،  حال چه پیش آمده که جت‌های لکنتی «اف 14» اسرائیل می‌آیند و هر کجا را می‌خواهند بمباران می‌کنند؟!

 

از سوی دیگر،  پس از این افتضاحات که به بار آمده است،    ملایان دسته دسته «جاسوس اسرائیل» در ایران دستگیر کرده،   با یک محاکمۀ نمایشی اعدام‌شان می‌کنند.  ولی نمی‌گویند این افراد بی‌نام و نشان چگونه می‌توانند موشک‌های اسرائیل را تا سری‌ترین نشست‌های امنیتی کشور هدایت نمایند.   بله،  اگر این یک‌لاقبا‌ها،  کولبرها،  ماشین‌بپاها و ... جاسوس اسرائیل‌اند،  آدرس خانۀ رئیس ستاد کل نیروهای مسلح را نمی‌توانستند به تل‌آویو برسانند؛    افراد دیگری اینکار را کرده‌اند.  افرادی که هیچ خبری از دستگیری‌شان نمی‌شنویم!    به عبارت ساده‌تر،  حال که گند کودتای ناکام زیر دماغ مقام معظم در آمده،   لات‌ولوت‌های ولی‌فقیه فرصت را غنیمت شمرده دست به قتل‌عام مخالفان زده‌اند!   جرم این بخت‌برگشتگان چیست؟   در دادگاه عدل الهی،   اینان جاسوسان اسرائیل‌اند!   جرم‌شان را هم حاج‌آقا تأئید کرده،  وکیل مدافع هم لازم ندارند.  

 

ولی گند کذا صرفاً مختص نظام «مقدس» ولایت‌فقیه نیست؛   دولت یهود هم بوی گندش بدجور درآمده.    سال‌هاست که بنگاه‌های سخن‌پراکنی جهانی ـ   بی‌بی‌سی،  سی‌ان.‌ان،  و ... ـ  در تبلیغات‌شان به جهانیان پدیده‌ای به نام گنبد آهنین اسرائیل را به قیمت گزاف فروخته‌اند.  ادعا،  پشت ادعا،  و گزارش پشت گزارش که این گنبد،  خصوصاً فلاخن داوود آن،   اجازه نخواهد داد که یک گنجشک بی‌مقدار هم بدون کسب اجازه از موسی و هاجر و یهوه و ... پای به آسمان  اسرائیل مقدس بگذارد!   در حالی که امروز شاهدیم موشک پشت موشک است که مراکز حساس و فوق امنیتی اسرائیل را در شهرهای بزرگ به خاک  و خون می‌کشد؛   موسی و هاجر و یهوه هم دو پا قرض کرده همگی پا به فرار گذارده‌اند.   بله،  این مسائل به صراحت نشان می‌دهد که امنیت آسمان ولایت‌فقیه به همان اندازه وابسته به توافقات جهانی است،   که عملکرد جادوئی و ابدی گنبد آهنین اسرائیل.   آن زمان که لازم آید،  هر دوی آن‌ها حسابی «می‌گوزند به آب!»

 

این مختصر را گفتیم تا آن‌ها که شمشیرشان را جهت حمایت از حملات اسرائیل بر علیه ملت ایران از رو بسته‌اند،  و آماه‌اند تا «جانفشانی» کرده،  پوزۀ ولی‌فقیه را به خاک بمالند،   بدانند و آگاه باشند که نه اسرائیل در این میانه اختیاردار حملات کذاست و نه ملایان.   برنامه‌ها را می‌باید در مقاطع و مناسبات دیگری جستجو کرد،  و ما هم فعلاً در باره‌اش سخن نخواهیم گفت.  با این وجود،   از آنجا که رضاپهلوی عین گربۀ فحل خیلی خودش را به دست‌وپای نتانیاهو و ترامپ می‌مالد،   لازم می‌دانیم چند کلمه‌ای در مورد بازارگرمی سرمایه‌داران آمریکائی برای ایشان بنویسیم. 

 

رضا پهلوی از آغاز شروع کار دولت ترامپ با ارسال یک نامۀ «فدایت شوم» فرش قرمز را در برابر ترامپ پهن کرده بود.   البته معلوم نیست چه کسی به وی اطمینان می‌داد که ترامپ او را بجای خامنه‌ای خواهد نشاند؟!   سخنرانی،  مصاحبه،  توئیت،  و ... طی اینمدت از ایشان فراوان دیدیم،   و در هیاهوی بمباران ملت ایران نه تنها خم به ابروی ملوکانه نیامد،   و این بمباران‌ها را محکوم نکرد،  که خیلی هم شادمان و سرحال به نظر می‌رسید.  مرتب می‌گفت،  «خامنه‌ای باید برود!»   بی‌اختیار یاد خمینی اوفتادم که می‌گفت «شاه باید برود!»   البته وقتی کسی اینچنین سخن می‌گوید،   به این معناست که می‌خواهد جای فرد دیگری بنشیند؛  خمینی جای شاه را گرفت؛  رضا پهلوی هم حتماً می‌خواهد جای خامنه‌ای را بگیرد!  مرتب هم از نیروهای نظامی می‌خواهد تا به او بپیوندند!   

 

همانطور که بارها عنوان کرده‌ایم،  در بیانات رضا پهلوی نمی‌باید به دنبال مسائل مهم بود؛  وی گوئی چند جمله از بر کرده و در هر میعاد آن‌ها را مرتباً تکرار می‌کند.  بارها و بارها برخوردهای وی را در مطالب این وبلاگ مورد بررسی قرار داده‌ایم،  و نیازی به بررسی دوباره نیست.   ولی از آنجا که اخیراً «دکتر» سروش هم لیچاری نثار رضا پهلوی کرده،  و فرد «خیرخواهی» به دفاع از رضاجان کمر همت بسته،   بهتر دیدیم تا در بارۀ «بساط» و دکانی که ایندو گشوده‌اند سخنی بگوئیم.  البته بحث مسائل کشور بحث بر سر افراد نیست؛  بحث بر سر اهداف و برنامه‌هاست.

 

دکتر سروش،  سابقاً رئیس اوباش حزب‌الله در دانشگاه بودند،   ویدئوهای ایشان هنوز در دست است که با گویشی بس ملائی می‌فرمایند:  «باید در دانشگاه عِطر اسلام ببوئیم!»  به عبارت دیگر بقیه،  یعنی غیراسلامی‌ها باید دانشگاه را رها کنند و بروند!  ایشان مدتی است که گویا از «عِطر» اسلام تبری جسته‌،   اینک دودستی چسبیده‌اند به بوی گند آمریکای دونالد ترامپ.   بله،  از قدیم گفته‌اند،   هر که به اصل‌اش رجوع می‌کند،  تره به تخم‌اش می‌ره،  سروش هم به باباش.

 

«دکتر» سروش،   مست از بادۀ «عِطر» یانکی‌،   یک مشق سیا تنظیم کرده و رضا پهلوی را «پیر کودک بی‌فرهنگ»،   نالایق و نادان و مجسمۀ خیانت خوانده.   البته در همینجا بگوئیم،  این بیانات آنقدرها هم بی‌پایه‌ نیست؛  گفتار و کردار رضا پهلوی طی چند دهۀ اخیر جائی برای دفاع از وی باقی نگذارده.   ولی جاری شدن این مجموعه «تعارفات» بر زبان فردی که خود سال‌های دراز عامل شناخته شدۀ سرکوب ملت و دانشگاه و دانشگاهیان در ایران بوده،  آنقدرها گوش‌نواز نیست.  خلاصه بگوئیم،  سروش نه آن است که می‌انگارد و پامنبری‌های‌اش  می‌انگارانند ـ  فیلسوف،  عارف،   نظریه‌پرداز، صاحب نظر و دانشمند ـ  و نه شیوۀ‌  زندگی و رفتار سیاسی وی جائی باقی ‌گذارده تا به خود اجازه دهد رفتار ضدایرانی فرد دیگری را اینچنین به نقد و مُداقۀ نظر بکشاند.   

 

ولی گویا بعضی‌ها علاقمندند تا پلی پوپولیستی به نام «سروش ـ رضا» بر پا کنند.   از اینرو تلاشی صورت گرفته تا «تفاهم و تبادل نظری» بین ایندو شکل گیرد.  چرا که فردی ناشناس در پاسخ به حملات تند سروش به دفاع از شخصیت «مردمی» رضا پهلوی برخاسته.   وی را «گوش شنوای» ملت می‌خواند:

 

«این نوشته نه دفاع از شخصی خاص که تأملی است بر معیارهای رهبری در جهان امروز؛

زمانی که "مردم‌سالاری" نه در گرو دانش تخصصی که در گرو توانائی گوش سپردن و همراهی کردن است.»

منبع:  گویا نیوز، 24 جون 2025

 

بله،  این نوع سخنوری «مردم‌سالارانه» همان چاهی است که ملاها در آغاز کودتای ننگین 22 بهمن 57 در برابر ملت ایران حفر کرده بودند.   آن‌روزها هم کم نبودند اوباشی که می‌گفتند،  «علم و دانشگاه و تخصص و این حرف‌ها بی‌خود است؛   امام از زبان مردم فرمان می‌دهد،  مردم هم پیروی می‌کنند!»   این نوع سخنان متعلق به همان‌هاست که امام خمینی‌شان آن روزها «گوش شنوای» ملت شده بود!   البته در اینکه توطئه‌ای هولناک در ایران پایه‌ریزی شده و برخی محافل ضدایرانی قصد دارند اوباش‌گری‌های 22 بهمنی را بار دیگر،  و اینبار تحت عنوان بازگشت «سلطنت مردمی» به خورد عوام بدهند جای هیچگونه تردیدی نیست.   در نتیجه،‌  نویسندۀ مذکور چه بهتر که بگوید چه شده که گوش شنوای رضاجان بیشتر فریادهای «رضاشاه روحت شاد» می‌شنود،   تا نداهای مخالف‌اش را؟!   ولی در همینجا بگوئیم،  اگر رهبر حرفی برای گفتن ندارد؛  مسئولیتی هم بر عهده نخواهد گرفت.    این یابوی بی‌مسئولیت همان است که امروز بعضی‌ها برای‌مان زین کرده‌اند؛   «اعلیحضرتی همه‌کاره که گوش شنواست،  هر چند هیچکاره است!»  یا همان «ولی‌فقیه که دانشمند است،   و مسئولیت هیچ چیزی بر عهدۀ وی نیست!»  باری  نویسندۀ ناشناس از بساط خررنگ‌کن خود دست‌بردار نیست و ادامه می‌دهد،   ما به کسی نیاز داریم که بگوید «نمی‌دانم،  اما گوش می‌دهم و می‌کوشم جمع را به رسمیت بشناسم»!

 

«ما امروز بیش از هر زمان دیگر،  از سنگینی نگاه‌های از بالا رنج می‌بریم.  نه به "رهبر دانا" نیاز داریم،  و نه به "قیم فرزانه"،  بلکه به انسانی نیاز داریم که بگوید: "من نمی‌دانم،  اما گوش می‌دهم.  من تنها نمی‌توانم،  اما می‌کوشم جمع را به رسمیت بشناسم."»

همان منبع!

 

نیازی نیست که بگوئیم این اظهارات بی‌سروته و گنگ است و از ذهنی بیمار تراوش کرده!

به ایشان بگوئیم،  مشکل اصلی ما ملت این بوده و هست که مشتی افراد عامی،  بی‌مقدار و بی‌ارزش خود را «فرزانه» جا زده‌اند.   به حکم کودتا،   با تکیه بر نوک سرنیزه،  «دانا شدند و  قیم و فرزانه!»    چه کسی می‌تواند ادعا کند که امثال علی خامنه‌ای،  رفسنجانی،  محسن رضایی و ... فرزانه‌اند؟!   یا اینکه،  کدام عقل سلیمی می‌تواند بپذیرد که محمدرضا پهلوی،  امیرعباس هویدا و ...  افردای آگاه از مسائل کشور بوده‌اند؟!    اینان هیچ نبودند و هیچ نیستند،   عُمال سیاست‌های استعماری بوده و هستند.   پس چه بهتر که شما نیز دکان «فرزانه‌ستیزی‌تان» را تعطیل کنید؛  فرزانه‌ای در میان نبوده و نیست که می‌خواهید او را از منظر سیاسی «به حاشیه» برانید.  چشم بگشائید که فرزانه‌های‌تان تقلبی‌اند!

 

چگونه می‌توانید ادعا کنید،  حکومتی که بر سر کوچه‌وخیابان اوباش را به تعقیب و دستگیری دختربچه‌های بی‌روسری انداخته،   و همزمان آسمان کشور،   امنیت سازمان‌های کلیدی و نظامی،  و حتی مراکز هسته‌ای را در برابر حملات ارتش‌های متخاصم بی‌دفاع رها کرده،  «نگاه از بالا دارد؟!»   اگر چنین برداشتی دارید،  مخاطب را ابله می‌پندارید.   این حکومت و حکومت پهلوی‌ها نگاهی از بالا نداشته و ندارند؛   اصولاً نگاهی در کار اینان نبوده و نیست،  چرا که کورمادرزادند؛   خودفروخته‌اند و دست‌نشانده!   بله،  ملت ایران حکومت دانشمندان «بزرگ» نمی‌خواهد،  همان‌ها که به زعم شما همچون حاج‌فرج دباغ «عزیز» و دل‌بندتان فیلسوف‌اند و دانشمند!  اگر زرشناس می‌بودید،   فردی را که با نسخه‌برداری از سبک نگارش سعدی شیرازی ادعای «ادب» پارسی می‌کند،  فیلسوف نمی‌خواندید!             

 

ولی در همینجا بگوئیم،  اگر رضا پهلوی به قول نویسندۀ مطلب کذا «گوش شنوا» دارد،  چه بهتر که گوش و ذهنش را به مطالعۀ تاریخ ایران،   بررسی‌های جامعه‌شناسانۀ اساتید ایرانی و خارجی از تحولات کشور،   مطالعۀ اقتصاد و ژئوپولیتیک ایران و ... بسپارد.  و بجای «مردم پروری»،  و تکرار چند جملۀ بی‌محتوا که از بر کرده،   این واقعیت را بپذیرد که با مردم‌ستائی فاشیستی در جامعۀ آیندۀ ایران جائی نخواهد داشت.     

 

 

   

 

 


۴/۰۱/۱۴۰۴

سیاه‌چال استعمار!

 

 

طی روزهای گذشته،  درگیری‌های نظامی مابین رژیم‌های حاکم بر تل‌آویو و تهران مجموعه تحولاتی به همراه آورد که مشکل بتوان در برابرشان عکس‌العملی نشان نداد.   در وحلۀ نخست می‌باید از هزینۀ سنگین انسانی این درگیری‌ها سخن گفت.   هزینه‌ای که به عادت معمول بیشتر بر گردۀ غیرنظامیان بی‌خبر از همه‌جا سنگینی می‌کند؛    نقص‌عضو،  مرگ عزیزان،  آوارگی خانوادها،  از دست شدن سرمایه‌ها،  و هزاران مصیبت دیگر که هر یک  به تنهائی فاجعه‌ای است انسانی.   از سوی دیگر،   مسئلۀ رجزخوانی حکومت‌ها مطرح می‌‌شود،  چه آن‌ها که مستقیماً درگیرند،   و چه حاکمان کشورهائی که حاشیه‌نشین‌اند و صرفاً قصد خودنمائی دارند!    نهایت امر رایزنی،  تحلیل و بررسی راه‌های خروجی از این بحران نیز می‌باید مورد نظر قرار گیرد،  چرا که بیش از هر چیز پایان درگیری‌هاست که اهمیت دارد،  نه چند و چون‌شان.  با این وجود،‌  در مطلبی که اینک پس از روزهای طولانی سکوت به دلیل بیماری و نقاهت به رشتۀ تحریر در می‌آورم به هیچ عنوان از آنچه بالا آمد سخن نخواهم گفت.  هدف از مطلب امروز ریشه‌یابی این «بحران» ابدمدت است.   پس بپردازیم به ریشه‌ها!

 

بارها و بارها عنوان کرده‌ایم که کودتای 22 بهمن 57 یک طرح آمریکائی جهت اسلامی کردن ایران در چارچوب نیازهای ژئواستراتژیک واشنگتن بوده.   و به همین دلیل،  پر واضح است که رژیم متولد از این کودتا ـ ولایت‌فقیه ـ  خود نطفۀ اصلی وابستگی به غرب باشد.   در همین چارچوب،   اینکه به چه دلیل غربی‌ها در راه پیشبرد مطامع استراتژیک‌شان گاه بر طبل اسلام سیاسی می‌کوبند و گاه مدرن شده،   خواهان دمکراسی و آزادی بیان‌اند،  فی‌نفسه مسئله‌ای است که مسلماً قابل بررسی خواهد بود.   شاهدیم که بنگاه‌های «سخن‌پرانی» غرب در تحلیل این «چرخش‌ها» خست فراوان به خرج می‌دهند،   و تلاش دارند تحولات مورد نظر غرب در ایران  را «خواست ملت‌ها» جا بزنند.   و از این مفر،  خود را نیز در این میانه سخن‌گوی تحولات اجتماعی بنمایانند.

 

اگر دیروز نتیجۀ منحوس کودتای 22 بهمن 57 برای گروه‌های گسترده‌ای از ایرانیان روشن نبود،  امروز این نتایج را اقشار وسیع‌‌تری لمس می‌کنند.   مهم‌ترین وظیفۀ «لابیرنت‌» اسلام سیاسی،   همچون سیاه‌چال‌‌های کهکشانی،  کشاندن  اکثریت مطلق تشکل‌های سیاسی،  تشکیلات اداری،  حقوقی و انتظامی و نظامی و دینی و عقیدتی کشور به درون یک بحران مداوم بود.   و البته درون این «لابیرنت» سخن از هر چیز در میان است؛  سوسیالیسم،  اسلام،   سلطنت،  دیکتاتوری رضاخانی،  کمونیسم استالینیستی،  استبداد آغامحمدخانی،  و ... ولی دو ویژگی بر تمامی این گفتمان‌های سیاسی‌ حاکم باقی خواهد ماند.   نخست اینکه هر گونه تحول در سیاه‌چال کذا بازتاب نیازهای غرب است،   و در همان مرحله متوقف می‌ماند.  دیگر آنکه،   این تحولات به هیچ عنوان زمینه‌ساز خروج از «لابیرنت» کذا نمی‌شود.   

 

آنچه امروز بر ملت ایران می‌گذرد بازتاب همین سیاست استعماری است.  دولت ملائی که خود تا مغز استخوان دست‌نشاندۀ محافل غرب است،  طی نیم‌قرن اخیر همه روزه ادعای مبارزه با غرب کرده.   و در شرایطی که هیچگاه جهت حفظ منافع ملی،   خصوصاً در تخالف با محافل سرمایه‌داری غرب دست به هیچ عملی نزده،  از هر گونه حرکتی در جهت حفظ منافع ملی با تمامی قوا پیشگیری کرده.   حملاتی که تحت عنوان مبارزات نتانیاهو با تروریسم اسلامی ماه‌ها پیش از هنگامۀ جنگ در غزه آغاز شده بود،   می‌توانست در همان لحظات نخست در لبنان و شاید در مرزهای سوریه متوقف بماند.   ولی دست‌نشاندگی و خودفروختگی ملایان شرایطی به وجود آورد تا این تحولات را عمداً به جنگ تبدیل کرده،   و به دروازه‌های تهران بکشانند.

 

برنامۀ ولایت‌فقیه کاملاً روشن است.  فراهم آوردن زمینۀ کودتای عوامل غرب؛   جابجائی عوامل حکومتی به شیوۀ مورد نظر کاخ‌سفید؛   گذاردن دست روسیه و چین در بحران منطقه‌ای و همزمان میدان دادن به سیاست‌های واشنگتن در منطقه.   به همین دلیل در تاریخ 23 خردادماه سالجاری،   تحت عنوان «عملیات عوامل نفوذی اسرائیل»،  تمامی مهره‌هائی را که ساختار کودتا موجودیت‌شان را «نامناسب» تشخیص می‌داد از میان برداشته شدند.   باشد تا شرایط کشور آنچنان باشد که واشنگتن انتظار دارد.   زمینه‌ای فراهم آید تا عوامل و مهره‌هائی که در آب‌نمک‌های آمریکائی خوابیده‌اند،  با خیال راحت بتوانند در درون کشور اعلام موجودیت کرده،   «حکومت» آغاز کنند!   ولی این طرح همانطور که شاهد بودیم،   به دلیل فشار چین،  روسیه و شاید مخالفان داخلی ترامپ با شکست کامل روبرو شد. 

 

ترامپ سرخورده از شکست علنی در برنامه‌های‌ا‌ش،   جهت حفظ ظاهر به ناچار دست به عملی وحشیانه و به دور از منطق زد؛   حملۀ هوائی به سرزمین ایران.   حمله‌ای که دولت آمریکا را در برابر حقوق بین‌الملل «مقصر» اعلام خواهد کرد.   این برنامه نیز ظاهراً هیچ نتیجه‌ای به همراه نیاورده.   انداختن چند بمب در بیابان‌ها نمی‌تواند برای احدی «پرستیژ» بین‌المللی کسب کند!   و اگر جوجه‌های اروپائی ترامپ در شبکه‌های‌شان دست به «به‌به و چه‌چه» از عملیات ارباب زده‌اند،   بیشتر جهت بازاریابی برای خودشان و خودشیرینی در درگاه کاخ‌سفید است. 

 

ولی به استنباط ما،   این عملیات بهانۀ کامل به دست دولت‌های دیگر ـ  چین و روسیه ـ داد تا  خاک اسرائیل را به توبره بکشند؛  بله،   دیگر ملایان پشت موشک‌ها نبودند تا ملاحظۀ ارباب را کرده،‌  مرغ‌دانی‌های وسط بیابان را بزنند.    چینی‌ها به اسم ملایان تل‌آویو را کوبیدند،   و روس‌ها تحت عنوان پدافند ملی موشک‌‌ها را به خورد نتانیاهو دادند.    به این ترتیب،   فروپاشی اسرائیل علیرغم تلاش‌های ولی‌فقیه و کاخ‌سفید آغاز شده بود.  صدها هزار مهاجر اروپائی به حالت فرار اسرائیل را ترک می‌کنند؛   دولت‌های غربی نیز جهت حفظ «پرستیژ» دولت یهود می‌خواهند از فرارشان جلوگیری به عمل آورند.  به عبارت دیگر،  از ورود اتباع‌شان به درون خاک کشور جلوگیری به عمل آورده‌اند!

 

با این وجود،  آنچه در تمامی این صحنۀ هولناک و غیرانسانی می‌تواند برای یک ایرانی حیرت انگیز باشد،  بی‌اعتنائی اوباشی است که تحت عنوان «وطن‌پرست»،  «سلطنت‌طلب»،  «مجاهد»،  فدائی و ... از بمباران کشورشان توسط ارتش آمریکا حمایت به عمل می‌آورند!    برای متجاوزان دست می‌زنند؛  جشن گرفته‌اند؛    پست‌های دولتی را از هم اکنون میان خودشان «تقسیم» کرده‌اند!  بله،   برای آیندگان  این صحنۀ هولناک و تأسف‌بار مسلماً مهم‌ترین دادۀ تاریخی در این روزها خواهد بود.   این صحنه نشان خواهد داد که تا چه حد می‌توان ملتی را از انسانیت به دور کرد؛   تا کجا می‌توان همچون کودکی تازه‌پا فریب‌اش داد؛  و تا چه مرحله‌ای می‌توان با بسیج عوام در مسیر منافع ضدملی،   ملتی را به اعماق سیاهچال استعمار رهنمون‌ شد. 

 

 

 

 

          

 

 


۲/۲۱/۱۴۰۴

پند و جنگ و ترامپولئون!

 

 

حضور رهبر چین و شرکت ارتش اینکشور در رژۀ روز پیروزی در مسکو ـ 9 ماه مه سال‌جاری ـ   و از سوی دیگر عدم حضور رئیس دولت هند در این مراسم به صراحت ژئواستراتژی‌های جدید جهانی را به نمایش گذارد.   البته در این بررسی نمی‌باید سفر معاون ترامپ به هند و متعاقب آن عملیات تروریستی در کشمیر،  بمباران شه‌بندر در ایران و دیگر موضع‌گیری‌های جهانی و ارتباط‌شان با مسائل ژئواستراتژیک را از نظر دور داشت.  به همین دلیل نیز در مطلب امروز سیاست‌های کاخ‌سفید،  کرملین و انگلستان را مورد بحث قرار می‌دهیم.   سیاست‌هائی که با پناه گرفتن در قفای جنگ در اوکراین،  روابط تجاری و خصوصاً «برنامۀ هسته‌ای ایران» سعی دارند مبحث شکل‌گیری ژئواستراتژیک جدید را تا حد ممکن از انظار دور نگه داشته،  در افکار عمومی بیشتر بر ضرورت‌های «گذرا» و مقطعی تکیه کنند.  پس ابتدا از سیاست چندگانۀ کاخ‌سفید در دوران ترامپ بگوئیم.

 

باندی که همراه دونالد ترامپ به کاخ‌سفید پای گذارده بود،   طی 3 ماه به صراحت دریافت که نقش ژئواستراتژیک و «تعیین‌کنندۀ» آمریکا،  کمرنگ‌تر از آن است که می‌پنداشته‌ است.   به همین دلیل نیز اگر تلاش‌های‌ اولیه‌ این باند بر پایۀ تهدید نظامی و تحریم اقتصادی و تعرفه‌های گمرکی تکیه داشت،   امروز از بلندگوهای کاخ‌سفید بیشتر وعظ،  خطابه،  مصالحه و پندواندرز می‌شنویم!  در واقع سازماندهی جنگاورانۀ کاخ‌سفید با خروج مایک والتز از مقام مشاورت امنیتی ریاست‌جمهوری فروپاشید.   نیازی نیست که بگوئیم،‌   والتز در عمل مهم‌ترین مهرۀ کاخ‌سفید به شمار می‌رفت.  این کهنه‌سرباز که هم در سیاست‌های گذشته نقشی ایفا کرده بود،  و هم نهایتاً بر امر «مهم» استخدام مزدور برای جنگ‌های افغانستان و عراق نیز نظارت کامل اعمال می‌کرد،  حضورش در دستگاه ترامپ به صراحت نشاندهندۀ اهداف اصلی و اولیۀ وی بود.   از اینروست که خروج ناگهانی والتز پس از بمباران شه‌بندر و تعویق مذاکرات هسته‌ای بسیار تعیین‌کننده می‌شود.   عملیات تروریستی در هند،  حمله به بندرعباس،   موشک‌باران فرودگاه بن‌گوریون و فرودگاه بین‌المللی یمن به صراحت بن‌بست سیاست‌های جنگاورانۀ ترامپ را به نمایش گذارد و کاخ‌سفید بالاجبار مسیر نوین پند و اندرز و خطابه را در پیش گرفت.     

 

با این وجود نمی‌باید در شناخت اهداف واقعی این مسیر نوین،   یعنی خط «پند و اندرز» ساده‌انگار باشیم.   به استنباط ما پس از آنکه کاخ‌سفید دریافت دیگر نمی‌تواند با تکیه بر هیاهو و پیش‌کشیدن خط جنگ پیشرفتی در امور داشته باشد،  و این امکان وجود دارد که شرایط ژئوپولیتیک از آنچه هست نیز متزلزل‌تر شود،  تصمیم گرفت در صحنۀ بین‌الملل نقش «داور» ایفا نماید.   و در همین چارچوب است که ترامپ سیاست‌های نوینی اتخاذ کرده؛  به عبارت دیگر «سیاست نیابت» برگزیده.  حال ببینیم «سیاست نیابت» اصولاً چیست؟!     

 

به طور مثال،  در حال حاضر هیئتی از روسای دول اروپائی ـ   انگلستان،  فرانسه،  آلمان و لهستان ـ  با سفر به کی‌یف در جبهۀ اوکراین فعال شده‌اند.‌   از سوی دیگر،  حمایت مستقیم کاخ‌سفید از عملیات نظامی بنیامین نتانیاهو در غزه رسماً به زیر سئوال برده شده،   و شاهدیم که «باند جدید» در واشنگتن تلاشی نوین جهت از سر گیری مذاکرات هسته‌ای با حکومت ملایان را نیز شروع کرده است.   نهایت امر،   تعرفه‌های گمرکی بر کالاهای چینی توسط ترامپ تقلیل یافته و عملاً کاخ‌سفید در این زمینه و در قالب مذاکرات ژنو دست به مصالحه زده است!  این مجموعه عقب‌نشینی‌ها نتیجۀ اعمال «سیاست نیابت» است.  

 

البته اعمال این سیاست اهدافی دنبال می‌کند که مهم‌ترین‌شان پنهان کردن نقش ایالات‌متحد در تحولات استراتژیک خواهد بود.   همانطور که بالاتر عنوان کردیم،  در شرایطی که «دیگران» ـ  اروپائیان،  نتانیاهو،  ملایان و ... ـ  سیاست‌های واشنگتن را پیش می‌رانند،  کاخ‌سفید به دلیل غیبت ظاهری در این مذاکرات و درگیری‌ها فرصت خواهد داشت تا «موفقیت‌های» احتمالی را به حساب آمریکا،   و «شکست‌ها» را نیز به حساب «دیگران» بنویسد.  و در شرایطی که در داخل مرزها محفل ترامپ خاک‌ریزهای سیاسی را یکی پس از دیگری از دست می‌دهد،   «سیاست نیابتی» خواهد توانست حداقل در صحنۀ بین‌‌المللی چهرۀ آمریکا را همچنان «درخشان» نگاه دارد!      

 

البته در محقق کردن این اهداف،    نظام رسانه‌ای جهانی که سوبسیدخوار ایالات‌متحد است،  وظیفۀ خود را با دقت انجام می دهد.   به طور مثال شبکۀ کذا،   این واقعیت را کتمان ‌کرده که اصولاً حضور فردی به نام زلنسکی در رأس دولت اوکراین بدون حمایت سیاسی و استراتژیک‌ آمریکا امکانپذیر نبوده و نیست،   و یا اینکه اگر پاکستان با حمایت شبکۀ «آی.اس.آی»،  زیرمجموعۀ سازمان سیا هند را به مصاف ‌طلبیده،   فقط به دلیل مطالبۀ واشنگتن از اسلام‌آباد بوده.   از سوی دیگر،  کیست که نداند آنچه ارتش اسرائیل می‌خوانند زیرمجموعه‌ای است از ارتش ایالات‌متحد؛   تل‌آویو به هیچ عنوان از لوژیستیک مناسب ـ  تجهیزات،  نیروی انسانی،  نیروی هوائی و ... ـ  جهت پای گذاردن به یک نبرد طولانی برخوردار نیست.

 

ولی در صورت ناکامی «سیاست نیابتی» مسائل بیشماری نیز مطرح خواهد شد.   به طور مثال،   اگر لندن،  پاریس و برلین که در چارچوب این «سیاست» به تهدید نظامی مسکو مشغول شده‌اند،   در پروژه‌های‌شان شکست خوردند،   تکلیف‌شان در مراودات بین‌المللی چه خواهد بود؟   مسلماً واشنگتن از اینان در برابر هجمۀ سیاسی روسیه،   چین و به طور کلی «بریکس» حمایتی نخواهد کرد.   و اگر کشور پاکستان که امروز به امید حمایت واشنگتن،   هند را به مصاف طلبیده نتواند از این رودرروئی روسفید بیرون آید،   ژئواستراتژی آسیای جنوبی ـ   هند،  چین،   اندونزی،  و... ـ  به کجا خواهد کشید؟     

 

از سوی دیگر،  عکس‌العمل احتمالی قدرت‌های جهانی در تقابل با «سیاست نیابتی» واشنگتن نیز می‌تواند مطرح شود.  ولی در کمال تأسف روسیه و چین در زمینۀ پروپاگاند سیاسی آنقدرها فعال نیستند،  و مشکل بتوان از ورای آنچه خبرگزاری‌های رسمی‌‌شان گزارش می‌کنند به فحوای کلام حاکمیت در اینکشورها دست یافت.  از اینرو می‌باید صرفاً با تکیه بر موضع‌گیری دولت‌های غربی اهداف چین و روسیه را به صورت تقریبی شناسائی کنیم.

 

به طور مثال،   شاهدیم که انگلستان پس از تمدید «توافق دفاعی دوجانبه آمریکا و بریتانیا» با ورود آزاد کالاهای آمریکائی به انگلستان نیز موافقت می‌کند.   به عبارت ساده‌تر،  لندن پس از دستیابی به ضمانت‌های «نظامی و امنیتی»،  فرانسه و آلمان را که فاقد چنین ضمانت‌هائی هستند با خود همراه کرده،   جهت تهدید نظامی روسیه به اوکراین می‌آورد.   چرا که نیک می‌داند،   ادعاهای ترامپ مبنی بر «توافقات» وی با پوتین پیرامون صلح در  اوکراین،  توخالی است.   هیچ دلیلی ندارد که در شرایط فعلی،   روسیه با آتش‌بس 30 روزه موافقت کند و زمینۀ‌ تحکیم موقعیت زلنسکی و باند کودتای اوکراین را در کی‌یف فراهم آورد.   ولی اگر چنین تصمیمی از سوی کرملین اتخاذ شد،   باید بپذیریم که جنگ را باخته! 

 

از سوی دیگر،  روابط بسیار پیچیده‌ای بر ارتباط چین و آمریکا سایه انداخته.  خلاصه بگوئیم،   هم واشنگتن نیازمند اقتصاد چین است،   و هم اقتصاد چین نیازمند بازارهای مصرفی  واشنگتن.  در این راستا تهدیدهای ترامپ علیه تجارت پکن بیشتر بلوف می‌نماید،   تا موضع‌گیری سیاسی.   ترامپ نه می‌تواند سیل تولیدات و کالاهای ساخت چین را در حوزۀ «دلار ـ یورو» متوقف کند،   و نه امکان خواهد داشت تا در برابر رشد سرسام‌آور تکنولوژیک،‌  صنعتی و علمی چین سنگ‌اندازی نماید.   همچنین تبلیغاتی که ترامپ پیرامون مسائل صنعتی در آمریکا به راه انداخته نیز مضحک است؛   پروسۀ «صنعتی» کردن دوبارۀ‌ آمریکا به همان اندازه مسخره می‌نماید،   که مبارزات ترامپ با مهاجرت!    اگر پروژۀ دوباره صنعتی کردن آمریکا عملی باشد،   ایالات‌متحد نیازمند مهاجرت عظیم توده‌هاست؛   راه دیگری هم وجود ندارد.  و خلاصه بگوئیم،  برخلاف ژست‌های ترامپ،   مهاجر را نمی‌توان روی «کاتالوگ» و رزومه،   با پیش‌فرض‌های دینی،  نژادی،  اخلاقی و قدوقواره دست‌چین کرد!    

  

در پایان شاید بهتر باشد کمی هم از ملایان و جمکرانی‌ها بگوئیم.  در گام نخست این اصل را فراموش نکنیم که مهم‌ترین ویژگی سیاست این جماعت،  ‌ابهام و نبود خط فکری مشخص است.   به طور مثال،  ملایان در ظاهر از روسیه در اوکراین حمایت می‌کنند،   هر چند در عمل حاضر نیستند به صورت رسمی در مراسم روز پیروزی حضور به هم رسانند.   از سوی دیگر،  مسئلۀ «بمب ملایان» نیز به هیچ عنوان آنی نیست که آمریکائی‌ها می‌نمایانند.   چرا که پروندۀ سیاست‌های اتمی آمریکا در منطقه در دست است.    به صراحت دیده‌ایم،  جهت کنترل هند و دور نگاه داشتن اینکشور از ایفای نقش در سیاست‌های آسیای مرکزی و جنوبی،  آمریکا با چه ترفندی برنامه‌ای هسته‌ای برای حکومت دست‌نشانده‌اش در پاکستان به راه انداخت.  

 

در واقع موضع‌گیری‌های امروزی پاکستان و حملات ارتش اینکشور به هند،   خصوصاً در هنگامۀ مذاکراتی که تحت نظارت انگلستان پیرامون آیندۀ اوکراین با روسیه به راه اوفتاده،   به صراحت نشان می‌دهد که «بمب اتمی پاکستان» چه کاربردی در زمینۀ استراتژیک می‌توانست داشته باشد. 

 

خلاصه بگوئیم،  آن سیاستی که می‌خواهد ایران را در ظاهر امر،  همچون پاکستان به باشگاه «اتمی» وارد کند،  آمریکاست.   مذاکرات «واشنگتن ـ تهران» در واقع رایزنی کاخ‌سفید با کرملین می‌باید تلقی شود.   از سوی دیگر،   قرار دادن برنامۀ هسته‌ای و غنی‌سازی ایران تحت نظارت کامل و بی‌قید و شرط سازمان انرژی اتمی ـ   این سازمان عملاً زیرمجموعه‌ای از سازمان سیاست ـ  به این معنا خواهد بود که برنامۀ هسته‌ای در ایران تحت نظارت و کنترل دولت آمریکا قرار ‌گیرد.   در چنین چشم‌اندازی،   نشست‌وبرخاست‌هائی که تحت عنوان مذاکرات هسته‌ای بین ایران و آمریکا در جریان اوفتاده،  در واقع برنامه‌ای است جهت مهار روسیه و چین در آسیای جنوبی.  سفر برنامه‌ریزی شدۀ ترامپ به عربستان سعودی نیز در همین راستا است.   گویا قرار است ایشان با شیخ حاکم بر این شبه‌جزیره ملاقات کنند.   شیخی که در پروپاگاند رسانه‌های غرب «روشنفکر» معرفی می‌شود!   و به استنباط ما این سفر در بحرانی که پیرامون برنامۀ هسته‌ای ایران به راه انداخته‌اند به این معناست که اگر مسکو در برابر اتمی شدن ایران سنگ‌اندازی کند،  آمریکا عربستان را اتمی خواهد کرد!    

 

بله،  به صراحت شاهدیم که جهان پای در تحولاتی بنیادین گذارده.  تحولاتی که از آن گریزی نیست.  شکست‌ و پیروزی‌ قدرت‌های بزرگ‌جهانی در مسیر این تحولات،  تبعاتی خواهد داشت که نه صرفاً سرنوشت دولت‌ها،  که سرنوشت ملت‌های جهان را رقم می‌زند.  جایگاه جهانی ایالات‌متحد از دست رفته؛    اروپای غربی،  سوای انگلستان،   چهارنعل به سوی فاشیسم می‌تازد؛   اروپای شرقی در رابطه با مطالبات مسکو سرنوشتی نامعلوم دارد؛  جنوب آسیا و اقیانوس هند به مرکز ثقل قدرت در جهان تبدیل می‌شود،  و نتیجتاً این منطقه تئاتر درگیری‌های بسیار هولناکی خواهد بود،  و ... و در چنین شرایطی جای تأسف است که سرنوشت ملت ایران در دست دولتی بی‌لیاقت‌ و خودفروخته قرار گرفته.